داستان کودکانه پیش از خواب
باید همه باهم دوست باشند
داشتههایمان را باهم تقسیم کنیم
ـ مترجم: مریم خرم
«رونگلی» لباس زیبایی بر تن کرده بود و با دو تا روبان قرمز موهایش را در دو طرف بسته بود. او اسباببازی جدیدش را به بغل گرفته بود و زیر لب آواز میخواند. اسباببازیاش شامل یک خرس کوچولو بود که با دو تا چوب، طبل میزد و سرش را به اینطرف و آنطرف میچرخاند.
دوست رونگلی به نام «جانگ» با شنیدن صدای طبل، از خانهشان که آپارتمانی در همان ساختمان بود به حیاط آمد. وقتی خرس طبلزن را دید با خوشحالی زرافهاش را به بغل گرفت و پیش رونگلی آمد؛ اما رونگلی درحالیکه اخمهایش را در هم کرده بود گفت: «این را بهتازگی بابایم برایم خریده و گفته فقط من با آن بازی کنم!»
جانگ با دیدن این رفتار، اخمهایش را در هم کشید و رفت. پس از مدتی دوست دیگر رونگلی، «چاوجین» نیز از خانهشان بیرون آمد و پیش او آمد و او هم که سنجاب کوچولویش را در بغل گرفته بود به او سلام کرد؛ اما وقتی خواست با خرس کوچولو بازی کند، رونگلی اخمهایش را در هم کشید و گفت: «این را بهتازگی بابایم برایم خریده و گفته فقط من با آن بازی کنم!»
چاوجین نیز با عصبانیت رویش را به آنطرف کرد و به خانهشان رفت.
خرس کوچولو از این رفتار صاحبش با دوستان همبازیاش ناراحت شد و فکر کرد: «چه صاحب خسیسی دارم. من هم دلم میخواهد با زرافه و سنجاب بازی کنم.» بهاینترتیب وقتی صاحبش خوابید به سراغ سنجاب و زرافه رفت و هر سه به حیاط آمدند و شروع به بازی و برنامه اجرا کردن شدند. زرافه با خوشحالی گردن بلندش را تکان میداد. او دستمال قرمزی که به گردنش بسته شده بود را دور گردن خرس کوچولو بست. سنجاب کوچولو هم میرقصید و خرس هم طبل میزد.
سه دوست کوچولو وقتی از خواب بیدار شدند و اسباببازیهایشان را پیدا نکردند با تعجب شروع کردند به جستجوی اطراف. بالاخره آنها را در حیاط پیدا کردند. سه اسباببازی با خوشحالی بازی میکردند و در این میان «رونگلی» صورتش از خجالت سرخ شده بود و سرش را پائین انداخته بود. جانگ و چاوجین جلو آمدند و هرکدام دستهای رونگلی را گرفتند و گفتند: «همه باید باهم دوست باشیم.»
رونگلی متوجه اشتباهش شده بود، از آنها معذرت خواست و هر شش دوست باهم تا شب بازی کردند.