کتاب داستان کودکانه
اردک
آشنایی کودکان با زندگی اردکهای وحشی در حیات وحش
مترجم: اعظم زندی پور
به نام خدا
بهار بود. اردکها تازه از پروازی طولانی از جنوب به دریاچه بازگشته بودند. آقا اردکها با سروصدای زیاد روی آب شنا میکردند و با غرور، زور و قدرت خود را به خانم اردکها نشان میدادند.
در این میان یکی از آقا اردکها متوجه خانم اردک زیبایی شد. آنها باهم، همۀ اطراف دریاچه را شنا کردند و گشتند تا برای زندگی، جای مناسبی پیدا کنند.
بهزودی باید لانهای میساختند، جایی نزدیک رودخانه و پنهان در میان نیها. آنجا خانم اردک هفت عدد تخم گذاشت و در آشیانه نشست تا آنها را گرم نگه دارد. با گذشت هر روز، در داخل تخمها تغییرات شگفتانگیزی رخ میداد.
خانم اردک تقریباً یک ماه روی تخمها خوابید. بعد، یک روز، اولین تخم تَرَک برداشت و باز شد. جوجه اردک کوچولویی، خیس و بسیار نرم و لنگان با سروصدا از آن بیرون آمد و طولی نکشید که لانه پر از جوجه اردک پرسروصدای گرسنه شد.
مادر جوجهها بیدرنگ همۀ آنها را داخل آب برد. جوجهها بلافاصله شروع به شنا کردند و خیلی زود پشت سر مادرشان پا زدن را یاد گرفتند؛ اما هنوز قادر به پرواز نبودند. بعلاوه از طرف دشمنانشان هم درخطر بودند.
یک روز صبح، یک اردکماهی، دور از چشم مادر، یکی از جوجهها را دزدید و فرار کرد. دیگر کاری از دست خانم اردک ساخته نبود. تا زمانی که جوجه اردکها نمیتوانستند پرواز کنند، خانم اردک باید در کمال دقت و در تمامی مواقع از آنها مراقبت کند.
بهتدریج که روزها به هفتهها تبدیل میشد، جوجه اردکها پرهای بیشتری درمیآوردند. عضلۀ بالهایشان قویتر میشد و طولی نکشید که میتوانستند بالهای کوچکشان را محکم بر هم بزنند و بالاخره یک روز کاملاً به پرواز درآمدند.
در سراسر تابستان، جوجه اردکها در دریاچه به اینطرف و آنطرف میرفتند. گاهی روی آب مینشستند و شلپ شلپ میکردند. حالا دیگر کاملاً به خود متکی بودند و میتوانستند از خودشان مراقبت کنند.
با پایان گرفتن تابستان، زمان مهاجرت جوجه اردکها بهطرف جنوب فرارسید. شاید آنها سال دیگر بازگردند و برای خودشان خانوادهای تشکیل دهند.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)