داستان کودکانه آموزنده
چادرنماز دنیا
آموزش حجاب و نماز به کودکان
– تصویرگر: نیلوفر یزدانی
دنیا شیر آب را باز کرد تا وضو بگیرد. با خودش فکر کرد چطوری باید شروع کند. اول دستهایش را زیر شیر آب گرفت. بعد دستهایش را تا آرنج شست. صورتش هنوز خشک بود. دو سه بار دستهایش را زیر شیر آب برد و آب را روی صورتش پاشید. روی انگشتهای پایش بلند شد و به آینه نگاه کرد. خواست ببیند مثل آدمهای با وضو شده است یا نه.
از اتاق خارج شد و به حیاط رفت. مادر کنار حوض ایستاده بود و وضو میگرفت. با دقت به مادر نگاه کرد. مادرش مثل او وضو نگرفت. دنیا دوباره به اتاق برگشت، رفت توی آشپزخانه و دوباره روی چهارپایه ایستاد و یک بار دیگر مثل مادر وضو گرفت.
از پنجره به حیاط نگاه کرد. مادر جلوی در با نرگس خانم صحبت میکرد. دنیا با خودش فکر کرد باید چادر سرش کند. اما او که چادر نداشت. چادر مادر روی جالباسی بود. چادر را گرفت و کشید. چادر روی سرش افتاد. از بوی چادر مادر خیلی خوشش آمد. چادر را روی سرش کشید و آن را مثل مادر جلوی صورتش گره زد.
سجاده را باز کرد و ایستاد. بعد فکر کرد پدر و مادر وقتی نماز میخوانند، لبهایشان تکان میخورد. خم شد و دوباره ایستاد. بعد روی زمین نشست. سرش را روی مُهر گذاشت و دوباره نشست. با خودش فکر کرد تقریباً همینطوری بود. به مهر که نگاه میکرد، دید مادر کنارش ایستاده است. ترسید مادر او را برای برداشتن چادر دعوا کند، ولی مادر لبخند زد و او را بغل کرد.
مادر گفت: همین امروز برای دختر خوشگلم یک چادرنماز قشنگ میخرم تا با چادر خودش نماز بخواند.
بعدازظهر با مادر به بازار رفتند. مادر برایش یک چادرنماز سبز قشنگ خرید. وقتی به خانه برگشتند، دیدند پدر از آنها زودتر آمده است. پدر برایش یک جفت جوراب صورتی خریده بود. دنیا از پدر تشکر کرد.
مادر گفت: برای شام چی دوست دارید؟
پدر و دنیا گفتند: لوبیاپلو.
شب، دنیا به مادر گفت: میشود سجادهام را روی تخت پهن کنم تا مواظب عروسکم باشم؟
مادر گفت: نه، دخترم. آدمها باید روبهقبله نماز بخوانند. تازه، حواس آدمها باید به نمازشان باشد نه عروسکهایشان. یک دختر خوب وقتی حواسش پیش خداست، مواظب است حواسش به چیز دیگری پرت نشود.