داستان پلیسی کودکانه
ماجراهای بتمن و رابین 2
شهر یخی
به نام خدا
شهر یخی
آقای «یخبندان» پیشرفتهترین اسلحهی دنیا را ساخته بود: یک مسلسل یخی. او میخواست «گاتهام» را به یک شهر یخی تبدیل کند. وقتی فرمانده «گوردون» از نقشههای آقای یخبندان باخبر شد، پیام خفاشی برای قهرمانان ما فرستاد.
بلافاصله بتمن و رابین در محل حادثه حاضر شدند.
بتمن گفت: «رابین! تو حواس او را پرت کن، تا من بتوانم با دمیدن موج گرما او را ضعیف کنم!»
رابین جواب داد: «خیلی خوب!»
آنگاه بومرنگ خفاشیاش را بهطرف آقای یخبندان فرستاد تا تعادل او را به هم بزند. بتمن شروع به فرستادن موج گرما بهطرف آقای یخبندان کرد. آقای یخبندان فریاد کشید: «نه، نکن! گرما مرا نابود میکند.»
بتمن بهسرعت، مسلسل یخی آقای یخبندان را از او دور کرد. رابین هم درحالیکه او را دستگیر کرده بود، گفت: «حالا باید بروی و در زندان آبخنک بخوری!»
آقای معما
زمانی که نمایشگاه شهر گاتهام، میزبان سالانهی رایانه های جدید بود، یک میهمان ناخوانده وارد شد: آقای معما!
او قصد داشت، تراشهی رایانۀ خیلی پیشرفتهای -که کار ده رایانه را باهم انجام میداد- بدزدد. با داشتن تراشهی جدید، آقای معما بر تمام دنیا نفوذ و تسلط پیدا میکرد.
اما بتمن و رابین قبل از اینکه آقای معما بتواند با تراشهی رایانه از نمایشگاه خارج شود. ظاهر شدند.
* تراشه: مهمترین قطعهی رایانه است که کار هدایت رایانه را بر عهده دارد.
آقای معما پرسید: «من اینجا هستم بتمن، تو میدانی باهوشترین آدم در تمام دنیا کیست؟»
بتمن گفت: «چیزی که من میدانم این است که دزدی کار زشتی است.»
بتمن بومرنگش را پرتاب کرد و آقای معما را که در حال فرار بود، متوقف کرد.
در همان موقع، رابین تراشهی رایانه را از دست آقای معما گرفت و گفت: «حالا معمای تو این است که تا کی در زندان خواهی ماند!»
نبرد با نینجا
خانهی گرانقیمت یک میلیونر، فروشگاه اجناس باارزش زیادی از سرتاسر جهان، ازجمله یک شمشیر سامورایی خیلی قدیمی شده بود.
دزد ماهری به نام «نینجا» آماده شده بود که از پشتبام وارد خانه شود که با ظهور ناگهانی رابین، پسر شگفتانگیز، غافلگیر شد.
رابین بهوسیلهی بومرنگش به روی پشتبام روبروی نینجا پرید و به او گفت: «مادرت به تو یاد نداده است که بیاجازه وارد خانۀ مردم نشوی؟»
آنگاه رابین و نینجا مبارزه کردند تا اینکه رابین، نینجا را خسته کرد و توانست او را شکست بدهد. سپس رابین، نینجا را دستبسته روی پلههای ساختمان در اختیار پلیس گذاشت و در تاریکی شب، با استفاده از طناب خفاشیاش تاب خورد و رفت.
الماسهای صورت گِلی
«صورت گِلی» دزد جواهرات در شهر گاتهام است. او همهی جواهرات مغازهی جواهرفروشی را برداشت. ولی خبر نداشت که اشتباهاً آژیر خطر را روشن کرده است.
خیلی زود بتمن از راه رسید، از اتومبیل خفاشیاش بیرون پرید و بهصورت گِلی گفت: «فوراً همهی جواهرات را پس بده!»
اما صورت گِلی فقط به بتمن خندید. بتمن بومرنگش را بهطرف صورت گِلی پرت کرد، اما بومرنگ مستقیماً به سمت خودش برگشت.
صورت گِلی لبخندی زد و گفت: «بومرنگ تو نمیتواند هیچ کاری بکند.»
بتمن گفت: «تو چه فکر میکنی! من حالا بومرنگم را با گچ مخصوصی که دارم، آغشته میکنم. وقتی این گچ با گِل مخلوط شود، گِل را به یک مجسمۀ بتنی تبدیل میکند.»
بت من همین کار را هم کرد. خندهی صورت گِلی قطع شد. او تبدیل به یک مجسمهی زنده و کاملاً بیآزار شده بود.
بت من گفت: «نگران نباش صورت گِلی، بهزودی تو سالم به پشت میلههای زندان خواهی افتاد! من هم به تو دارویی میدهم تا دوباره به حالت اولت برگردی!»
کَفتارهای نایاب
دلقک (جوکر) و «مرد دو چهره» میخواستند از باغوحش شهر گاتهام، یک جفت کفتار سفید نایاب بدزدند. اما آنها با همدیگر نیامده بودند و از دیدن هم تعجب کردند.
دلقک پرسید: «تو اینجا چه میکنی، دو چهره؟!»
دو چهره گفت: «تو مگر خبر نداری که این کفتارهای مسخره مال من هستند، آنها یک جفت هستند و من عاشق دزدیدن چیزهای جفت هستم.»
اما قبل از اینکه دزدان تصمیم بگیرند کدامیک باید کفتارها را بدزدد، توسط بتمن و رابین غافلگیر شدند.
بتمن گفت: «تنها تصمیمی که باید گرفته شود این است که شما دو نفر برای شکستن قانون به کدام زندان بروید.»
دلقک و مرد دو چهره باهم متحد شدند تا با قهرمانان ما بجنگند.
اما آنها حریف بتمن و رابین نبودند. آنها بهزودی شکست خوردند و به یک سلول دونفره در زندان فرستاده شدند.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)