داستان پلیسی کودکانه
ماجراهای بتمن و رابین (1)
نبرد مرد خفاشی با تبهکاران
به نام خدا
بتمن و رابین
هر وقت که مشکلی شهر «گاتهام» را تهدید میکرد، آقای «گوردون» رئیس پلیس شهر، فقط از دو قهرمان بزرگ یعنی «بتمن»، مرد خفاشی و «رابین» پسر شگفتانگیز درخواست کمک میکرد.
بتمن و رابین در غار خفاشی،در زیرِ زمین، با استفاده از آخرین دستگاههای پیشرفته، خودشان را برای گشت زنی شبانه و مبارزۀ احتمالی با جنایتکاران آماده میکردند.
کامپیوتر مرد خفاشی یک دستگاه خیلی هوشمند است که اطلاعات بتمن را نگه میدارد. اتومبیل خفاشی هم سریعترین ماشین در شهر گاتهام است.
بتمن گفت: «الآن وقت گشت شبانهی ماست!»
رابین گفت: «من آمادهام!»
و بهاینترتیب آنها بهسرعت سوار اتومبیل خفاشی شدند و در تاریکی شب به راه افتادند.
خنداندن برای چپاول
«دلقک» (جوکر) خیلی عصبانی بود، زیرا او به مسابقهی بامزهترینهای سالانهی شهر گاتهام دعوت نشده بود. او ناخوانده وارد مهمانی شد تا ثابت کند که او بامزهترین آدم در شهر گاتهام است.
دلقک، جوکهای بیمزهی زیادی تعریف میکرد و همدستانش پول تماشاگران را میدزدیدند. تماشاگران هیچ کاری نمیتوانستند بکنند. زیرا دلقک گاز خندهآور در سالن پخش کرده بود.
بتمن و رابین با کمک بومرنگ خفاشیشان و طنابهای خفاشی در میان آسمان شب میپریدند. آنها ناگهان متوجه این ماجرا شده و از سقف وارد شدند.
دلقک فریاد زد: «بتمن! تو اجازه نمیدهی ما کمی شادی کنیم!»
بتمن گفت: «دزدی راه خوبی برای شاد بودن نیست!»
قهرمانان ما و آدمهای بدجنس و شرور باهم مبارزه کردند. اما درنهایت بتمن و رابین، دلقک و همدستانش را شکست دادند. پلیس از راه رسید و آنها را با خود به زندان برد.
جمعیت در سالن ایستاده بودند و برای بتمن و رابین کف میزدند و ابراز احساسات میکردند.
پنگوئن طلایی
موزهی هنری شهر گاتهام یک مجموعه از مجسمههای گرانقیمت به شکل پرندگان دارد. شاهکار و گل سرسبد موزه، مجسمهی پنگوئن طلایی است که داخلش پر از الماس است.
پنگوئن با استفاده از چتر جادوییاش توانست وارد موزه شود و مجسمهی پنگوئن را بدزدد.
بتمن و رابین ناگهان از راه رسیدند و دزدانی که خودشان را شبیه پرنده ساخته بودند، دستگیر کردند. بتمن فریاد زد: «پنگوئن! مجسمه را رها کن!»
پنگوئن با لبخند گفت: «محال است، بتمن! تو نمیتوانی مرا بگیری!»
بهسرعت، از داخل چتر او یک چنگک محکم چند شاخه و یک طناب بیرون آمد و پنگوئن را بالا برد و ازآنجا دور کرد…
ناگهان او احساس کرد که چیزی به دور مچ پایش پیچیده شد. پنگوئن به پایین نگاه کرد و دید که بتمن او را با طناب خفاشیاش گرفته است. بتمن او را به پایین و روی زمین کشید. پنگوئن با آه و ناله گفت: «خراب کردم.»
دزدان بندر
در بندر شهر گاتهام، قاچاقچیان از کشتیها دزدی میکردند. آنها سوار کشتی میشدند تا اجناس باارزش را بدزدند. فرمانده گوردون از بتمن و رابین خواست که در بندر گشتی بزنند تا بتوانند قاچاقچیان را دستگیر کنند.
درحالیکه قایق خفاشی با سرعت در میان آبهای بندر گاتهام پیش میرفت، رابین گفت:
«بتمن! آنجا را نگاه کن! قاچاقچیان، آن کشتی بادبانی را گرفتهاند!»
بتمن بهآرامی گفت: «اما زیاد طول نخواهد کشید.»
بتمن و رابین، برقآسا و ناگهانی برای عملیات بر روی عرشه ظاهر شدند. آنها قبل از اینکه قاچاقچیان فرصتی برای کاری داشته باشند، بومرنگهایشان را بهطرف آنها پرتاب کردند. یکی از قاچاقچیان سعی کرد با پریدن به بالای بادبان قایق فرار کند. اما بتمن او را دستگیر کرد.
رابین هم دست بقیۀ قاچاقچیان را درحالیکه گیج شده بودند از پشت بست.
بعد از انجام مأموریت، بتمن و رابین سوار قایق شدند. ناخدای کشتی و مسافران کنار عرشه جمع شدند، از آنها خداحافظی کردند و برایشان دست تکان دادند. قایق بهسرعت در سیاهی شب برای مأموریتی دیگر دور شد.
دو روی سکه
مرد دو چهره و گروه تبهکارش به چندین سرقت بزرگ دست زده بودند. آخرین هدف آنها یک بازیگاه بود.
اما بتمن و رابین بالاخره تبهکاران را در آنجا پیدا کردند. آنها بهطور ناگهانی ظاهر شدند و بومرنگهایشان را به سمت گروه پرت کردند.
درحالیکه مرد دو چهره و بتمن مبارزه میکردند، دو چهره گفت: «تو هرگز نمیتوانی مرا بگیری!»
بتمن گفت؛ «دیگر هیچ شانسی نداری، دو چهره!»
مرد دو چهره گفت: «بگذار ببینم واقعاً همینطور است، من سکهام را به هوا میاندازم، اگر خط آمد بگذار بروم و اگر شیر آمد، خودم را تسلیم میکنم!»
بتمن گفت: «قبول است!»
مرد دو چهره سکه را به هوا انداخت…. بعد از چرخیدن زیاد، سکه روی شیر آمد. بتمن پیروز شده بود.
رابین سؤال کرد: «اگر دو چهره پیروز میشد، تو چهکار میکردی؟»
بت من گفت: «من شک نداشتم که او شکست خواهد خورد. چون در آخر، خوبی همیشه پیروز است.»
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)