کتاب داستان مصور کودکانه
کلاغ و پرندهها
ایپابفا: سایت کودکانهی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان
به نام خدا
روزی روزگاری در گوشهای از جنگل پرندههای زیادی زندگی میکردند. آنها زندگی راحت و آرامی داشتند؛ اما یک روز بین آنها اختلاف افتاد، چون همه میخواستند رئیس باشند.
قو میگفت: «من رئیسم، چون پرهای سفید و قشنگی دارم.»
گنجشک میگفت: «من رئیسم، چون صدای خوبی دارم.»
طاووس میگفت: «نخیر، پرهای من از همه قشنگتر است.»
کلاغ به خودش نگاه کرد و گفت: «من چی؟ درست است که پرهای من سپاه است، اما سیاهی هم قشنگ است.»
این بگومگوی پرندهها، کمکم به دعوا تبدیل شد و آنها صبح تا شب باهم دعوا میکردند. پری نگهبان جنگل که دوست داشت پرندهها در آرامش زندگی کنند، به آنها گفت: «قشنگترین و بهترین پرنده را بهعنوان رئیس انتخاب میکنیم.»
با این حرف، بگومگوها بیشتر شد. طاووس پرهایش را باز کرد و گفت: «نگاه کنید!»
کلاغ با خود گفت: «باید کاری کنم که از طاووس هم قشنگتر بشوم.»
وقتی طاووس پرهایش را باز کرد، همه پرندهها گفتند: «بهبه! طاووس واقعاً زیباست.»
کلاغ گفت: «یعنی میتوانم کاری بکنم که از طاووس زیباتر بشوم؟» با این فکر پر زد و رفت. رفت و رفت تا رسید کنار دریاچه. چند تا قو روی آبهای دریاچه شنا میکردند و پرهای خود را میشستند. کلاغ هم داخل آب پرید و شروع کرد به شستن پرهایش.
بقیه پرندهها هم که قو را دیدند، گفتند: «بهتر است ما هم پرهایمان را بشوییم.» گنجشک هم داخل آب پرید و پرهایش را شست.
کبوتر در آب شیرجه زد و پرهایش را شست؛ اما کلاغ بیشتر از همه تلاش میکرد. او ساعتها در آب دریاچه ماند و پرهایش را شست؛ اما هرچقدر تلاش کرد، پرهایش سفید نشد. حتی میشود گفت که سیاهی پرهایش پررنگتر و شفافتر شد.
همهی پرندهها رفته بودند و پرهایشان روی آب دریاچه باقی مانده بود. کلاغ، ناراحت و غمگین روی سنگی نشسته بود، داشت فکر میکرد که چهکار کند تا پرهایش زیبا و قشنگ بشود. ناگهان فکری کرد و نقشهای کشید. بله با پرهای رنگارنگ پرندهها که روی آب شناور بود، میشد پرهای قشنگی برای خودش درست کند. کلاغ پرها را جمع کرد و آنها را به خودش چسباند.
حالا کلاغ پرهای رنگارنگ و قشنگی داشت. با این پرهای قشنگ پرواز کرد و گشتی زد. همه پرندهها او را دیدند. اتفاقاً آن روز، پری نگهبان جنگل، به آنجا آمد تا بهترین و زیباترین پرنده را انتخاب کند. او با دیدن کلاغ خندید و گفت: «چه پرنده زیبایی، من تو را بهعنوان رئیس پرندهها انتخاب میکنم.»
کلاغ خیلی خوشحال شد.
پرندهها به کلاغ نگاه کردند، گنجشک گفت: «این پرهای زیبا که مال خودش نیست!»
طاووس گفت: «کلاغ دروغگو!»
پرنده دیگری گفت: «پرهای مرا بده کلاغ دروغگو!»
بهاینترتیب، پرندهها به کلاغ حمله کردند و هر کس پرهای خودش را از روی بدن او برداشت. حالا کلاغ همان کلاغسیاه قبلی بود. او فهمید که هرگز نباید چیزی را که مال خودش نیست، بردارد و استفاده کند.
(این نوشته در تاریخ 21 جولای 2022 بروزرسانی شد.)