کتاب داستان مصور کودکانه میکی موش نقاش

داستان مصور کودکانه: میکی موش نقاش || میکی ماوس و دوستان

کتاب داستان مصور کودکانه

میکی موش نقاش

کار را به کاردان بسپارید

داستان‌های والت دیزنی برای کودکان
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان

به نام خدا

خانه‌ی موش‌ها خراب شده بود و آن‌ها می‌گشتند تا خانه جدیدی برای خود پیدا کنند. رفتند و رفتند تا به یک خانه قدیمی خالی رسیدند.

خانه‌ی موش‌ها خراب شده بود و آن‌ها می‌گشتند تا خانه جدیدی برای خود پیدا کنند

خانه خیلی کثیف بود، مدت‌ها بود کسی در این خانه زندگی نکرده بود. همه جای خانه را خاک گرفته بود. موش‌ها هرکدام به کاری مشغول شدند تا خانه را تمیز کنند. میکی و مینی هم به موش‌ها کمک می‌کردند.

خانه خیلی کثیف بود، مدت‌ها بود کسی در این خانه زندگی نکرده بود

مینی، جارو را به دست گرفت و مشغول جارو کردن شد و رو به موش‌ها کرد و گفت: بهتر است هر یک کاری کنید. وگرنه این خانه هیچ‌وقت تمیز نمی‌شود.

مینی، جارو را به دست گرفت و مشغول جارو کردن شد

رنگ خانه نیز خیلی کثیف بود. میکی و مینی و مورتی رنگ‌هایی آماده کردند تا بتوانند خانه را رنگ بزنند و تمیز کنند.

میکی و مینی و مورتی رنگ‌هایی آماده کردند تا بتوانند خانه را رنگ بزنند و تمیز کنند.

میکی همان‌طور که دیوارها را رنگ می‌زد یک‌مرتبه قوطی رنگ از دستش افتاد.

میکی همان‌طور که دیوارها را رنگ می‌زد یک‌مرتبه قوطی رنگ از دستش افتاد

میکی خواست قوطی را بگیرد که از نردبان پایین افتاد. میکی افتاد؛ ولی کجا؟!

«توی رنگ‌های قرمز!»

میکی همان‌طور که دیوارها را رنگ می‌زد یک‌مرتبه قوطی رنگ از دستش افتاد

همه‌ی لباس‌هایش رنگی شد. بدتر از همه اینکه قوطی رنگ زرد هم روی صورتش افتاد و صورتش هم زردرنگ شد. دو دوست او فوراً به کمکش آمدند و او را از ظرف رنگ قرمز بیرون آوردند.

همه‌ی لباس‌هایش رنگی شد. بدتر از همه اینکه قوطی رنگ زرد هم روی صورتش افتاد

تمام لباس‌های میکی رنگی شده بود. دوستانش او را کنار شیر آب بردند و به او آب پاشیدند تا تمیز شود؛ اما لباس‌های او پاک نشد و همان‌طور رنگی ماند.

دوستانش او را کنار شیر آب بردند و به او آب پاشیدند تا تمیز شود

میکی دوباره نردبان را گذاشت و بالا رفت تا دیوار را رنگ بزند و دوستان او هم کمرش را محکم با طنابی به دودکش بستند تا دیگر نیفتد.

دوستان او هم کمرش را محکم با طنابی به دودکش بستند تا دیگر نیفتد.

میکی مشغول رنگ زدن شد؛ اما نمی‌دانست که در انبارِ خانه، دو موش بدجنس زندگی می‌کنند و از رنگ‌های او دو قطره روی لباس‌هایشان ریخته است. آن‌ها خیلی عصبانی شده بودند و از انبار بیرون دویدند.

که در انبارِ خانه، دو موش بدجنس زندگی می‌کنند

آن‌ها می‌خواستند میکی را خوب تنبیه کنند تا دیگر آن‌ها را رنگی نکند.

آن‌ها می‌خواستند میکی را خوب تنبیه کنند تا دیگر آن‌ها را رنگی نکند

فوراً اره‌ای آوردند و پایه‌ی نردبان را بریدند. ولی میکی هنوز مشغول رنگ زدن بود.

فوراً اره‌ای آوردند و پایه‌ی نردبان را بریدند. ولی میکی هنوز مشغول رنگ زدن بود.

یک‌مرتبه صدایی از نردبان – شنیده شد و پایه‌ی نردبان شکست و میکی در میان آسمان و زمین به طناب آویزان شد…

و پایه‌ی نردبان شکست و میکی در میان آسمان و زمین به طناب آویزان شد...

دودکش هم دیگر نمی‌توانست در مقابل وزن میکی مقاومت کند. مینی و مورتی هم تمام سعی‌شان تا دودکش خراب نشود.

مینی و مورتی هم تمام سعیشان تا دودکش خراب نشود.

بالاخره میکی دوباره داخل رنگ قرمز افتاد و دوستانش هم به زمین افتادند و بدن آن‌ها نیز رنگی شد و آجرها هم روی آن‌ها ریخت و آن‌ها را زخمی کرد.

میکی دوباره داخل رنگ قرمز افتاد و دوستانش هم به زمین افتادند

میکی و دوستانش متوجه شدند کاری را که بلد نیستند نباید انجام دهند و از آن به بعد، میکی با قلم‌مو، خانه‌ی کوچولوی اسباب‌بازی‌هایش را رنگ می‌کرد.

میکی با قلم‌مو، خانه‌ی کوچولوی اسباب‌بازی‌هایش را رنگ می‌کرد.

the-end-98-epubfa.ir

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *