کتاب داستان مصور کودکانه
آتش در گندمزار
عاقبت حیوانآزاری
ایپابفا: سایت کودکانهی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان
به نام خدا
روزی روزگاری، مرد کشاورزی کنار مزرعهاش زندگی میکرد. او در کنار خانهاش، لانهای برای مرغ و خروسهایش درست کرده بود.
یک روز صبح، وقتی مرد کشاورز، به لانه مرغ و خروسها رفت، تا به آنها آب و دانه بدهد، دید که درِ لانه باز است و از مرغ و خروسها خبری نیست. او فکر کرد که روباهی آمده و مرغ و خروسهای او را دزدیده است. کشاورز تصمیم گرفت که روباه را به دام اندازد و او را ادب کند.
اتفاقاً روباهی در کنار مزرعه زندگی میکرد. روباه لانهای داشت و با سه بچهاش در آن لانه به سر میبرد. آن روز، روباه بچههایش را تنها گذاشت و خودش بهتنهایی راه افتاد تا برای بچههایش غذایی پیدا کند. روباه بیچاره، بیخبر از همهجا، به مزرعه مرد کشاورز نزدیک شد. کمی در اطراف مزرعه گشت. اینطرف رفت، آنطرف رفت، اما چیزی برای خوردن پیدا نکرد.
روباه بیچاره که میدانست بچههایش گرسنه هستند، بازهم گشت و گشت و به مزرعه نزدیکتر شد، تا شاید شکاری به دست آورد؛ اما از بخت بد، ناگهان پایش در تلهای که مرد کشاورز برای روباه گذاشته بود، گیر افتاد. روباه هرچه تلاش کرد، نتوانست خودش را آزاد کند.
مرد کشاورز که در جایی، مخفی شده بود و منتظر گیر افتادن روباه بود، بهطرف او دوید و روباه را گرفت.
مرد کشاورز که خیلی عصبانی بود، اول روباه بیچاره را کتک زد و به او گفت: «ای دزد بدجنس! تو مرغ و خروس مرا دزدیدهای! حالا کاری میکنم که برای همیشه ادب شوی و دزدی نکنی!»
او مقداری علف خشک به دم روباه بست، مقداری نفت روی آن ریخت. روباه بیچاره گریه و زاری میکرد و میگفت: «من مرغ و خروسهای تو را ندزدیدهام! مرا آزاد کن.» اما مرد کشاورز به حرف او توجهی نمیکرد.
مرد کشاورز که خشم و عصبانیت، عقل او را از بین برده بود، نفهمید چه میکند. او دُم روباه را آتش زد. روباه بیچاره از ترس اینکه آتش به بدنش برسد، شروع کرد به دویدن.
روباه اینطرف و آنطرف میدوید و کمک میخواست؛ اما مرد کشاورز، نهتنها به او کمک نمیکرد، بلکه به حال او میخندید. او بهطرف مزرعه گندم دوید. گندمها که رسیده و خشک شده بودند، از آتش دم روباه، آتش گرفتند و شعلهور شد. روباه در میان گندمزار میدوید و همهجای مزرعه را آتش میزد. ناگهان چشم مرد کشاورز به مزرعه گندمش افتاد که در آتش میسوخت. او بر سر خود زد و گفت: «وای بیچاره شدم! مزرعهام سوخت. گندمهایم از بین رفت!»
اما دیگر فایده نداشت. او به دست خود، آتش در مزرعهاش انداخته بود.
(این نوشته در تاریخ 21 جولای 2022 بروزرسانی شد.)