کتاب داستان آموزنده
حضرت عیسی علیهالسلام
داستان زندگی پیشوایان راستین
برای کودکان و نوجوانان
تصویرگر: صادق صندوقی
به نام خدای یکتا و مهربان
این است آنچه برای مریم، دختر عِمران، روی داد.
یک روز مریم مقدس از دهکده بیرون رفت تا خود را شستشو دهد. وی دور از مردم، در کنار رودخانهای برای خویش پردهای زد. همهجا آرام بود، جز آوای لغزش آبها که در جوی میلغزیدند، صدایی شنیده نمیشد.
لیکن ناگهان مریم مقدس در برابر خود مردی را دید که پیش میآمد. مریم که هرگز چنین انتظاری نداشت، تکانی سخت خورده هراسان گردید. ولی آن مرد گویی همچنان نزدیکتر میشد، مریم که دیگر پناهی نمیجست، بانگ برآورده گفت: «پناه به خدا میبرم، اگر در حقیقت از خدا پروا داشته باشی.»
مریم سخت در هراس بود! و آیا چه میتوانست کرد؟
و اینک آن مرد چنین میگفت که: «ای مریم، من فرستادهی پروردگارت هستم که به تو پسری پاک و پاکدامن ببخشم.»
مریم سخت در شگفت آمد و گفت: «آخر این چه طور میشود که من پسری داشته باشم! که من دختری هستم شوی نادیده، دور از زشتیها.»
آن مرد گفت: «همین است که میگویم، خدای نو چنین گفته است و این کار برای خدا آسان است و دیگر جای گفتگو نیست و شده است آنچه باید بشود.»
آنگاه فرشتهی خداوند از نظر پنهان شده و مریم همچنان به جای خود ماند؛ و آیا مریم این داستان را به که بگوید و چه کند. کاری بسیار دشوار و شگفت بود. هرگز پیش از آن کسی چنین داستانی نشنیده بود.
مریم داستان خود را از همگان پنهان داشت که اگر هم میگفت کسی باور نمیکرد. لیکن سرانجام هنگام زادن فرارسید و چارهای از آن نبود. مریم، اندوهناک، به جایی دوردست، دور از دهکده رفت. تا آنکه سرانجام، درد زادن، او را در کنار درختی، فرود آورد.
مریم گفت: «ایکاش دیگر نمیبودم و نامی از من در میان نبود.»
و آخر در برابر مردم چه میشد گفت، اگر میگفتند، این فرزند از آن کیست؟
– «اوه، ای مریم، این برای تو ننگی نیست که رحمتی و برکتی است؛ و من این فرزند را برای مردم آیتی قرار خواهم داد. برخیز، دلنگران مباش. برخیز این درخت خرما را بتکان تا برایت خرماها به زیر آید و چشمت روشن باشد که پروردگار تو برایت خیروبرکتی فراوان قرارداده است و اگر برخی مردم را دیدی به آنان بگو تو نذر کردهای که برای خدا روزه باشی و اینکه با کسی سخن نخواهی گفت.»
آنگاه مریم برخاست و کودک را در جامهها پیچید و روانهی دهکده شد. گروهی که او را دیدند، لبخندزنان گفتند: «ای مریم، این بچه را از کجا آوردهای. تو که پدرت آدم بدی نبود و مادرت هم که زنی شایسته بود.»
و هر کس چیزی گفت و مردم به گفتگو آمدند.
مریم جواب آنان را نداد که اگر چیزی هم میگفت باور نمیکردند، لیکن به گهوارهی کودک اشاره کرد تا از او جویا شوند؛ و مردم هر گز نشنیده بودند که کودکی در گهواره داستان بگوید؛ و نمیدانستند مریم با آنان چه میگوید.
و گفتند: «ما از کودک چه بپرسیم، او که هنوز طفلی است، در گهواره.»
عیسی گفت: «در حقیقت من بندهی خدا هستم، خداوند به من کتاب داده است و مرا پیامبر گردانیده است. در هرکجا باشم آنجا مبارک خواهد بود؛ و خدای من، مرا ستمگرِ ناسپاس نفرموده است.»
حاضران که سخن کودک را شنیدند، در جای خود خشک شده، نفسهاشان در سینهها بند آمد. آنان دیدند که داستانی دیگر در کار است. داستان عیسی انتشار یافت. کسانی که داستان او را شنیدند، در شگفتی ماندند و پیوسته خداوند، آیات خود را به مردم نشان میدهد. لیکن برخی مردم از آیات خداوند غفلت میکنند.
و عیسی همچنان رشد کرده مردی میانهسال شد و خداوند او را بهسوی بنیاسرائیل فرستاد که:
«آیا از خدا پروا نمیکنید. آیا شما، بندگان و اسیران فرعون نبودید. (1) که تلخی عذاب را به شما میچشاندند، پسران کارآمدتان را میکشتند و زنان را باقی میگذاردند و این برای شما بلایی بزرگ بود از نزد خدا؛ و خداوند شما را نجات داد و دشمنتان فرعون را غرق کرد و شما میدیدید؛ و در میان شما پیامبران و پادشاهان قرارداد و نعمت خویش را بر شما کامل کرد و آیا اینهمه نعمتها کم است که بهسوی خدا بازگردید؟»
___________________
(1)- نقل از انجیل
«ای مردم، من با آیات آشکاری از نزد خدا، بهسوی شما آمدهام. من به اجازهی خداوند، مردگان را زنده میکنم و به اجازهی خداوند، کوران را شفا میدهم و ازآنچه در خانههاتان پنهان دارید خبر میدهم و من با نشانههای آشکار به نزد شما آمدهام تا به خدا ایمان آورید.»
آیات و معجزات فراوان از عیسی ظاهر شد. لیکن مردمی که خدا را باور نداشتند، چون آیات آشکار را دیدند، گفتند: «اینها هم یکجور سحر و جادو است.»
البته کسانی که خدا را باور ندارند، چگونه خواهند توانست آیات خدا را باور کنند. اینها، آن مردمی هستند که چشمهاشان از دیدن آیات خدا کور است و گوش هاشان کر است که نمیشنوند و دلهاشان بهسوی خدا بازنمیآید؛ اینان بدترین درندگان روی زمین هستند. هنگامیکه آیات خداوندی را ندیدهاند میگویند: «اینها را راویان از خود ساختهاند» آنطور که کافران امروز میگویند؛ و هنگامیکه آیات خدا را مشاهده میکنند، میگویند: «اینها هم یکجور سحر و جادو است» آنطور که به پیامبر خدا، عیسی گفتند.
هنگامیکه عیسی دید که آنان طغیان کرده گفتارش را نمیشنوند، گفت: «آیا کسی هست که در راه خداوند مرا یاری کند و گفتارم بپذیرد؟»
آنوقت، معدودی از مردمی که در نزدیک دریا کار میکردند گفتند: «ما یاوران توییم، در راه خدا؛ اینک گواه باش که ما برای خداوند تسلیم شدهایم.»
اینان جوانانی بودند که در راه خداوند مهاجرت کردند و زندگی خود را وقف تبلیغ دین خدا نمودند: بیآنکه از مردم انتظار پاداش یا سپاسی داشته باشند، اینان خواستهی دنیا را رها کرده، همراه عیسی به کوشش برخاستند.
درحالیکه کارگران دریا با عیسی همراه شده او را یاری کردند، دانشمندان یهود و کاهنان و بزرگان بر ضد عیسی همداستان شدند و گفتند: «این مرد میخواهد مردم را بر ما بشوراند.»
اینان دانش را برای متاع دنیا آموخته بودند و به سرای آخرت امید نداشتند، آنان خود را نگهبانان تورات میدانستند. ولی از تورات و احکام آن آگاهی نداشتند. آنان بهجای آنکه احکام خدا را فراگیرند و تورات را بفهمند، به خواندن آدابورسوم و علم حروف و کِهانت پرداخته بودند. چیزی که سودی نداشت میآموختند و چیزی که سودها داشت نمیآموختند. (2)
مسابقهی آنان و کوشش هاشان در اصطلاحاتی بود که خودشان. برای خودشان ساخته بودند و نامش را [عِلم] نهاده بودند و عَجَب حجابی است علم. نه خودشان تورات را میفهمیدند و نه میگذاشتند دیگران بفهمند و هنگامیکه عیسی با آنان به شیوهی تورات سخن میگفت. همگی از پاسخ فرومیماندند، زیرا گفتار عیسی برتر از آن چیزها بود که در کتابها نوشته بودند.
_________________
(2) – مواعظ انجیل
هنگامیکه گفتار عیسی را شنیدند که میگوید مردگان راز نده میکند، دانشمندِ بزرگترشان گفت: «آیا کُفرش را شنیدید؟ این چوپانزاده ادعای خدایی هم دارد، دیگر پسازاین نیازمند کفر گفتنهای دیگرش نیستیم…»
آری! گویی قرار نیست دانشمندان، معجزات پیامبران را باور کنند.
هنگامیکه برایشان اخبار پیامبران را میخوانند، میگویند:
«اینها سخنانی رمزی است…
که منظور از این داستانها موعظهی مردم عوام است…
و گفتند این داستانها «نمادین» است…
و گفتند اینها اساطیر پیشینیان است.»
و کافران گفتند اینها سحری و جادویی آشکار است.»
عید «فِصَح» یکی از عیدهای بزرگ بود. مردم از شهرها و دهکدههای خود به اورشلیم میآمدند. این بود که عیسی و شاگردانش نیز برای برگزاری عید فصح به اورشلیم آمدند. تا انبوه مردم را موعظه کنند. لیکن چون عیسی و شاگردانش به اورشلیم آمدند، بزرگان و کاهنان یهود تصمیم گرفتند او را دستگیر کرده بکشند؛ و این بود که عیسی و شاگردانش که همه در اورشلیم غریب بودند به باغی در بیرون شهر، به نام «جِتسیمانی» پناه برده، ساکن شدند.
و اکنون بزرگان یهود به نزد حاکم رومی رفتند و از او خواستند تا عیسی را دستگیر کند. حاکم رومی سرانجام فریب خورده، گفتهی یهودیان را باور کرد و دستور داد تا شبانه لشکریانش به باغ جتسیمانی حمله کنند تا بلکه عیسی را دستگیر نمایند.
لشکریان رفتند تا عیسی را دستگیر کنند. لیکن خداوند این را نخواسته بود؛ و فریب یهودیان را به خودشان برگرداند.
عیسی آن شب را به خواب نرفته، به مناجات پرداخت؛ و به شاگردان گفت تا بیدار باشند و با شمشیرها پاسداری کنند. لیکن شاگردان شمشیرها را نهاده، خُفتند. هنگامیکه لشکریان رومی برای گرفتن عیسی روانهی باغ بودند و با مشعلها پیش میآمدند، عیسی فریب آنان را دریافته، به تدبیر خداوند نجات یافت؛ و شاگردان نیز از خواب برخاسته هرکدام به گوشهای فرا رفتند، مگر یهودا اسخریوطی که در نهان با کافران بود؛ که آسوده در باغ مانده به جستجوی عیسی پرداخت تا او را تسلیم کند.
لیکن سرانجام لشکریان رومی او را بهجای عیسی گرفتند. آخر عیسی و شاگردانش اهل اورشلیم نبودند و لشکریان رومی آنان را نمیشناختند؛ و این بود که یهودا را بهجای عیسی دستگیر کردند و در همهجا گفته شد که عیسای ناصری گرفتار شده است.
لیکن عیسی گرفتار نشد…که پیش از آمدن لشکریان نجات یافت؛ اما لشکریان رومی در همهجا گفتند که عیسی را گرفتهاند و این سخن در همهجا گفته شد.
و شاگردان عیسی نیز بسیار اندوهگین شدند… زیرا آنان هم در خواب بودند و از نجات یافتن عیسی آگاهی نداشتند و آنان هم گمان کردند عیسی در دست لشکریان رومی گرفتار شده است.
عیسی هواداران فراوان داشت و دستگیری او بسیار دشوار بود. این بود که بزرگان یهود از دستگیری او بسیار در هراس بودند؛ بنابراین به حاکم رومی رشوه داده گفتند هر چه زودتر شخص گرفتار را اعدام کند.
حاکم رومی به محاکمة یهودا اسخریوطی پرداخت تا او را اعدام کند و هر چه یهودا سوگند خورد که او عیسی نیست و عیسی دیگری است، لیکن یهودیان شهادت دادند که او همان عیسی است و در حقیقت یهودیان خیلی هم تقصیر نداشتند، برای اینکه یهودا به عیسی مانند بود و در اورشلیمِ غریب، کسی او را نمیشناخت. آخر عیسی و شاگردانش از دهکدههای جلیل بودند؛ و مردم اورشلیم آنان را نمیشناختند. مگر از لباس پوشیدن و از لهجهی سخنانشان.
یهودا در روز محاکمه سخنان پراکنده، فراوان گفت و سوگند خورد که او عیسی نیست. لیکن لشکریان رومی با مشت و لگد او را زدند تا خاموش شد.
و بزرگ یهودیان گفت: «در حقیقت این همان عیسی است که میخواهد با این سخنان از چنگ ما فرار کند.»
این بود که حاکم رومی دستور داد تا مرد گرفتار اعدام شود.
و لشگریان بر دستها و پاهای او میخها کوفته بر دارش آویختند. یهودیان و لشکریان گمان کردند عیسی را به دار آویختهاند. شاگردان هم که از ترس پنهان شده بودند گمان کردند عیسای پیامبر اعدام شده است. بسیاری از نزدیکان و آشنایان عیسی که از جلیل آمده بودند از دور بر چوبهی دار نظاره میکردند. آنان آنقدر گریستند که بیهوش بر زمین افتادند. آخر آنان گمان میکردند لشکریان رومی عیسی را اعدام کردهاند. آنان از راه دور نمیتوانستند بفهمند چه کسی اعدام شده است.
دوستان و آشنایان عیسی و شاگردانش ازآنپس چنان در اندوه شدند که نزدیک بود هلاک شوند. لیکن پایان داستان از آغازش شگفتتر بود؛ زیرا در روز سوم که شاگردان در دهکدهای در جلیل مشغول گفتگو بودند، ناگهان عیسی خودش به نزد آنان آمده گفت: «سلام بر شما، در حقیقت من زنده هستم و نه مرده… ببینید دستهایم سالم است و پایم آسیب ندیده است.»
شاگردان که ناگهان عیسی را در برابر خود دیدند، همچنان در جای خود خشک شده، نمیدانستند چه میبینند. آیا مگر عیسی را سه روز پیش بر بالای دار اعدام نکردند؟
سرانجام آنان فهمیدند که خداوند، عیسی را نجات داده است. عیسی و مریم تأکید کردند که اَحَدی از شاگردان، از بازگشت عیسی سخن نگویند تا فتنهها فرو خوابد.
هزاران نفر از مردمی که گمان کرده بودند عیسی کشته شده است اکنون گمان کردند که عیسی از نو زنده شده است. آنان به هر سوی راه افتاده، انتشار دادند که عیسی که به دار آویخته شد، از نو از مردگان برخاسته، زنده شده است؛ و حال آنکه در حقیقت عیسی را به دار نیاویختند و نه کشتند. بلکه اشتباه کردند و لشکریان رومی مرد دیگری را بهجای عیسی اعدام کردند.
خداوند او را برای هدایت مردم فرستاد. تا شاید ایمان آورده، خداپرستان شوند، ولی… مردمِ ناآگاهی که شیوهی رومیان را میپسندیدند، گفتند آیا این عیسی در حقیقت پسر خدا نبوده است؟ آخر رومیان آن روزگار برای خدا پسرانی میشناختند و همیشه مردمی که پستترند، از قومی که زورمندترند تقلید میکنند.
مردم روزگارهای گذشته نیز اینچنین بود. در آن روزها، شهرهای یهودیان، در نزدیکی شهرهای رومیان بود، رومیان، زورمندان و بزرگان و تمدن یافتگان آن زمان بودند، هر کار که میکردند و هر چه میگفتند به نظر دیگران خوب میآمد، مراسم گوناگون، نمایشها، نمایشگاهها، شاعران و دانشمندان فراوان داشتند.
با همهی احوال، اینان مردمی مشرک و آزاده بودند، در همهی کارها، بهدلخواه خود.
یهودیان شیفتهی کردار و گفتار اینان بودند. نامهای رومی بر خود مینهادند و لباسهای رومی میپوشیدند، از قانون توحید و تورات گریزان بودند، ربّانیون را مسخره کرده و دشنامها میدادند، دلهاشان در گرو سخنان شاعران و دانشمندان روم بود، اینان مؤمنان را پست میشمردند و خود را روشنفکران میپنداشتند، فریبهای روزگار آنان را سخت به اشتباه انداخته بود.
هنگامیکه ربانیون به آنان میگفتند که رومیان را پرستش نکنند، میگفتند: «در حقیقت ما اصلاحگرانیم (3) این بود که « پولُس » [سَن پُل ، پُل مقدس] توانست آنان را گمراه کند.
__________________________
(3) -نقل از تاریخ ویل دورانت
و آیا داستان پولُس را شنیدهاید؟
او مردی دانشمند بود، پارهای از تورات و انجیل و پارهای از آداب رومیان را آموخته بود. او میتوانست عالِمی ربّانی باشد. لیکن راه زمینیان پیش گرفت و رضایت مردم را به رضایت خدا ترجیح داد. او فکر کرد، چه کند تا هم رومیان را و هم یهودیانِ شیفتهی رومیان را گرد هم آورد. او جسارت کرده، دین توحید را بهدلخواه خودش و دلخواه مردم بر طریق رومیان تأویل کرد (4) تا هم سست دلان و هم رومیان، هر دو خشنود شوند و مردم ناآگاه اندیشهی او را پسندیدند. آخر مردم ناآگاه خیلی زود فریب میخورند، (5)
____________________________
(4) -انجیل برنابا.
(5) -مانند مردم شام و کوفه و …
پولُس در ظاهر با همهی رومیان سر جنگ داشت! لیکن در حقیقت، اندیشهی او تقلیدی از رومیان بود. در آن روزگار رومیان، سه خدای مشهور داشتند، خدای پدر، به نام زئوس… خدای پسر بنام سارپدون…خدای واسطه به نام آپولون… که خدای پسر از نزد خدای پدر آمده، در میان مردم جامعه ساکن شده بود و هم برای جامعهی مردم، مُرده بود.
پولُس که گمان میکرد روحالقُدُس به او فرود آمده است (6) با جسارت فراوان مردم را به دلخواه خود گمراه کرد و نامش را «جهانی کردن دین عیسی مسیح» نهادند و جایز نبود که عیسی را پسر خدا بخوانند، هرچند به قیمت خشنودی رومیان باشد.
_________________
(6) قاموس مقدس در کلمهی پولُس داستان فرود آمدن روحالقدس را بر پولُس در بیابان شرح داده است.
پولُس رشوهی بزرگی به مردم داد و بهدلخواه آنان سخن گفت (7).
پولُس گفت: «عیسی پسر یگانهی خدا بود که به روی زمین آمد و از مردم جامعه دلجویی کرد و در میان مردم ساکن شد و برای مردم تسلیم چوبهی دار شد تا از مردم و با مردم و برای مردم زنده باشد و بمیرد.»
و گفت: «ای مردم، دین و شریعت این است که آقای خود عیسی مسیح را دوست داشته باشی.»
و پولُس عمل به قانون «شریعت» را بیهوده شمرده، برداشت؛ و این بود که مردم با او همراه شدند و خدا به این کار دستور نداده بوده.
___________________
(7) – البته پولُس به سود افراد، هرگز سخن نمیگفت؛ بلکه به میل جامعه سخن میگفت و حالآنکه باید به رضای خدا سخن میگفت.
شاگردان عیسی و ربّانیون با پولُس مخالفت کردند که «آیا از خدا نمیترسی که عیسی، پیامبر خدا را، پسر خدا میخوانی و قانون تورات را فراموش میکنی (8) و پیمان خدا را میشکنی؟»
پولُس گفت: «من به چیزهای دیگری میاندیشم.»
و پولُس به این میاندیشید که دین خدا را چطور تأویل کند که رومیان باور کنند؛ و این بود که عیسی را، پسر خدا خواند، بر طبق داستانهای رومیان تا رومیان و مردمی که شیفتهی راه و رسم رومیان بودند، راضی شوند و احکام را سست شمرد تا مردم خشنود شوند. با این رشوهی بزرگ.
و کسانی که فریفته شدند، پولُس را یک مجاهد بزرگ شمردند (9)
______________________________
(8) – اقتباسی از انجیل برنابا و رسالهی اعمال رسولان، مباحثهی پولُس و برنابا
(9)- قانون مقدس و بسیاری کتابها، مجاهدتهای پولُس و رنجهایی را که در این راه دیده است نوشتهاند.
(این نوشته در تاریخ 22 جولای 2022 بروزرسانی شد.)