کتاب داستان تخیلی کودکان
جنگ ستارگان
این قصه: نبرد موجودات دریایی و فضایی
به نام خدا
یک روز «کیوجان» قهرمان نبرد با شمشیرهای نورانی، به همراه استاد پیر خود «او بی وان» در جنگل قدم میزدند که ناگهان صدای شلیک اسلحهای عجیبوغریب توجه آنها را به خود جلب کرد.
کیوجان به اطراف خود نگریست و ناگهان چشمش به یک موجود فضایی افتاد که از بالای درختی، بهسوی یک موجود شگفتانگیز دیگر آتش گشوده بود.
این موجود عجیب اسمش «جارجار» بود که از یک سفینه در زیر دریا، برای گردش به روی زمین آمده بود.
جار جار که از موجود فضایی بسیار ترسیده بود، با دیدن کیوجان و استاد او، از آنها کمک خواست. کیوجان و استاد بزرگش با شمشیرهای نورانی خود بهطرف موجود فضایی حمله کردند و باعث شدند تا او فرار کند.
جار جار که جان خود را مدیون آنها میدانست گفت: «به خاطر تشکر، از شما خواهش میکنم به خانه من بیایید.»
خانۀ جار جار کجا بود؟ زیر آب، در یک سفینۀ اسرارآمیز…
استاد که باید برای تمرین شاگردانش در قلعۀ شهر حاضر میشد از رفتن همراه جارجار خودداری کرد؛ اما کیوجان قبول کرد که همراه جار جار به زیردریایی برود…
وقتی کیوجان وارد زیردریایی اسرارآمیز شد، چشمش به موجوداتی افتاد که شبیه جار جار بودند. موجود گنده ای که اسمش «گان گین» بود در گوشهای نشسته بود و دستش را روی یک جعبۀ آهنی نهاده بود که داخل آن پر از الماس بود.
ابتدا آنها از دیدن کیوجان ترسیدند و گان گین دستور داد تا او را دستگیر کنند؛ اما خیلی زود جارجار ماجرای نجات یافتن خود را از دست موجودات فضایی برای آنها تعریف کرد و گفت:
-«این موجود زمینی دوست ما است.»
گان گین وقتی فهمید کیوجان خطری برای آنها ندارد، او را پذیرفت و قرار شد تا برای مدتی، کیوجان میهمان آنها باشد.
«کیوجان» با حیرت به همه چیز نگاه میکرد و از پنجرۀ زیردریایی، حیوانات و موجودات عجیبی را در دریا میدید که تا آن لحظه ندیده بود.
به دستور «گان گین» اطاقی در اختیار کیوجان قرار دادند تا استراحت کند. وقتی کیوجان برای استراحت میرفت، جارجار خود را به او رساند و آهسته گفت: «مواظب باش از اطاق خودت خارج نشوی و به انتهای راهرو که محل ممنوعه است نروی. اگر پایت به آنجا برسد کشته خواهی شد!»
شب از نیمه گذشته بود که کیوجان متوجه صداهای مرموزی شد که از انتهای راهرو میآمد. کیوجان، آهسته و دور از چشم دیگران به انتهای راهرو رفت و از یک دَر بزرگ گذشت. ناگهان او در مقابل خود سه آدمآهنی دید که چراغهای آنها روشن و خاموش میشدند و صدای عجیبی از آنها بیرون میآمد.
کیوجان خواست به آدمآهنیها نزدیک شود؛ اما یاد حرف جار جار افتاد که اینجا منطقه ممنوعه است. کیوجان تصمیم گرفت برگردد؛ اما در همین موقع آدمآهنی قرمز رنگ گفت:
– «کیوجان … کیوجان… کجا میروی. تو باید ما را نجات بدهی.»
کیوجان، حیرتزده بر جای ایستاد. او باور نمیکرد که آدمآهنی او را به اسم صدا کند. در همین موقع جار جار پشت سر کیوجان ظاهر شد و گفت:
– «مگر من به تو نگفتم اینجا منطقه ممنوعه است؟ اگر جان مرا نجات نداده بودی حتماً تو را میکشتم!»
کیوجان پرسید: «پس حالا که اینجا آمدهام بگو این آدمآهنیها اینجا چکار میکنند.»
جارجار گفت: «این راز بزرگی است؛ اما من برای تو این راز را بازگو میکنم. آدمآهنی وسط، سلطان زیر دریاهاست و آدمآهنی دیگر که طرف راست سلطان قرار گرفته پسرش است و دیگری که در سمت چپ قرار دارد شاهزاده خانم «هوتوتا» است که توسط مردان فضایی طلسم شده اند.»
«کیوجان» که از شنیدن این حرفها غرق حیرت شده بود گفت: «پس آدم فضاییها شما را اسیر کرده اند!»
جار جار گفت: «درست فهمیدهای. شاید تو بتوانی به نجات سلطان و فرزندانش کمک کنی.»
کیوجان گفت: «من فقط یکبار میتوانم با این شمشیر نورانی طلسم را بشکنم و حالا بهتر میدانم که اول، جان شاهزاده خانم را نجات بدهم!»
کیوجان شمشیر نورانی خود را به آدمآهنی قرمز نزدیک کرد و ناگهان دودی فضا را پوشاند و زیردریایی به لرزه افتاد و در مقابل دیدگان حیرتزدۀ کیوجان، ناگهان شاهزاده خانم زیبایی ظاهر شد. شاهزاده خانم «هوتوتا» از کیوجان که نجات دهندۀ او بود تشکر کرد. او گفت:
– «اگر بتوانی جان پدر و برادرم را نجات دهی کار بزرگی انجام داده ای.»
اما کیوجان که فقط یکبار میتوانست از شمشیر نورانی خود کمک بگیرد گفت: «متاسفانه من فقط یکبار میتوانستم این کار را انجام دهم.»
«هوتوتا» گفت: «اگر ما بتوانیم آدم فضاییها را شکست بدهیم، پدر و برادرم دوباره به حالت اول خود بازمیگردند.»
کیوجان گفت: «ناراحت نباش. اگر تو جای آنها را بلد باشی من میتوانم همراه یاران شما، آنها را شکست بدهیم.»
شاهزاده خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود گفت: «داخل جنگل، سَر یک مجسمۀ سنگی بزرگ هست که اگر کسی بتواند آن مجسمه را تکان دهد، میتواند وارد سرزمین آدمهای فضایی شود.»
کیوجان گفت: «به لشکریان زیردریایی بگویید همراه من بیایند.»
سپس آنها به روی آب آمدند و وارد جنگل شدند. شاهزاده خانم آنها را بهطرف سَر مجسمۀ سنگی هدایت کرد و کیوجان توانست با شمشیر نورانی، مجسمۀ سنگی را به حرکت درآورد و همراه موجودات زیردریایی وارد سرزمین موجودات فضایی شود.
موجودات فضایی که باور نمیکردند مجسمۀ سنگی تکان خورده باشد، ناگهان خود را در مقابل موجوداتی دیدند که از زیر آب آمده بودند.
جنگ شدیدی میان آنها در گرفت. کیوجان با شمشیر نورانی خود به موجودات فضایی حمله میکرد و در هر حمله یکی از آنها را شکست میداد. موجودات فضایی با اسلحههای عجیب خود از هر طرف شلیک میکردند، اما کیوجان توانسته بود با کمک موجودات دریایی، آنها را یکی پس از دیگری شکست دهد.
غروب آن روز موجودات فضایی شکست خوردند و پدر و برادر شاهزاده «هوتوتا» دوباره به شکل اولیۀ خود درآمدند. سلطان دریاها از کیوجان خیلی خیلی تشکر کرد و گفت: «تو از این پس دوست موجودات زیردریا هستی… هر وقت به کمک ما احتیاج داشتی، همه در خدمت تو هستیم.»
کیوجان پسازاینکه باعث نجات آنها شد، از شاهزاده هوتوتا و سلطان و جارجار خداحافظی کرد تا به نزد استاد بزرگش -که نبرد با شمشیر را به او آموخته بود- بازگردد.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)