داستان-انگیزشی-قاتل-خودت-هستی!!!!

داستان انگیزشی: قاتل خودت هستی!!! افسردگی سم است!

داستان انگیزشی

قاتل خودت هستی!!!
افسردگی سم است!

جداکننده-متن

 یه لحظه به اطرافش نگاه کرد دید داره از نمای دور به جسمش که افتاده گوشه اتاق نگاه می‌کنه، الآن احساس سبکی داشت. ولی جسمش سرد بود. دید که می‌تونه پرواز بکنه! به همه‌جا سر کشید. بقیه اعضای خانواده خواب بودن، پروازش رو ادامه داد تا به محل کارش رسید. دید رئیسش پشت میز نشسته و مشغول کارشه. رفت پیشش و گفت: «چرا به من بی‌احترامی کردی؟ چند ماه دارم کابوس می‌بینم و از دست تو اذیت میشم، می‌خوام حسابت رو برسم و نابودت کنم!»

رئیسش گفت: «چی میگی؟ تو مُردی خبر نداری، بنده خدا تو به جرم خودکشی قراره بری جهنم!»

پاسخ داد: یعنی چی مردم، چرا باید برم جهنم؟

رئیس جواب داد: تو طی چند ماه گذشته دائماً به بدنت سم تزریق می‌کردی تا اینکه بالاخره امشب خودت رو راحت کردی! تو اجازه این کار رو نداشتی. ولی انجامش دادی. حالا حاضر شو برای پاسخ دادن.

پاسخ داد: کدوم سم؟ من تنها چیزی که یادمه این بود که درست ۳ ماه قبل تو سالن کنار بقیه همکارانم به من گفتی که تو مزاحم کار شرکتی، تو داری باعث عقب افتادن شرکت میشی، تو رو با این شرایط نمی‌خواهیم. برو اخراجی! و من از اون موقع به بعد ناراحت و دل‌شکسته هرروز و هرلحظه به خاطر اون جمله‌ای که گفتی دارم خودخوری می‌کنم. من بیش از ده سال برای تو با جون و دل کارکردم، این بود پاسخ زحمت‌هام؟

رئیس جواب داد: ناراحت بودم از دستت! احترامم رو نگه نداشتی. به همین خاطر اون حرف‌ها رو گفتم تا حساب کار دستت بیاد و فردای اون روز فراموش کردم که چی گفتم. مرد مؤمن من هزارتا کاردارم و سعی می‌کنم به سریع‌ترین روش مسائل رو حل کنم و هدایت تو رو اون روز این‌طوری انجام دادم سریع و تأثیرگذار!

پاسخ داد: این هدایت سریع و تأثیرگذار شما سه ماهه خوردوخوراکم رو گرفته، مهر و محبت به خانواده‌ام رو از من گرفته، آرامش و آسایشم رو گرفته، اما خودت راحت و بی‌خیال داری زندگی‌ات رو می‌کنی؟

رئیس پاسخ داد: این مشکل توئه که خیلی درگیر صحبت‌های من شدی. وقتی دو سه روز بعد با تو صحبت کردم باید می‌فهمیدی که موضوع رو فراموش کردم و در ضمن، خودت باید از خودت مراقبت می‌کردی نه من از تو! اگه قرار باشه به ازای هر ناراحتی کارکنانم، افسرده بشم دیگه نمی تونم کارها رو مدیریت کنم و زندگی کنم. تو نباید عزت‌نفست وابسته به رفتار و گفتار من یا هر فرد دیگه می‌شد. هرکس زندگی مخصوص به خودش رو داره و اختیار احساساتش هم باید دست خودش باشه.

پاسخ داد: یعنی چی، هرچی دلت خواست گفتی و دلم رو شکستی و الآن میگی به من مربوط نیست؟

رئیس پاسخ داد: من این نوع برخورد رو با خیلی‌ها داشتم. تو ضعیف بودی که با چند تا جمله خودت رو باختی و با هر سِری ناراحتی و خودخوری اقدام به خوردن سم کردی و امشب هم دیگه جونت رو از دست دادی! کاش قبل مُردن می‌فهمیدی که شاید رفتار ناخوشایند دیگران رو نتونی کنترل کنی، اما مدت‌زمانی که درگیرش میشی رو میتونی کنترل کنی.

در همین حین بود که دو نفر اومدن به سمت فرد، بهش گفتن بیا، تو به جرم کفر و خودکشی باید بری جهنم!

گفت: آخه چرا؟ من گناهی ندارم. فقط خیلی ناراحت و افسرده بودم. تازه خدا هم کمکم نکرد و انتقامم را نگرفت!

یکی از آن‌ها جواب داد:

إَِّنهَُ لاَ ییأَسُ مِن رَّوْحِ الَّلهِ إَِّلا اْلقَوْمُ اْلکَافِرُونَ

بیگمان جز گروه کافران (کسی) از رحمت خدا نومید نشود

همین‌که دستانش را گرفتند دادی زد و از خواب پرید!!!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *