داستان انگیزشی
باور کن ارباب لازم نداری!
بعد از کلی زدوخورد همهچیز تمام شد، با دست و پایی زخمی و بدنی پر از کبودی پدرش وارد خانه شد. مادرش به استقبال پدر رفت و شروع کرد به ناله و نفرین: خدا ازت نگذره ارباب! خدا ذلیلت کنه! خدا نابودت کنه!
و پدر کمجان و بیرمق در گوشهای دراز کشید.
البته این نفرینها را اولین بار نبود که میشنید و این کتک خوردنها نیز اولین بار نبود. و انگار تمامی هم نداشت.
رو به پدرش کرد و گفت: تا کی اسیر ترس از ارباب و دار و دستهاش خواهی بود بیایید ازاینجا کوچ کنیم برویم.
ارباب فقط در این چند روستا اختیار دارد. بیایید از دستش آزاد شویم. اینهمه مردم از به این روستا میآیند و خارج میشوند ما هم یکی از آنها بیایید بهجایی دیگر کوچ کنیم.
پدرش لبخند تلخی زد و گفت: کجا برویم؟ کجا را داریم که برویم؟ هر جا برویم آسمان همین رنگ است. من اگر بمیرم هم اینجا خواهم ماند. جای دیگر برایمان فرش قرمز نینداختهاند. کجا ما فقیر بیچارهها فریادرسی داریم؟ ناگهان جرقهای در ذهنش زده شد، امروز در مکتب خوانده بود « وَمَنَ یتوَکَّلْ عَلی الَّلهَِ فهُوَ حَسُْبه ُ » (و هرکس بر خداوند اعتماد کند خدا حسابدار او میشود! (از او مراقبت میکند)) و از استاد پرسیده بود معنیاش چه میشود؟ استاد در جوابش گفته بود: جهان بیصاحب نیست و صاحب عادلی دارد اگر فردی در مسیر او تلاش کند او نیز مراقبتهای لازم را از او به عمل میآورد، نوع این مراقبتها شاید طبق انتظار فرد نباشد، اما درنهایت به خیر فرد منجر میشود. هر کس واقعاً به حرفهای خداوند ایمان داشته باشد، خداوند هم برایش راه نجات ایجاد میکند و از جایی که به عقلش نمیرسد به او کمک میکند.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
سریع رو به پدر کرد و گفت «پدر اگر به خدا ایمان داری بیا تا برویم. زمین خدا وسیع است و خداوند رزاق بیا تا برویم.»
پدرش گفت؛ نمیتوانم، زخمی و ازکارافتادهام با سه فرزند قدونیمقد کجا بروم؟ خان فردا عصبانیتش کم میشود و مجدداً به سر کارم میروم. من باید خرجی شمارا بدهم. تو خودت شانزده سالت است و نانخور خانه من هستی. من نوکری ارباب را نکنم از کجا نان تو را بدهم؟ برو بخواب و بگذار من زندگیام را بکنم. از فردا مکتب هم نرو!
با خودش فکر کرد و به نتیجه رسید:
او از فردا به مکتب نرفت، به پسرعمویش گفت به پدرم بگو: «من به رزاقیت خدا اعتماد دارم، تصمیمم را گرفتم که به منطقهای دیگر بروم! امیدوارم ارباب را خدایت نکنی!»