داستان اسلام
تصویرگر: صادق صندوقی
تاریخ چاپ: 1335
فرایند OCR، بازخوانی، بهینهسازی و تنظيم: دنیای قصه و داستان ايپابفا
بنام خدا
در زمانهای خیلی قدیم، پیش از آنکه پیامبر اسلام متولد شود، در سرزمین عربستان اقوام و قبایل فراوانی زندگی میکردند.
هر قوم و قبیلهای برای خودشان مراسمی جداگانه داشتند. هرکدام، یکجور بتی را میپرستیدند. مردم مکه بت هبل را بیش از دیگر بتها گرامی میداشتند. بتهای لات و عزی و منات نیز مشهور بودند.
دعا و نماز آنان در برابر بتها چیزی جز کف زدن و سوت زدن نبود. آنان چنین نیایشی را خیلی مهم میشمردند. نیایش آنان با نواختن بوق و کَرنا و ساز و دهل همراه بود. بتپرستان چنین مراسمی را خیلی دوست میداشتند و می دانیم چرا.
در آن روزگار، شاعران، زبان گویای قبیله بودند، شاعر قبیله، روشنفکر قبیله و حامی قبیله شمرده میشد. شاعران، آدابورسوم قبیله خود را میستودند و آدابورسوم قبایل دیگر را پست و حقیر میشمردند، از پدران و نیاکان خود به نیکی و بزرگی یاد میکردند و برای خوشآمد مردم از پدران و نیاکان دیگران به بدی و به پستی یاد مینمودند. آنچه از قبیله خودشان بود میستودند و آنچه از قبیلههای دیگر بود زشت و ناپسند میخواندند.
بتهای گوناگون، راه و روشهای گوناگون و افتخارات بیهوده گوناگون باعث میشد مردم هر قبیله با قبیله دیگر دشمن شوند. این قبیله، نیاکان آن قبیله را ناسزا میگفت و آن قبیله، نیاکان این قبیله را ناسزا میگفت. شاعران آتش جنگ را پیوسته دامن میزدند. کوره جنگ و دشمنی پیوسته روشن بود، مردم، هیزمهای آن و بتها و آدابورسوم آنان کبریتهایش بودند.
جنگها و سختیها و ستمگریها، پیدرپی مردم را آزار میداد. مردمِ گرفتار در جستجوی راه چارهای بودند. بسیاری روشنفکران به فکر افتادند تا جامعه را اصلاح کنند. آنان که در مرزهای روم بودند میگفتند باید پیرو رومیان باشند تا سعادتمند شوند و آنان که در نزدیکی مرزهای ایران بودند گمان میکردند باید راه و رسم ایرانیان پیش گیرند تا سعادتمند شوند. ولی در حقیقت، در ایران و روم هم خبری از عدالت و آرامش نبود.
شهر مکه در آن روزگار، بزرگترین شهر حجاز بود. قبیله قریش در این شهر زندگی میکردند. مردی به نام ابوسفیان، رئیس و کارفرمای شهر بهحساب میآمد. ابوسفیان، رئیس یک تیره بزرگ از قریش بود. کارهای مهم شهر و تجارتهای بزرگ با نظر او انجام میگرفت.
هرچه مردم نادانتر باشند، کبر و غرور آنان بیشتر است. اعیان و اشراف قریش، خود را خیلی ثروتمند و زیرک و هوشمند میپنداشتند. آنان شوقی تمام به جمعآوری مال و سرمایه داشتند. بر بسیاری از بندگان خدا ستم میکردند، مردم را از کمترین حقوق خود بازمیداشتند. خود را صاحباختیار جان و مال مردم میشمردند.
انبوه مردم، در جهالت و نادانی زندگی میکردند. بارهای گران زندگی بر دوش ایشان سنگینی میکرد. اعیان و اشراف، شریک و همکار یکدیگر بودند. برای مردم ناتوان، کمترین پناهگاهی نبود. هر که زورمندتر بود، گرامیتر و پسندیدهتر بود. بزرگان شهر در ظلم و ستمگری با یکدیگر مسابقه داشتند. هر کس جسورتر بود، پیروزتر بود. آنان در رفتار خود، پیروان ایران و روم بودند.
در چنین دنیایی پرآشوب و تاریک که همه در آتش نادانیهایی که خود افروخته بودند، میسوختند، پیامبر اسلام، از نزد خداوند، برانگیخته شد تا راه رستگاری را به مردم بیاموزد و آنان را از گرفتاریهایی که خودشان برای خودشان ساخته بودند برهاند.
و پیامبر خدا، بهسوی مردم آمده گفت: ای مردم، بگویید خدایی جز «الله» نیست تا رستگار شوید.
ستمگرانی که به زندگی آخرت امیدی نداشتند گفتند: این چطور میشود که ما همه خدایان را رها کنیم و به یک خدای واحد روی آوریم؟ این یک حرف ساختگی است.
گفتند: بروید دنبال همان بتهایتان. آن چیزی که خواست دل شماست، در پیروی از همین بتهاست.
وگفتند: این نمیشود که بعدازاین زندگی، زندگی دیگری باشد و آدمی از نو زنده شود، اصلاً چنین چیزی نشدنی است! و این چیزها را قدیمیها ساختهاند!
و اما آنکسانی که پرهیزکار بودند و به سرای آخرت ایمان داشتند و نماز و نیایش به درگاه خداوند را دوست میداشتند گفتند: ما به آنچه پیامبر خدا، از نزد خدای میگوید، ایمان داریم. ما گواهی میدهیم که خدایی جز «الله» نیست و ما تنها خدا را پرستش میکنیم و تنها از او کمک میخواهیم و امیدواریم که خداوند، در دنیا و آخرت به ما خیروبرکت دهد.
مشرکان هنوز در فکر تقلید از اینوآن بودند و هنوز به قدرت ایران و روم و مصر و یمن افتخار میکردند. آنان گمان میکردند اگر دست از پرستش بتها بردارند، شهرشان خراب میشود و تجارتشان از رونق میافتد، در حقیقت همه بدبختیهاشان از پرستش بتها و از نادانیهاشان بود و آنان نمیدانستند که اگر ایمان بیاورند، چگونه همه گرفتاریهاشان پایان خواهد یافت و بیچاره و بدبخت که نمیشوند که هیچ، در دنیا و آخرت عزیز و با احترام خواهند شد.
دو گروه ایمان و کفر در برابر یکدیگر قرار گرفتند، هر دو گروه درراه خود به کوشش پرداختند. گروه مؤمنان، تصمیم گرفتند در ایمان خود، محکم و پایدار باشند. تصمیم گرفتند نخست همه بدیها و آلودگیها را از خود دور کنند. تصمیم گرفتند فرمان خدا را بشنوند و به آن عمل کنند و دیگر مردم را نیز با دستورات خدا آشنا سازند. تصمیم گرفتند، درراه تبلیغ دین خدا، هرگونه زحمت و رنجی را تحمل کنند تا سرانجام گروه کافران را از پای در آورند.
و گروه کافران که بیشتر از اعیان و اشراف قریش بودند، بر سختگیریها و خشونتهای خود افزودند و به آزار و اذیت مؤمنان پرداختند. حتی از دادوستد با مسلمانان مضایقه کردند و مسلمانان را به سختیها افکندند و روزبهروز بر اذیت و آزار خود افزودند و به این وسیله، مؤمنان برای پیکار با کافران آماده شدند و چارهاندیشیهای کافران به ضرر خودشان تمام شد و سختگیریهای آنان، مسلمانان را در ایمان به خدا و روز جزا و جهاد درراه خدا مصممتر ساخت …
هنگامیکه اذیت و آزار کافران قریش فزونی گرفت و هنگام آن شد که امت اسلام قدم به عرصه روزگار نهد، پیامبر خدا، دستور داد تا مسلمانان، دستهدسته و گروهگروه از شهر ستمگران و از دیار اعیان و اشراف قریش، روی به شهری دور از این ستمگران بروند و در آنجا امت اسلام را پدیدآورند.
اینجا بود که مسلمانان دستهدسته و گروهگروه روی به شهر مدینه آوردند. اینجا نخستین شهر اسلام بود، دور از بتها و دور از بتپرستان، آزاد از ستمهای ستمگران، در اینجا مسلمانان به کوشش برخاستند و به دستور پیامبر خدا، مسجدی که خانه خدا و جایگاه اجتماع مردم بود ساخته شد؛ و این اولین مسجد بزرگ اسلام بود؛ و آغاز تاریخ پرشکوه اسلام.
«باید هرچه زودتر مشرکان را تسلیم ساخت» و این بود که هنگامیکه کاروان تجارتی قریش از نزدیکی مدینه میگذشت، مسلمانان به تعقیب کاروان پرداختند تا کاروانیان را دربند سازند. لیکن کاروانیان گریختند و خبر به مشرکان قریش رسید؛ و مشرکان بهقصد جنگ روانه مدینه شدند تا مسلمانان را شکست دهند و تا ببینیم پایان کار چهسان خواهد بود.
مسلمانان بسیار اندک بودند و مشرکان بیش از سه برابر مسلمانان بودند. دو گروه در نزدیکی چاههای بدر در برابر یکدیگر قرار گرفتند. یکی گروه کافران مغرور، دیگری گروهی که به خدا و به رسولش ایمان داشت. پیامبر خدا مسلمانان را به استقامت و پایداری و پیکاری سخت دعوت کرد. مؤمنان، گفته پیامبر خدا را اجابت کردند. جنگی سخت درگیر شد. مؤمنان آنچنان دلیرانه و بیپروا جنگیدند که پیروز شدند و مشرکان گروهی کشته و برخی اسیر و برخی فراری گردیدند.
یک دو بار دیگر مشرکان به شهر مدینه روی آوردند، یکبار بیهیچ نتیجهای بازگشتند و بار دیگر کشتهها داده گریختند و با دلهایی پر از کینه و درد بازگشتند؛ بدین امید که سرانجام بر مسلمانان بتازند و آنان را هرچه زودتر نابودکنند.
اعیان و اشراف قریش، هنوز در اندیشه پیکار بودند و خویشتن برای جنگی دیگر آماده میدیدند. لیکن اکنون نوبت آن بود که مسلمانان بر مشرکان بتازند، وهمینکه اولین آثار فتنه و آشوب آشکار گردید، پیامبر خدا و گروه مسلمانان، بهشتاب خود را به شهر مکه رساندند. اعیان و اشراف که به ناگاه خود را در محاصره هزاران شمشیرزن باایمان و پیکارجو یافتند بهناچار ترسان و لرزان تسلیم شدند؛ و اینچنین، آخرین پایگاه مشرکان قریش در هم سقوط کرد.
پیامبر خدا و گروه مسلمانان باافتخار وارد شهر مکه شدند. در سراسر شهر، بانگ توحید طنینانداز شد. بلال حبشی، بر فراز مسجدالحرام اولین اذان را گفت، بانگ توحید همهجا را فراگرفت. حضرت علی به دستور پیامبر خدا بتها را از دیوارهای کعبه فروافکند، خانه خدا، از تمثالها و بتها پیراسته شد. همه ستمگران خوار و فرمانبردار شدند؛ و این همان روزی بود که ستمگران باورش نمیکردند و دین خدا پیروز شد. اگرچه ستمگران خوش نمیداشتند و خدا گروه ستمگران را دوست نمیدارد؛
پایگاه مشرکان و ستمگران سقوط کرد. اعیان و اشراف قدرت و اعتبار خود را از دست دادند، ندای اسلام و عدالت راستین به همه قبایل رسید، مردم گروهگروه، دعوت اسلام را پذیرفتند، پرستش خدای یگانه جای افتخارات بیهوده به نیاکان این سرزمین و آن سرزمین را گرفت. بتها و بتکدهها که کبریتهای جنگها بودند، در همهجا درهمشکسته شدند. بتپرستی به پرستش خدای یگانه، دشمنیها به دوستی و جداییها به اتحاد و برادری تبدیل گردید. آنان که در اثر بتها و افتخارات بیهوده، دشمن یکدیگر بودند، در پرتو توحید و خداپرستی، دوستان و برادران و یاران یکدیگر شدند؛ و این گوشهای از برکتهای توحید بود که مردم باورش نمیداشتند. آیا اینها دروغ بود یا مردم نمیدانستند؟
همه قبایل دور و نزدیک، دعوت پیامبر خدا را پاسخ دادند «که خدایی جز الله نیست». مردم دور و نزدیک، سیاه و سپید، شرقی و غربی، دارا و درویش، به یکدیگر پیوستند و از به هم پیوستن دستهای پراکنده، دستی نیرومند و شدید، پدید آمد.
مسلمانان با چنین نیرویی شدید و پایدار، از هر سو به حرکت آمدند. از مرزهای محدود خویش بیرون شدند و به مرزهای دوردست روان گردیدند. آنان که تا دیروز اسیر افتخارات بیهوده بودند و بنابراین، از دیوارهای مصر و ایران و روم میترسیدند اینک، در سایه توحید، آرام و باوقار، بیهراس و بیتردید، روانه سرزمینهای دور شدند تا دیگران را به اسلام و عدالت دعوت کنند «و آیا اینچنین بزرگوار بودن بهتر است؟ یا آنچنان اسیر بتها و شهوات دلها ماندن و دشمن یکدیگر بودن؟» آنچنانکه امروز… در سراسر جهان…
بانگ توحید در همهجا طنینانداز شد. شام و مصر و یمن و ایران و روم و سرزمینهای دور و نزدیک، ندای اسلام و عدالت را شنیدند و مردمی که سالیان سال بود اسیر بتها و آدابورسوم بودند و زنجیرهای گران بر پاهاشان بود، آدابورسوم بتپرستان و آتشپرستان را رها کردند و زنجیرها از پای خود گشودند و به ندای اسلام و عدالت پاسخ دادند و شهرها و دهکدهها و سرزمینهای فراوان، ندای اسلام و قرآن را از جانودل پذیرفتند و امتی عظیم پدید آمد و پیروزی بزرگ فرارسید و بتها و بتپرستان، از میان رفتند؛ و این، آن روزی بود که مشرکان آن را باور نمیداشتند. آیا اینها دروغ بود؟ یا مردم نمیفهمیدند؟
این است قانون خدا در سراسر جهان؛ و برای همه روزگاران، چه نزدیک و چه دور. بنیاد جهان بر اساس توحید است، خدایی جز «الله» نیست و این همان دین پایدار است که نوح و ابراهیم گفتند، که اسحاق و یعقوب واسباط گفتند، که موسی و عیسی گفتند، که پیامبران خدا، یکایکان گفتند. این درخت پربرکت توحید است و دین خدای جهانآفرین است؛ و جهان بهسوی توحید پیش میرود، اگرچه هنوز هم بسیاری از مردم نمیدانند.
آری جهان بهسوی توحید پیش میرود. روزگاری سراسر بابل و شهرهای اطراف آن، مشرک و بتپرست بودند و بر آیین نمرود، بودند؛ و ابراهیم، آن مرد خدا در برابر آنان ایستاد و بانگ توحید درافکند و همه مشرکان و نمرودیان از میان رفتند و آثارشان ناپدید شد؛ و ابراهیم و آیین ابراهیم برجای و برقرار ماند و مشرکان از میان رفتند.
سراسر مصر و کنعان و شهرهای اطراف آن، روزگاری دراز، از مشرکان بودند و یعقوب و یوسف و موسی پیامبر، آنان را به خداپرستی دعوت کردند و سرانجام، مشران ناپدید شدند و شهر و دیارشان برافتاد. ولی ندای موسی و پیامبران دیگر، پیوسته برجای و برقرار ماند و مشرکان از میان رفتند و خداپرستان برقرار ماندند.
سراسر روم و یونان نیز، روزگاران درازی از مشرکان بودند. مراسم گوناگون شگفت داشتند، در برابر بتها، رقصها و پاکوبیها داشتند، شادیها و فریادها داشتند. بانگها و خروشها و کف زدنها و سوت زدنها داشتند، بتکدههای تزیینشده شگفتآور داشتند، آتنها داشتند، زئوسها و آپولونها داشتند؛ لیکن اینهمه مراسم و تمثالهای گوناگون، در برابر دعوت توحید عیسی مسیح، خوار و زبون شدند و بتپرستان و آثارشان از میان رفتند. با آن همهجاہ و جلال که برای خود میانگاشتند … و خداپرستان برقرار ماندند.
همچنین، ندای توحید اسلام، همه بتپرستان و بتهاشان را در هم شکست و افتخارات بیهوده آنان را درهم نوشت و نام آنان را خوار ساخت و شکوهشان بیمقدار داشت و طبیعت پرستان امروز آخرین وارثان بتپرستان دیروزند و کبریتهای همه جنگهای جهانند و چاره آنان، در توحید اسلام است و گور آنان، با منطق اسلام و در قانون اسلام است؛ که توحید، دین خدای جهانآفرین است؛ که دین برقرار جهانیان است.
پایان
(این نوشته در تاریخ 22 جولای 2022 بروزرسانی شد.)