قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-گل-ساعتی

داستان آموزنده گل ساعتی / پا را از گلیمت درازتر نکن

داستان آموزنده داوینچی

گل ساعتی

پا را از گلیمت درازتر نکن

ـ نویسنده: لئورناردو داوینچی
(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)
ـ مترجم: لیلی گلستان
ـ برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها

به نام خدادر سایه‌ی یک پرچین، بوته‌ی گل ساعتی پرگلی، شاخه‌های خزنده و بالارونده‌اش را به دور شاخ و برگ‌های درخت کوچکی پیچیده و بالا رفته بود. آن‌چنان تند و بی‌پروا بالا می‌رفت که روزی ناگهان خودش را بالای پرچین دید و بعد به دومین پرچینی که کنار جاده بود رسید. از ماندن در آنجا خیلی خوشحال نبود، با خود گفت:

– چقدر دلم می‌خواهد خودم را به آن آویزان کنم!

و بعد درحالی‌که شاخه‌هایش را به‌طرف پرچین می‌کشید، از جاده گذشت و به پرچین آن‌طرف جاده رسید، خودش را به شاخه‌های درختی آویزان کرد و بالا رفت، اما مدتی نگذشت که آدم‌هایی که از آن جاده می‌گذشتند، مجبور شدند بایستند. چون گل ساعتی جلوی راهشان را گرفته بود و برای اینکه مزاحم را از سر راهشان بردارند، تمام شاخه‌های گل ساعتی را تا پای ریشه بریدند.

«گل ساعتی اشتباه کرد که پا از حد خودش فراتر گذاشت.»

***



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *