کتاب داستان آموزنده کودک
کرهاسب و رودخانه
قبل از انجام هر کاری، فکر کن
مترجم: بهروز غریب پور
به نام خدا
دردهی که میان کوهها و تپههاست، اسبهای زیادی زندگی میکنند. مردم ده، از این اسبها برای شخم زدن زمین و کشیدن گاریهایشان استفاده میکنند.
یکی از این اسبها، کُرّهای به دنیا میآورد.
«کرهاسب» هیچوقت از مادرش جدا نمیشود. هر جا مادرش میرود او هم میرود.
یک روز مادر کرهاسب، برای اولین بار از او میخواهد که کیسۀ گندم را به آسیاب ده ببرد.
«کرهاسب» کیسۀ گندم را از مادرش میگیرد و بهسرعت به راه میافتد. او در راه به رودخانهای میرسد.
کنار رودخانه گاو پیری را میبیند که در حال کندن و خوردن علفهای نرم است. کرهاسب به او نزدیک میشود و میپرسد: «عمو جان من میتوانم از این رودخانه بگذرم؟»
گاو پیر سرش را بهآرامی بلند میکند و به او جواب میدهد: «بله بله… رودخانه گود نیست.»
همینکه کرهاسب میخواهد به آب بزند و از آن بگذرد صدای سنجابی را میشنود. سنجاب دادوفریاد کنان به او نزدیک شده و میگوید: «نه … نه… مبادا این کار را بکنی! رودخانه گود است. خیلی هم گود است. دیروز دوست من میخواست همین کار را بکند اما بیچاره غرق شد. میفهمی؟ غرق شد.»
کدامیک از این دو راست میگویند؟ گاو یا سنجاب؟
کرهاسب نمیداند چکار کند. برای همین با ناراحتی پیش مادرش برمیگردد.
مادرش از او میپرسد: «چرا برگشتی؟»
کرهاسب با ناراحتی میگوید: «سَر راهم رودخانهای بود. میخواستم از آن رد بشوم. از عمو گاوه پرسیدم که میتوانم از رودخانه بگذرم یا نه؟ عمو گاوه گفت: بله میتوانی رودخانه گود نیست. ولی سنجابی که آن نزدیکیها بود به من گفت که رودخانه گود است، خیلی هم گود است.»
مادر وقتی حرفهای او را میشنود، میپرسد: «خودت چه فکر میکنی؟ رودخانه گود است یا نیست؟ میتوانی از آن بگذری یا نمیتوانی؟»
کرهاسب نمیداند چه جوابی به مادرش بدهد. اسبِ مادر وقتیکه میبیند کرهاسب ساکت است با مهربانی میگوید: «عزیز من، رودخانه، برای عمو گاوه که قدش از تو بلندتر است گود نیست؛ اما برای سنجاب که قدش از قد تو خیلی کوتاهتر است، گود است. هر یک از آنها نظر خودشان را گفتهاند. نظر تو چیست؟»
کرهاسب منظور مادرش را میفهمد و با سرعت بهطرف رودخانه به راه میافتد.
وقتیکه به آنجا میرسد گاو و سنجاب را میبیند که باهم دعوا میکنند. یکی میگوید گود است، آنیکی میگوید نه گود نیست، گود است گود نیست، گود است گود نیست…
گاو فکر میکند که سنجاب اشتباه میکند. سنجاب فکر میکند که گاو اشتباه میکند.
کرهاسب فکری به نظرش میرسد. از آنها دور میشود و بهدقت هر دو را نگاه میکند. قد گاو و سنجاب را با قد خودش مقایسه میکند. با صدای بلند میگوید: «بگذارید من هم امتحان کنم» و بعد از گفتن این حرف، وارد رودخانه میشود.
او بهراحتی از رودخانه میگذرد. رودخانه نه آنطور که سنجاب میگفت زیاد گود است و نه آنطور که عمو گاوه میگفت، کمعمق. چون کرهاسب از گا و کوتاهتر و از سنجاب بلندتر است.
کرهاسب کارش را خیلی زود انجام میدهد و پیش مادرش برمیگردد.
از آن روز به بعد کرهاسب یاد گرفته است که قبل از انجام هر کاری، خوب فکر کند، تصمیم مناسب بگیرد و بعد آن را انجام دهد.
(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)