داستان آموزنده کودکانه: جیرجیرک و مورچه / در روزهای خوشی باید به فکر آینده باشیم 1

داستان آموزنده کودکانه: جیرجیرک و مورچه / در روزهای خوشی باید به فکر آینده باشیم

داستان آموزنده کودکانه

جیرجیرک و مورچه

در روزهای خوشی باید به فکر آینده باشیم

ـ از: داستان‌های لافونتن

به نام خدا

جیرجیرک و مورچه‌ای باهم همسایه بودند. جیرجیرک تمام تابستان را آواز خوانده بود و آذوقه‌ای برای زمستان جمع‌آوری نکرده بود … پائیز فرارسید …

جیرجیرک و مورچه‌ای باهم همسایه بودند

بادهای سرد زمستانی شروع به وزیدن کرد و به دنبال آن برف همه‌جا را فراگرفت. جیرجیرک بیچاره غذائی برای رفع گرسنگی نداشت.

جیرجیرک بیچاره غذائی برای رفع گرسنگی نداشت.

ناچار پیش همسایه‌اش مورچه به گدائی رفت و چنین گفت:

– ممکن است چند دانه گندم به من بدهی؟ خیلی گرسنه‌ام و چیزی برای خوردن ندارم.

خیلی گرسنه‌ام و چیزی برای خوردن ندارم.

مورچه گفت: پس سه ماهِ گرم تابستان چه می‌کردی؟

جیرجیرک جواب داد: من شب و روز برای شادی شما آواز می‌خواندم.

مورچه گفت: پس سه ماهِ گرم تابستان چه می‌کردی؟

مورچه گفت: آواز می‌خواندی؟ چه خوب! پس اکنون برقص!

جیرجیرک جواب داد: من شب و روز برای شادی شما آواز می‌خواندم.

 مورچه گفت: آواز می‌خواندی؟ چه خوب! پس اکنون برقص!

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *