داستان آموزنده داوینچی
پروانه و نور
استفاده نادرست از هرچیزی مضر است
(نویسنده، نقاش و مخترع ایتالیایی)
ـ مترجم: لیلی گلستان
ـ برگرفته از کتاب: قصه ها و افسانه ها
پروانهای رنگارنگ و سرگردان، در تاریکی به اینطرف و آنطرف پرواز میکرد تا اینکه نوری از دور دید. فوراً بهطرف نور حرکت کرد و به دور شعلهی نور شروع به چرخیدن کرد. مجذوب درخشش زیبای نور شده بود و از اینکه در حال گردش به دور آن، ستایشگرش باشد، چندان خوشنود نبود. میخواست روی شعله بنشیند و از وجودش لذت برد، درست همانطوری که روی گلهای خوشبو مینشست و لذت میبرد.
با این قصد به شعله نزدیکتر شد، با بیپروایی از میان آن گذشت؛ اما شعله، نوک پرها و شاخکهایش را سوزاند، به پائین چراغ افتاد، درحالیکه هم تعجب کرده بود و هم ناراحت بود از خود پرسید:
– چه اتفاقی برایم افتاد؟ اشتباه از نور نبود: چیز به این زیبانی نمیتواند به کسی آزار برساند.
بیچاره نمیدانست که چه بیخبر از واقعیت، خیالبافی میکند. مدتی بعد که نیرویش را دوباره به دست آورد، شروع به پرواز کرد و دوباره از روی آتش گذشت.
اما این بار پروانه سوخت و داخل ظرف روغنی که شعله از آن سر کشیده بود، افتاد. آنگاه دانست چرا سوخته است و درحالیکه جان میسپرد با ناله گفت:
– «ای نور لعنتی، فکر میکردم برایم خوشبختی میآوری، اما سبب مرگم شدی! حالا باید به خاطر عشق دیوانهوارم گریه کنم، چون خیلی دیر فهمیدم چه طبیعت درندهای داری!»
نور جواب داد:
– ای نادان بیچاره! آیا این اشتباه من است که تو شعله را نشناختی؟ تو در جستجوی نور بودی؛ اما سوختن را یافتی. من به کسانی لذت میدهم که میدانند چطور از وجودم استفاده کنند.
«اری شعله زیباست!
اما جاذبهاش گرفتار میکند.»
***