داستان آموزنده برادران گریم
روباه و گربه
نویسنده: برادران گریم
مترجم: سپیده خلیلی
روزی گربهای در جنگل به روباهی رسید. گربه فکر میکرد که روباه حیوان باهوش و باتجربهای است و همهی حیوانها به او احترام میگذارند؛ بنابراین نزد روباه رفت و دوستانه به او گفت: «سلام، آقا روباه عزیز، حالتان چطور است؟ چهکار میکنید؟ وقت گرانبهایتان را چطور میگذرانید؟»
روباه با اعتمادبهنفس و غرور، نگاهی به سرتاپای گربه کرد، فکر کرد که جوابش را بدهد یا ندهد و عاقبت گفت: «ای بدبخت بیچارهی رنگارنگ! ای شکارچی موش! ای گرسنه! چه فکری به سرت زده و چطور جرئت کردهای که از من احوالپرسی کنی؟ تو اصلاً چه قدر معلومات داری؟ چند تا هنر داری؟»
گربه با فروتنی جواب داد: «من فقط یک هنر دارم.»
– چه هنری؟
– وقتی سگها دنبالم میکنند، میتوانم روی درخت بپرم و جانم را نجات بدهم.
روباه خندید و گفت: «فقط همین؟! ولی من صدها هنر دارم. بهعلاوه، من کیسهای دارم که پر از هنر است. دلم برایت میسوزد و میخواهم در یک فرصت مناسب به تو یاد بدهم که چطور باید با سگها روبهرو شوی.»
در این لحظه، یک شکارچی با چهار سگ از راه رسید. گربه، فرز و چالاک از درخت بالا رفت و در میان شاخ و برگهای آن خودش را پنهان کرد و از آن بالا فریاد زد: «کیسه را باز کن آقا روباه!»
تا روباه خواست بفهمد که چه شده، سگها او را به چنگ آوردند و محکم گرفتند.
گربه فریاد زد: «آقا روباه، شما با صدها هنرتان اسیر شدید؟ اگر مثل من فقط یک هنر داشتید و میتوانستید از درخت بالا بروید و اینقدر مغرور نمیشدید، جانتان به خطر نمیافتاد.»