قصه-قبل-از-خواب-خروس-زرنگ

داستان آموزنده خروس زرنگ / آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود

داستان آموزنده پیش از خواب

خروس زرنگ

آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود

جداکننده متن Q38

ـ نویسنده: صدیقه خداخواه
ـ برگرفته از کتاب: قصه های شب

به نام خدا

خروس زیبا و زرنگی روی دیوار نشسته بود و داشت برای خودش آواز می‌خواند. روباهی از آنجا می‌گذشت. تا صدای خروس را شنید، ایستاد تا برای گرفتن خروس نقشه‌ای بکشد.

روباه نزدیک خروس آمد و گفت: تو چه صدای خوبی داری؛ اما به تو راهی نشان می‌دهم که صدایت بهتر شود. اگر بتوانی موقع خواندن چشمانت را ببندی صدایت زیباتر خواهد شد.

خروس که دوست داشت صدای زیباتری داشته باشد گول روباه را خورد و چشمانش را بست و زد زیر آواز. آن‌هم چه آواز خواندنی! در همین موقع روباه فرصت را غنیمت شمرد و پرید و خروس را گرفت و با خود به‌طرف جنگل برد تا شکم سیری گوشت خروس بخورد. روی سنگی نشست تا با خیال راحت آن را یک لقمه‌ی چرب نماید.

خروس، تازه فهمیده بود که روباه چه نیرنگی به او زده و چگونه فریب او را خورده است. با خود فکر کرد چگونه می‌تواند از چنگال روباه فرار کند. ناگهان به روباه گفت: می‌دانی چه زمان گوشت خروس خوشمزه‌تر می‌شود؟

روباه بااینکه در حیله‌گری معروف است گفت: مگر راهی هست که گوشت، خوشمزه بشود؟ گفت: آری! اگر قبل از خوردن دعا بخوانی گوشت خوشمزه‌تر می‌شود.

روباه برای آنکه غرورش جلوی خروس شکسته نشود گفت: این کار را که خودم بلد هستم. اگر می‌توانی کار دیگری به من یاد بده! و برای آنکه خروس یقین کند او این کار را بلد بوده، دست‌هایش را از دور خروس باز کرد و رو به آسمان نگاه داشت. تا خواست دعا بخواند، خروس زرنگی کرد و به‌سرعت فرار نمود و روی بلندترین شاخه‌ی درخت قرار گرفت.

روباه که فکر نمی‌کرد به این آسانی گول بخورد و غذای به این خوشمزگی را از دست بدهد تصمیم گرفت نیرنگ دیگری زده و خروس را گول بزند.

روز بعد نزد خروس رفت و یک تکه کاغذ را به همراه خود برداشت و گفت: این نامه‌ی پادشاه است و من چون خواندن بلد نیستم نمی‌توانم آن را بخوانم؛ اما شنیده‌ام شما خروس‌ها بسیار خوب نامه‌ها را می‌خوانید.

خروس که می‌دانست روباه دوباره به سراغش می‌آید، به صاحب‌خانه‌ی خود گفته بود درجایی کمین کند. ازاین‌رو به روباه گفت: ما خروس‌ها خواندن بلد هستیم، اما اکنون وقت خواندن نامه نیست. چون صاحب‌خانه‌ی من منتظر ورود شما بوده و همین اکنون پشت سر شما ایستاده تا شما را به‌اندازه‌ی کافی ادب کند.

روباه تا چهره‌اش را برگرداند صاحب‌خانه را دید که با چوب‌دستی‌اش ایستاده. تا خواست فرار کند صاحب‌خانه چند ضربه به او زد. روباه فهمید خروس دیگر گول او را نخواهد خورد. ازاین‌رو از آنجا رفت و دیگر پیدایش نشد.

متن پایان قصه ها و داستان



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *