خاطره

داستان آموزنده «خاطره»

خاطره

دو مرد بعد سال‌ها در اتوبوس يکديگر را ديدند و مشغول صحبت شدند.

يکيشون گفت: «يادته؟ سال آخر دبيرستان! چه کتکي از بابام خوردم؟!… چون از رياضي تجديد آوردم، نمي‌دونم کدوم نامردي جزوه من رو کش رفت و باعث شد که ترک تحصيل کنم.»

ديگري هم در حال خنده گفت: «گذشته‌ها گذشته! ولي خودمونيم ها! عجب جزوه‌ای بود!»

در ايستگاه بعدي يکي از در جلويي و ديگري از در عقب با کلي خشم پياده شدند.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *