داستانهای امام زمان (عج):
گنج سلیمان در اسپانیا
شعبی میگوید:
روزی عبدالملک بن مروان مرا فراخواند و گفت: موسی بن نصر – فرمانده ما در افریقا و امیر طارق بن زیاد فاتح اسپانیا – نامهای برای من فرستاده ودر آن نوشته است: به من خبردادهاند که حضرت سلیمان علیه السلام در زمان خود، به گروه جن امر کرده است که شهری از مس برای او بسازند، و تمام عفریتها و جنّیان برای ساختن آن گرد آمدند و آن را از چشمه غنی مسی که خداوند برای سلیمان پدید آورده بود، بنا کردند.
محل این شهر در بیابانی در اسپانیا است، و گنجهایی که سلیمان به ودیعه گرفته بود، در آن است. من میخواهم به طرف آن حرکت کنم.
یکی از کارگزاران نزدیکم مرا مطّلع نموده است که مسیر منتهی به آن، بسیار ناهموار و دشوار است، و بدون آمادگی و پشتیبانی لازم و آذوقه زیاد نمیتوان این مسافت طولانی و دشوار را طی نمود، و هیچ کس جز «دارا بن دارا» – پادشاه ایران که به دست اسکندر مغلوب شد – نتوانسته است به بخشی از آن برسد.
هنگامی که اسکندر او را کشت، گفت: قسم به خدا! تمام سرزمینها را به تصرف خود در آوردم و اهل هر سرزمین پیش من سر تسلیم فرود آوردهاند. هیچ زمینی نمانده که من در آن گام ننهاده باشم مگر این سرزمین که در اسپانیاست.
دارا آن را دیده است، به همین دلیل قصد آنجا نمودهام تا از دست یافتن به حدّی که دارا بدان رسیده است باز نمانم.
یک سال طول کشید تا اسکندر نیز خود را آماده و مجهّز نمود، هنگامی که فکر میکرد آمادگی این کار را یافته است گروهی از افرادش را برای تحقیق فرستاد. آنان پس از تحقیق به او اطلاع دادند که موانعی غیر قابل عبور در مسیرِ منتهی به آنجا وجود دارد. اسکندر نیز از رفتن منصرف شد.
عبدالملک بن مروان پس از گفت و گو با من، نامهای به موسی بن نصر نوشت و به او دستور آمادگی و تهیه پشتیبانی لازم برای اجرای این کار را صادر کرد.
موسی بن نصر آماده گردید و به طرف آن شهر خارج شد، و آنجا را دیده و بر احوال آن آگاهی یافت و بازگشت.
او گزارشی برای عبدالملک تهیه کرد ودر آخر گزارش چنین نوشت: بعد از گذشت روزهای زیادی و هنگامی که آذوقه ما به پایان رسید به دریاچهای – که درختان زیادی در اطراف آن وجود داشت، رسیدیم و در آنجا به دیوار آن شهر برخوردیم.
من به کنار دیوار شهر رفتم. بر روی آن کتیبهای به زبان عربی نوشته شده بود. ایستادم و آن را خواندم و دستور دادم از آن نسخهبرداری نمودند. در آن کتیبه این شعر نوشته شده بود:
آنان که صاحب عزّت و مقام هستند بدانند؛
و آنان که آرزوی جاودانگی دارند: که هیچ موجود زندهای جاودانه نیست.
اگر مخلوقی میتوانست در این مسابقه به جاودانگی برسد،
سلیمان بن داود بود که بدان میرسید.
آن کسی که مس چون چشمهای جوشان برای او جاری شد،
و فوران مس برای او بخششی نامحدود بود،
پس به گروه جنّیان امر کرد با آن بنایی به یادگار بسازید؛
که تا قیامت باقی مانده و شکسته و فرسوده نشود.
آنها نیز در سطح وسیعی آغاز به کار کردند و به شکل هولانگیزی؛
بر اساس قواعد و اُصول محکم، سر به آسمان کشید.
و مس را در قالبهای مستطیل شکلی ریخته و حصار آن را ساختند؛
آنچنان که از صخرههای سخت و داغ استوار شد.
و تمام گنجینههای زمین را در آن جای داد.
و در آینده این گنج نامحدود آشکار خواهد شد.
آن گنجینه در اعماق زمین پنهان شد.
و در طبقات سخت زمینی انباشته ماند.
فرمانروایی گذشته او پس از او باقی نماند،
تا این که تبدیل به گوری شد ناپایدار؛
این برای آن است که دانسته شود که حکومت پایدار نیست؛
مگر حکومت پر از نعمت و بخشش خداوند،
هنگامی خواهد رسید که از نسل عدنان آن سرور متولّد شود.
او از نسل هاشم و بهترین مولود خواهد بود.
خداوند او را با نشانههایی که مخصوص میگرداند، بر میانگیزد؛
تا به سوی تمامی مخلوقات سفید و سیاه خدا برود.
کلیدهای تمامی گنجینههای زمین را داراست.
و جانشینان او همه آن کلیدها را خواهند داشت.
آنها خلفا و حجّتهای دوازدهگانه هستند.
که پس از بعثت او، جانشینان و سروران والامقام هستند.
تا این که قائم آنها به امر خداوند قیام میکند.
در آن هنگام از آسمان، او را به نام صدا میزنند.
هنگامی که عبدالملک نامه را خواند و «طالب بن مدرک»، فرستاده موسی بن نصر او را به وضوح مطّلع ساخت، به «محمّد بن شهاب زهری» که آنجا حضور داشت گفت: نظرت درباره این موضوع عجیب چیست؟
زهری گفت: به گمان من گروه جنّی که مسئولیت حفاظت از شهر را به عهده دارند هر که را بخواهد به طرف شهر برود به خیال و توهّم میافکند.
عبدالملک گفت: راجع به کسی که از آسمان او را صدا میزنند اطّلاعی داری؟
زهری گفت: از این مطلب درگذر.
عبدالملک گفت: چگونه از این درگذرم که این امری است بزرگ و دور از ذهن؟ باید با صراحت آنچه که از آن میدانی بگویی، آیا مرا آزار میدهی یا چیزی را از من مخفی مینمایی؟
زهری گفت: علی بن الحسین علیهما السلام به من گفته است: او مهدی و از نسل فاطمهعلیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است.
عبدالملک گفت: هر دوی شما دروغ میگویید، سخنان هر دوی شما همیشه باطل و قول شما دروغ بوده است. او مردی از نسل ماست.
زهری گفت: من فقط سخن علی بن الحسین علیهما السلام را نقل کردم، اگر میخواهی از خودش بپرس؛ چرا مرا ملامت میکنی؟ اگر دروغ است او دروغ گفته، و اگر راست میگوید یکی از دشمنان شما به شما کمک کرده است.
عبدالملک گفت: من نیازی به سئوال از فرزندان ابوتراب ندارم. ای زهری! این مطلب را پوشیده دار تا کسی از آن مطلع نگردد.
زهری گفت: به خاطر تو به کسی نخواهم گفت.