داستانهای امام زمان (عج):
پیام عجیب!
پسر ابوسوره میگوید:
شب عرفهای پس از زیارت سید الکونین ابی عبداللّه الحسین علیه السلام به سوی کوفه بیرون آمدم، وقتی به قلعه «مسنّاة» رسیدم نشستم تا کمی استراحت کنم. سپس برخاستم و دوباره به راه افتادم. در این هنگام متوجّه شخصی شدم که از پشت سر من میآمد، او گفت: رفیق نمیخواهی؟
گفتم: آری. آنگاه همراه او به راه افتادیم. با هم گفت و گو میکردیم. او از وضع معیشتی من سؤال کرد، و من به او گفتم: وضع خوبی ندارم و تنگدستم.
آنگاه رو به من نموده و فرمود: وقتی وارد کوفه شدی، برو نزد شخصی به نام «ابوطاهره زُراری»، درِ خانه را بزن، او در را باز خواهد کرد در حالی که دستانش آلوده به خون قربانی است. به او بگو: امام زمان علیه السلام میفرمایند: آن کیسه پولی را که نزد آن مرد نیکوکار است به این مرد بده.
من از این [پیام عجیب تعجّب کردم. ناگاه از من جدا شد و به سویی رفت، من نفهمیدم که کجا رفت.
وقتی وارد کوفه شدم، نزد ابوطاهر محمّد بن سلمیان زراری رفتم در را زدم. او همان گونه که آن حضرت فرموده بود خارج شد.
به او گفتم: امام زمان علیه السلام میفرمایند: آن کیسه پولی را که نزد آن مرد نیکوکار است به این مرد بده.
ابوطاهر گفت: چشم! اطاعت!
آنگاه درون خانه رفت و کیسه پولی آورد و آن را به من تحویل داد. من نیز آن را گرفته و بازگشتم!