روزی مردی جوان نزد من آمد، من در چهره او دقت کردم آثار بزرگی در صورتش پیدابود

داستان‌های امام زمان (عج): فرستاده امام زمان

داستان‌های امام زمان (عج):

فرستاده امام زمان ‌علیه السلام

داستان‌های امام زمان (عج): فرستاده امام زمان 1

ابو عبیداللَّه محمّد بن زید بن مروان می‌گوید:

روزی مردی جوان نزد من آمد، من در چهره او دقت کردم آثار بزرگی در صورتش پیدابود، وقتی همه مردم رفتند، به‌او گفتم: کیستی؟

گفت: من فرستاده خَلَف امام زمان‌ علیه السلام به نزد بعضی از برادرانش به بغداد هستم.

گفتم: آیا مرکبی داری؟

گفت: آری در خانه «طَلَحیان» است.

گفتم: برخیز و آن را بیاور، غلامم را نیز همراه او فرستادم. او مرکبش را آورد و آن روز نزد من ماند، و از طعامی که برایش حاضر کردم خورد، و بسیاری از اسرار و افکار مرا بازگو کرد.

گفتم: از کدام راه می‌روی؟

گفت: از نجف به سوی «رمله» و از آنجا به «فسطاط» آنگاه مرکبم را هِی زده و هنگام مغرب خدمت امام زمان‌ علیه السلام مشرّف می‌شوم.

صبح‌هنگام من نیز برای بدرقه با او حرکت کردم وقتی به پُل «دار صالح» رسیدیم، او به تنهایی از خندق عبور کرد و من می‌دیدم که در نجف فرود آمد ناگاه از مقابل دیدگانم غایب شد!.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *