داستانهای امام زمان (عج):
بروید کربلا تا زبان نوجوان باز شود!
ابوعبدالله بن سوره قُمی میگوید:
«سُرور» مرد عابد و زاهدی بود، و هیچگاه صدایش را بلند نمیکرد. روزی او را در اهواز دیدم، میگفت:
من لال بودم و نمیتوانستم حرف بزنم، پدر و عمویم مرا در سیزده – یا چهارده – سالگی به خدمت شیخ ابوالقاسم حسین بن روح بردند و از او خواستند که از حضرت علیه السلام بخواهد که خداوند زبان مرا باز کند.
شیخ گفت: برای این کار، شما مأمورید که به کربلا بروید.
من به همراه پدر و عمویم به کربلا رفتیم، پس از غسل به زیارت امامحسین علیه السلام شتافتیم، در حین زیارت پدر و عمویم مرا صدا زدند: ای سُرور!
من با زبان فصیح گفتم: «بله».
آنها گفتند: تو سخن میگویی؟
و من پاسخ دادم: آری!