داستانهای امام زمان (عج):
اموال را به حسین بن روح بده!
ابوعبداللّه جعفر بن محمّد مدائنی، معروف به ابن قزدا، میگوید:
من اموال مربوط به امام زمان علیه السلام را بر خلاف همه به شیوه خاصّی به محمّد بن عثمان، نائب دوم امام علیه السلام تحویل میدادم، بدین ترتیب که ابتدا میپرسیدم: این مال که فلان مبلغ است، آیا متعلق به امام است؟
میگفت: آری، آن را کنار بگذار.
دوباره تکرار میکردم که آیا درست است که میگویی این مال، متعلّق به امام است؟
او دوباره میگفت: آری، متعلّق به امام علیه السلام است.
آنگاه آن را از من میگرفت. [و این به خاطر احتیاط بسیار من و جلوگیری از هرگونه اشتباه بود که مربوط به روحیه خاصّ خودم میشد.] آخرین باری که ایشان را ملاقات کردم، چهارصد دینار به همراه داشتم، طبق عادت شروع به پرسش نمودم.
فرمود: آنرا به حسین بن روح تحویل بده!
من تعجّب کردم و گفتم: خودتان آن را مثل همیشه از بنده تحویل بگیرید!
با تندی گفت: برخیز! خدا تو را سلامتی دهد، آن را به حسین بن روح تحویل بده!
وقتی خشم او را دیدم، فوراً خارج شده و سوار مرکب شدم، اندکی راه رفتم، دوباره مردّد شدم و برگشتم و در زدم. خادم در را باز کرد و گفت: کیستی؟
گفتم: من فلانی هستم، از محمّد بن عثمان برای ورود من کسب اجازه کن!
امّا غلام نیز نرفته با ناراحتی برگشت. من اصرار کرده گفتم: برو داخل و اجازه بگیر من باید دومرتبه ایشان را ملاقات کنم.
بالاخره خادم رفت و خبر بازگشت مرا رساند.
محمّد بن عثمان که در اندرونی بود، بیرون آمده و روی تختی نشست؛ در حالی که پاهایش را روی زمین گذاشته بود و کفشی در پا داشت که مثل پای صاحبش پیر و فرسوده بود. وقتی مرا دید، گفت: چه شد که جرأت کردی که بازگردی و از فرمان سرپیچی کنی؟
عرض کردم: مرا که میشناسید، بازگشتم برای جسارت و سرپیچی نیست.
آنگاه دوباره خشمگین شد و گفت: برخیز! خدا تو را سلامتی دهد، حسین بن روح را به جای خود نصب نمودهام.
عرض کردم: آیا به امر امام علیه السلام چنین نمودهای؟
گفت: برخیز! خدا تو را سلامتی دهد. چنین است که میگویم.
دیدم دیگر چارهای ندارم جز این که نزد حسین بن روح بروم. به ملاقات حسین بن روح رفتم، خانهای داشت بسیار کوچک، ماجرا را به اطّلاع او رساندم، مسرور شده و شکر خدا را به جای آورد. اموال را نیز به او تحویل دادم. از آن هنگام تا کنون آنچه که از مال امام با خود میآورم، به او میسپارم.