خانم نی بِل
نوشته: جان پیلگریم
نقاشی: استوکس می
ترجمه: افسون
سال چاپ: 1352
تهيه، تايپ، ويرايش تصاوير و تنظيم آنلاين: انجمن تايپ ايپابفا
خانم«نِی بِل» خرگوش مهربان با سه فرزندش «روزی» و «پوزی» و «کریستوفر» در خانه کوچك و قشنگی نزديك ساحل پشت مزرعه «شاه توت» زندگی می کردند.
آقای « نی بل» هم با آنها زندگی می کرد و تمام روز را مشغول کار بود و همه او را خرگوش پرکاری می شناختند.زیرا مدت زیادی برای کندن نَقب بزرگی از يك طرف دهکده به طرف دیگر شب و روز کار کرده بود.
خانم «نی بل» هم خرگوش پرکار و خانه داری بود که سه فرزندش را همیشه می شست و برای آنها لباس می دوخت و سعی می کرد که آنها را تمیز نگهدارد.
همچنین خرید و پخت و پز غذا هم به عهده خانم « نی بل» بود.
اما «روزی» ، «پوزی» و «کریستوفر» هم بچه های خوبی بودند و در میان علفزارها بازی می کردند و از جلوی خانه خودشان دور تر نمی رفتند تا مادرشان دلواپس نشود و با خیال آسوده به کارهای خانه برسد.
عصرها خانم «نی بل» هرسه بچه خودش را درون کالسکه جا می داد و به سوی دهکده برای خریدن خوراکی و چیزهای دیگر می آمد و در مراجعت، وقتی هوا تاريك می شد آنها را در رختخوابهای خودشان می گذاشت و چون بچه ها به خواب می رفتند با خیال راحت به دوخت و دوز و اطوکشی مشغول می شد.
خانم «نی بل» دوستان زیادی در بین خرگوشها و سایر حیوانات داشت . اما آنقدر وقت بیکاری نداشت که به دیدن دوستانش برود. به این جهت پرنده سینه سرخ که نامه رسان حیوانات بود اغلب به دیدن خرگوش خانم می آمد و نامه های او را می آورد و خبرهای تازه را برای او نقل می کرد.
يك روز «جو » پروازکنان نزديك خانه خانم « نی بل» آمد و این طرف و آن طرف به دنبال خرگوش خانم می گشت تا او را پیدا کرد و گفت :
-در آن سمت دهکده، خرگوشهای کوچولو مريض و بستری شده اند و از قراری که شنیده ام تمام تنشان از لکه های قرمز پوشیده شده و پشت سر هم عطسه می کنند و حالشان هیچ خوب نیست. بهتر است شما هم مراقب بچه های خودتان باشید.
برای خانم «نی بل»، این خبر اعلام خطر شمرده می شد و این کاملاً حقیقت داشت که چنین مرضی شایع شده .
بعدازظهر خانم «نی بل» نزد«ارنست» جغد عاقل رفت تا در خصوص این ناخوشی تازه با او مشورت کند. وقتی جغد این خبر را شنید کمی فکر کرد و به خانم «نی بل» گفت :
-اگر دیدی بچه ها عطسه می کنند خیلی مراقب آنها باش!
اما خوشبختانه «روزی» و «پوزی» و «کریستوفر» نه عطسه می کردند و نه بدنشان دانه های قرمز زده بود و اشتهای خودرا هم از دست نداده بودند.
چندروز بعد وقتی بچه ها سر میز صبحانه نشسته بودند «روزی» پنج بار عطسه کردوخانم «نی بل» درحالیکه دستمالی به دست او می داد گفت :
-عافیت باشد.
اما بلافاصله «پوزی» هم پنج بار عطسه کرد.
مادر به او هم «عافیت باشد» گفت و دستمالی برای پاک کردن بینی به دستش داد .
سپس عطسه کردن «کریستوفر» شروع شد و مادر که چنین دید، از وحشت اشکش جاری شد و متوجه گشت که این بچه ها هم مبتلا شده اند.
اما وقتی شوهرش برای خوردن صبحانه سرمیز چای آمد باز هم بچه ها باهم پشت سرهم و بدون توقف هفت بار عطسه کردند.
ناگهان آقای «نی بل» متوجه شد که آن طرف آبادی، بچه خرگوش ها به این مرض مبتلا شده اند. خانم «نی بل» با نگرانی چندبار دستهایش را روی میز کوبید و به چشمان همسرش نگاه کرد و دید که آقای «نی بل» در حالی که اخم هایش را در هم کشیده، سرش را چند بار تکان داد و به فکرفرورفت
بدون يك كلمه حرف زدن، خانم «نی بل» میز صبحانه را جمع کرد و حمام آب گرم را آماده کرد و آشپزخانه را کاملاً گرم کرد تا بچه ها را حمام کند.
آنگاه لباس «روزی» و « پوزی» و «کریستوفر» را از تنشان بیرون آورد و يك يك آنها را در آب گرم با صابون شستشو داد .
بدون شك در سرتاسر بدن هرسه بچه لکه های قرمز به چشم می خورد.
به سرعت بچه ها را شست و خشك کرد و آنها را به رختخواب برد و رویشان را پوشانید و به هرکدام يك فنجان شیر گرم ودو دانه بیسکویت که با سبوس درست کرده بودند داد و هر سه را بوسید و شب بخیر گفت و از اطاق بیرون آمد.
صبح روز بعد «ارنست» جغد برای عیادت بچه ها آمد و لکه های بدن آنها را معاینه کرد و درجه تب زیر زبانشان گذاشت و نبضشان را گرفت. آنگاه به خانم «نی بل» گفت:
-اقلاً يك هفته باید بچه ها در رختخواب بمانند تا این لکه ها و عطسه کردنشان برطرف شود. نوشیدنی های گرم و سوپ داغ به آنها بدهید واطاق را گرم و تاريك نگه دارید و من باز هم برای عیادت بچه ها خواهم آمد .
خانم « نی بل » يك هفته تمام به دستور جغد عاقل رفتار کرد و آقای «نی بل» برای بچه ها اسباب بازیهای تازه و قشنگی خرید و به آنها داد.
«امیلی» بز مهربان هم هر روز مقداری شیر تازه برای بچه ها به خانم «نی بل» می داد تا هرچه زودتر حالشان خوب شود. چون شنیده بود که آنها مريض و بستری هستند.
وقتی «ارنست» جغد پس از يك هفته باز عیادت بچه خرگوش ها آمد خیلی راضی به نظر می رسید و به خانم «نی بل» گفت :
-بزودی بچه ها خواهند توانست از رختخواب بلند شوند و بازی کنند و به مدرسه بیایند.
آنگاه به آقای «نی بل» گفت:
-شما باید قبلاً بیائید و اسم بچه ها را در دفتر دبستان ثبت کنید زیرا بزودی درس شروع خواهد شد.
آقا و خانم «نی بل» از اینکه دانستند بچه ها به سنّي رسیده اند که باید به دبستان رفته، درس بخوانند خیلی خوشحال و راضی به نظر می رسیدند .
آن شب وقتی آقای «نی بل» برای همسرش که کنار آتش بخاری گرم نشسته و مشغول دوخت و دوز بود از روی کتاب داستان می خواند ، خانم « نیبل» داشت روپوش «روزی» و «پوزی» و «کریستوفر» را برای شروع درس و باز شدن مدرسه آماده می ساخت.
«پایان»
کتاب داستان قدیمی « خانم نِیبِل » توسط انجمن تايپ ايپابفا از روي نسخه اسکن قديمي، چاپ 1352 ، تهيه، تايپ و تنظيم شده است.
(این نوشته در تاریخ 22 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)