ثروتمندترین-مرد-بابل

ثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ ثروتمندترین مرد بابل

ثروتمندترین مرد بابل

نوشته جورج کلاسون

بازگشت به فهرست مطالب: ثروتمندترین مرد بابل

ثروتمندترین مرد بابل

در بابل قدیم، مردی بسیار ثروتمند بنام آرکاد زندگی می‌کرد. او همه جا به خاطر ثروت زیادش معروف بود. او همچنین به خاطر سخاوتش نیز معروف بود. او در بخشندگی خیلی سخاوتمند بود. او در مورد خانواده‌اش هم خیلی بخشنده بود. او در مورد هزینه‌های خودش هم خیلی سخاوتمند بود. ولی هر سال به مقدار ثروتش با سرعت بیشتری از خرج شدنش اضافه می‌شد. بعضی از دوستان دوره جوانی پیش او می‌آمدند و می‌گفتند:«آرکاد تو از ما خوش شانس تر هستی. تو به ثروتمندترین مرد بابل تبدیل شدی، درحالیکه ما برای بقا تلاش می‌کنیم. تو بهترین جامه‌ها رو می‌پوشی و بهترین غذاهارو می‌خوری، درحالیکه ما باید خوشحال باشیم اگه بتونیم خونوادمونو با یه لباس ساده قابل قبول بپوشونیم و یه غذای معمولی بهشون بدیم.» «بااینکه شرایط برای ما یکسان بود؛ زیر نظر یک استاد درس خوندیم، بازی‌های یکسانی کردیم، نه تو بازی‌ها و نه تو درس خوندنا تو بیشتر از ما ندرخشیدی و در سال‌هایی که گذشت تو شهروند محترم تری نسبت به ما نبودی…» « تا جایی که ما میدونیم هیچوقت سخت تر و صادقانه تر از ما هم کار نکردی. پس چرا خدای دمدمی مزاج به تو تنهایی، همه چیزهای خوب زندگی رو بده و از ما که مستقیم دریغ کند؟» سپس آرکاد با تعرض و نکوهش به آن‌ها می‌گفت:«اگه شما از اون سال‌های جوونی تا حالا نتونستید واسه خودتون چیزی به جزیه زندگی ساده تهیه کنید، به خاطر اینه که، نتونستید قوانین مدیریت ساخت ثروت رو یاد بگیرید، یا اگه هم یاد گرفتین اونارو رعایت نکردین.»

خدای دمدمی مزاج یک خدای بدطینت است که هیچ عافیت دایمی را برای کسی به ارمغان نمی‌برد. در عوض، تباهی و شومی را برای هر کسی که ثروت باد اورده بر او جاری کند، روا می‌دارد. او یک عده را ولخرج و حرف نشنو می‌کند که به‌زودی همه چیزی را که به دست آوردند، اسراف می‌کنند و از بین می‌برند و بین کلی تصمیمات و آرزوها و امیال طاقت فرسا که توانایی براورده کردن آن‌ها را ندارند، احاطه می‌شوند. در عوض انسان‌هایی که او به آن‌ها مرحمت می‌کند. خسیس می‌شوند و ثروت خود را ذخیره می‌کنند و از خرج کردن چیزی که دارند می‌ترسند، زیرا معتقدند که توانایی به دست اورد مجدد آن ثروت را ندارند. آن‌ها نیز با ترس از دزدان و راهزنان احاطه شدند و خود را به یک زندگی پوچ و بیچارگی مخفیانه محکوم کردند.« »شاید گروه دیگری هم باشند. اونایی که میتونن ثروت هنگفتی به دست بیارن و به اون اضافه کنن و همچنان شهروندی شاد و خوشحال باقی بمونن. ولی اونا خیلی کم این. تک و توک اونارو می‌شناسم. به کسایی فکر کنید که به ثروت ارثی اتفاقی بهشون رسیده و ببینید این چیزایی که گفتم درسته یا نه

دوستانش تایید کردند که از بین کسانی که می‌شناختند و چنین ثروتی موروثی به آن‌ها رسیده، این جملات درست بوده و از او خواستند که به آن‌ها توضیح دهد که چگونه آن همه کامیابی را نصیب خود کرده، که او ادامه داد« در جوونی، نگاهی به دور و برم انداختم و همه چیزای خوبی رو که شادی و رضایت به ارمغان میارن رو دیدم. متوجه شدم که ثروت، قدرت همه اونهارو بالا میبره. ثروت به قدرته، با ثروت خیلی چیزا ممکنه» «ادم میتونه، خونه رو با گرونترین وسایل تزیین کنه، میتونه با کشتی به دریاهای دور بره. میتونه از غذاهای خوشمزه سرزمین‌های دور لذت ببره.» « ادم میتونه به کارگر سازنده تزیینات طلایی و به صیقلکار سنگ‌های زینتی استخدام کنه»

« ادم حتی میتونه معابد بزرگ برای خدایان درست کنه» « ادم میتونه این کارارو و خیلی کارای دیگرو که باعث شادی احساس و خشنودی روح میشن انجام بده.»

و وقتی همه اینارو فهمیدم، با خودم عهد کردم که سهم خودم رو از چیزای خوب زندگی بگیرم من یکی از اونایی که به گوشه وامیستن و با حسادت به لذت‌های دیگران نگاه میکنن نخواهم بود. من از پوشیدن یه لباس ارزان و موقرراضی نخواهم بود. من با یک سرنوشت فقیرانه راضی نخواهم بود. در عوض خودم رو تو این ضیافت چیزای خوب مهمون می‌کنم شما میدونین که من پسر په بازرگان خرد هستم که با داشتن یه خونواده بزرگ امیدی به ارث پدری نداشتم و همین اتفاق هم افتاد و ارثی بهم نرسیده همونطور که خودتون رک و راست میدونین با قدرت و خرد خودم به این نتیجه رسیدم که اگه بخوام به چیزایی که میخوام دست پیدا کنم، به زمان و مطالعه نیاز دارم

در مورد زمان، همه اونو به‌اندازه کافی دارن. هرکدوم از شما، به‌اندازه کافی وقت داشتید که خودتونو ثروتمند کنین (مترجم: زمان تنها منبعی است که بطور یکسان بین همه انسان‌ها تقسیم شده، ولی همونطور که همتون میدونین تنها چیزی که میتونید بهش افتخار کنین به خانواده‌ی خوبه.« »اما در مورد یادگیری، مگه استاد فرزانه ما بهمون یاد نداد که یادگیری بر دونوعه؟ نوع اول چیزهایی که یاد گرفتیم و میدونیم و نوع دوم یادگیری، یادگیری اینه که بفهمیم چه چیزایی رو نمیدونیم« بنابراین تصمیم گرفتم که بفهمم چجوری میشه ثروت اندوخت و وقتی‌که فهمیدم که پول درآوردن رو باید کار خودم قرار بدم، خوب به اون عمل کردم. بهتر نیست که از دراز کشیدن زیر نور تابان خورشید لذت ببریم؟ چون وقتی به دنیای تاریک مردگان میریم غم‌ها به‌اندازه کافی در ما حلول میکنن» « من به‌عنوان کاتب نسخه‌های خطی تو تالار بایگانی استخدام شدم و هر روز ساعت‌های زیادی رو روی لوح‌های گلی کار می‌کردم. هفته به هفته و ماه به ماه سخت کار می‌کردم، ولی چیزی از حقوقم در نمیومد. خوراک و پوشاک و کفاره برای خدایان و چیزای دیگه ای که یادم نمیاد، تمام درآمدم رو به خودشون اختصاص می‌دادن. ولی هدفم از من جدا نمی‌شد.»

«و یه روز آلگمیش، وام‌دهنده، به خونه مدیر شهر اومد و یک کپی از قانون نهم سفارش داد و به من گفت که اونرو ظرف دو روز نیاز داره و اگه بتونم تا اون موقع تحویلش بدم، دو سکه مسی بهم میده.» بنابراین سخت کار کردم، ولی اون قانون خیلی طولانی بود و وقتی الگمیش بعد از دو روز برگشت، کار هنوز تموم نشده بود. او عصبانی شد و جوری که انگار من برده اونم شروع به کتک زدنم کرد. ولی چون میدونستم مدیر اجازه نمی‌ده که بهم اسیبی برسونه نترسیدم. بهش گفتم الگمیش تو خیلی ثروتمند هستی. به من بگو چجوری منم میتونم ثروتمند بشم، منم قول میدم تموم شب رو روی لوح کار کنم و تاصبح امادش کنم او لبخندی به من زد و گفت: تو ادم زرنگ و جسوری هستی، ما به اینکار میگیم چونه زنی تو معامله. تموم اون شب رو حکاکی کردم. پشتم درد گرفت و دود چراغ سرم رو به درد اورد تا جایی که چشمام دیگه به زور می‌دید، ولی وقتی او فردا صبح برگشت لوح‌ها اماده بودن.

به او گفتم حالا به قولی که دادی عمل کن.« »تو تعهد مربوط به خودت رو تو معامله مون انجام دادی پسرم« او مهربانانه بهم گفت» و منم الان آماده‌ام که تعهد خودمو انجام بدم. من این چیزایی رو که دوست داری بدونی بهت میگم چون دارم پیر میشم و به زبون پیر همیشه دوست داره بجنبه. و وقتی به جوون برای نصیحت پیش یه پیر میاد، دانش و خرد سال‌ها رو به دست میاره. ولی خیلی وقتا، جوون فکر میکنه که پیر فقط دانش و علم روزایی رو که رفتن بلده و بنابراین سودی نمیبره. ولی یادت باشه افتابی که امروز طلوع میکنه همون افتابیه که وقتی پدرت بدنیا اومد طلوع کرد و همون افتابی خواهد بود که زمانی که آخرین نوه‌ات بدنیا میاد، طلوع میکنه.« »افکار جوونی« اون ادامه داد»نورهای روشنی هستن که مثل شهاب‌ها که معمولاً اسمون رو از بالا مشعشع میکنن هستن ولی دانش و حکمت این سن مثل ستاره‌های ثابت هستند که اونقد بدون تغییر میدرخشن که ماهیگیرا میتونن از روی اونا راهشونو پیدا کنن« »حرفای منو خوب گوش کن، چون اگه اینکارو نکنی، نمیتونی حقیقتی رو که بهت میگم، خوب به چنگ بیاری و ممکنه فکر کنی که اون کار طاقت فرسای شبونت بیهوده بوده « سپس زیرکانه، از زیر ابروهای پرپشتش به من نگاه کرد و با لحنی آرام ولی موثر گفت: من راه ثروتمند شدن رو زمانی یاد گرفتم که تصمیم گرفتم که مقداری از همه درآمدم رو باید برای خودم نگه دارم؛ و الان تو هم اون راز رو فهمیدی» « بعد زیر چشمی منو نگاه کرد ولی میتونستم حس کنم که داره توم نفوذ میکنه ولی چیز دیگه ای نگفت»

« ازش پرسیدم همش همین بود؟» او جواب داد: همین برای تبدیل قلب یه گله دار به قلب په وام‌دهنده، کافی بود. پاسخ دادم ولی مگه همه درآمدی که دارم مال خودم نیست؟ « بیشتر از اون» او پاسخ داد.« ایا به خیاط چیزی نمی‌پردازی؟ به کفاش چی؟ برای چیزهایی که می‌خوری چیزی نمی‌پردازی؟ ایا میتونی بدون خرج کردن تو بابل زندگی کنی؟ چه چیزی داری که نشوندهنده درآمدت در ماه گذشته باشه؟ در سال گذشته چطور؟ نادان، تو به همه پول می‌پردازی الا به خودت، کودن تو برای دیگران خوحمالی می‌کنی، برده ای هستی و کار می‌کنی برای چیزی که اربابت به تو میده که بخوری و بپوشی. اگه یک دهم از درآمدت رو برای خودت نگه داری، بعد از ده سال چقد داری؟»

«دانشم در مورد اعداد به کمکم اومد و گفتم اندازه یک سال کار کردن» «جواب رو نصفه درست گفتی» او گفت«هر سکه طلایی که پس انداز کنی، برده ای است که برای تو کار می کنه و هر سکه مسی که برات در میاره، بچه اونه که اونم میتونه برات درآمد درست کنه. اگه میخوای ثروتمند بشی باید پس اندازت برات پول دربیاره و بچه هاشم باید برات پول در بیارن تا همه با هم بتونن اون فراوونی ای رو که آرزو داری بهت بدن.» «تو فکر می‌کنی در ازای اون کار سختی که اون شب روی لوح‌ها انجام دادی من دارم سرت رو کلاه میذارم، ولی اگه هوش به چنگ آوردن حقیقتی رو که دارم بهت میگم داشته باشی متوجه میشی که در برابر کاری که برام کردی دارم بهت پاداش هزار برابری بهت میدم.» «بخشی از درآمدت مال خودته برای پس انداز، نباید کمتر از یک دهم باشه، مهم نیست که درآمدت چقدر کمه، اگه بتونی بیشتر هم کنار بزاری که چه بهتر. اول سهم خودت رو کنار بذار. بیشتر از اون چیزی که برای بقیه مخارجت می‌پردازی برای کفش و لباس نپرداز، و باز هم برای غذا و صدقه و کفاره برای خدایان مقدار کافی پول خواهی داشت.» ثروت مثل یه درخت، از یه دونه کوچیک شروع به رشد میکنه، اولین سکه ای که پس انداز می‌کنی، اون دونه ای به که درخت ثروتت از اون شروع به رشد میکنه. هر چه زودتر اون دونه رو بکاری، اون درخت زودتر شروع به رشد میکنه. و هرچه با ایمان تو، یا پس اندازهای همیشگی و مداوم، بهش غذا و آب بدی، زودتر، با رضایت خاطر زیر سایش، حمام گرم ملایم آفتاب می‌گیری. «اینو گفت و لوحهاشو گرفت و رفت. در مورد چیزی که بهم گفت خیلی فکر کردم و بنظرم منطقی اومد، بنابراین تصمیم گرفتم امتحانش کنم. هربار که حقوق می‌گرفتم، یک دهم از سکه هامو به جا کنار میذاشتم و شاید غریب به نظر بیاد ولی از اون موقع به بعد هیچوقت پول کم نمیاوردم. تغییری رو نسبت به قبل احساس می‌کردم. وقتی پس اندازم شروع به رشد کرد، هروقت وسوسه می‌شدم تا باهاش چیزایی رو که بازرگانا با شتر و کشتی از فینیقیه می‌آوردن بخرم، سریع جلوی خودمو می‌گرفتم.» «دوازده ماه از اون روزی که الگمیش رفت، گذشت و او به روز اومد پیشم ‘پسر ایا تو این یه سال که گذشت حداقل یک دهم از درآمدت رو واسه خودت کنار گذاشتی؟» « مغرورانه گفتم بله استاد خوبه درحالیکه خوشحال بود جواب داد و باهاش چیکار کردی؟» «اونارو به آزمور اجرپز دادم. اون می‌خواست به دریاهای دور سفر کنه و در بندر تایر برای من جواهرات کمیاب از بازرگانای فینیقیه بخره. وقتی‌که برگرده اون جواهرات رو به قیمت بالایی می‌فروشیم و درآمدش رو تقسیم می‌کنیم.» «هر کودنی باید یاد بگیره» او غرلند کرد« ولی چرا به دانش به اجرپز در مورد جواهر اعتماد کردی؟ ایا تو برای کسب علم نجوم پیش یه نونوا میری؟ نه به پیراهنم قسم اگه یه کم قدرت فکر کردن داشته باشی، پیش ستاره شناس میری. پس اندازت از بین رفت جوون. درخت ثروتت رو از ریشه کندی. ولی یکی دیگه بکار. دوباره سعی کن و دفعه بعد اگه خواستی در مورد جواهرات کار کنی پیش یک بازرگان جواهرات برو. اگه میخوای در مورد گوسفند چیزی بدونی باید پیش به چوپان بری. مشاوره چیزیه که رایگان به دست میاد ولی دقت کن که اون مشاوره ای رو که به دست میاری ارزش داشتن داشته باشه. کسی که برای سرمایه‌گذاری اندوخته هاش از کسی که تجربه ای در اون زمینه نداره، مشاوره میگیره، باید پس اندازش رو برای اثبات نادرستی اون مشاوره هزینه کنه. او اینو گفت و رفت: چون فینیقیه ای‌ها ادمای رذلی هستن، تکه‌های بی‌ارزش شیشه رو که شبیه جواهر هستن به ازمور میفروشن. ولی همونطور که الگمیش بهم امر کرده بود، من دوباره اون یک دهم از درآمدم رو پس انداز کردم، ولی این کار دیگه برام سخت نبود و برام عادت شده بود»

دوباره دوازده ماه دیگه، الگویش به سالن منشی‌ها اومد و سراغ منو گرفت « از دفعه اخری که دیدمت چه پیشرفتی کردی؟»

دوباره صادقانه پس انداز کردم جواب دادم و پس اندازم رو پیش آگر زره ساز سپرده گذاری کردم که برنز بخره و هر چهار ماه یک بار بهم سود میپردازه، « »خوبه. با سودش چیکار می‌کنی؟«. »به خوشگذرونی خوب با شراب عالی و کیک راه انداختم. یه لباس قرمز رنگ واسه خودم خریدم، همین روزا باید به الاغ جوون هم واسه سواری بخرم«. الگمیش به چی می‌خندید؟» تو بچه‌های پس اندازت رو خوردی. بعد چجوری ازشون انتظار داری تا واست کار کنن؟ و چجوری اونا می تونن بچه بیارن و اون بچه‌ها هم واست کار کنن؟ اول به ارتش از برده‌های طلایی واسه خودت درست کن، اونوقت از یه مهمونی اشرافی، بدون تاسف میتونی لذت ببری «او اینو گفت و دوباره رفت» «تا دو سال بعد ندیدمش، روزی که دوباره پیشم اومد چهره ش پراز خط و خوط بود. چشماش پژمرده شده بود، دیگه داشت خیلی پیر می‌شد. بهم گفت ارکاد به اون ثروتی که آرزو داشتی رسیدی؟»

«جواب دادم، به همش که نه ولی به مقداری به دست اوردم و درآمد ثروتم هم درآمد درست میکنه، درآمدای درآمد ثروتم هم درآمد درست میکنن.» «و ایا هنوزم از اجرپزها مشاوره می‌گیری؟» «جواب دادم، در مورد اجرپزی، اونا مشاوره‌های خوبی میدن» «ارگاد»او ادامه داد«تو درسهات رو خوب یاد گرفتی. اول یاد گرفتی که باید خرجت از دخلت کمتر باشه. سپس یاد گرفتی از افرادی که در کار خودشون خبره هستن در همون زمینه مشاوره بگیری، و اخر یاد گرفتی که چطور سرمایه‌ات برات کار کنه.» «تو خودت یاد گرفتی که چطور پول دربیاری، چطور نگهش داری و چطور ازش استفاده کنی. بنابراین تو الان شایسته به جایگاه خوبی. من دارم پیر میشم. پسرای من فقط در حال خوشگذرونی هستن و اصلاً به پول درآوردن فکر نمیکنن. من منافع زیادی دارم و نمیتونم مراقب همشون باشم. اگه تو به نیپور بری و اونجا مراقب اموال من باشی، میتونم تورو شریک خودم بکنم تا تو، توی اون زمینا سهم داشته باشی.» «بنابراین به نیپور رفتم و در اونجا، مسوولیت کنترل دارایی‌های الگمیش رو به عهده گرفتم و برای اینکه سرشار از حس بلندپروازی بودم و تو قوانین مدیریت کسب ثروت استاد شده بودم، موفق شدم اونجا ارزش دارایی هاشو بالا ببرم.» « بنابراین کاروبارم گرفت و وقتی الگمیش مرد، همونطور که در وصیت نامه قانونی ش گفته بود من در دارابی هاش سهیم شدم.» ارکاد این حرفا رو زد و وقتی‌که حرفه‌اش تموم شد یکی از دوستانش گفت« تو واقعاً خوش شانس بودی که الگمیش تورو به‌عنوان جانشین و میراث دار خودش انتخاب کرد.» «تنها شانس من این بود که قبل از اینکه او رو ببینم، تصمیم گرفتم که پیشرفت کنم، برای چهار سال، ایا با پس انداز یک دهم از درآمدم، اراده‌ام رو برای رسیدن به هدفم به اثبات نرسوندم؟ ایا شما ماهی گیری رو که سال‌ها، روی رفتار ماهی‌ها مطالعه کرده، طوری که با هر تغییر جهت باد، میتونه تورش رو در جهت حرکت اونا پهن کنه، خوش شانس مینامین؟ شانسی فقط به الهه مغروره که هیچ وقتی رو با اونایی که اماده نیستن هدر نمی‌ده» تو قدرت اراده قوی ای داشتی که بعد از اینکه پس انداز سال اولت رو از دست دادی، باز هم ادامه دادی تو خارق العاده ای. یکی دیگه از دوستاش گفت.

قدرت اراده؟« ارکاد جواب داد چه حرفی. آیا فکر می‌کنی قدرت اراده، توانایی بلند کردن باری رو که شتر نمیتونه بلند کنه به انسان میده؟ یا توانایی کشیدن باری یک گاو حتی نمیتونه یه تکون جزیی بهش بده؟ قدرت اراده چیزی نیست جزیه تصمیم پایدار تا انجام کاری رو که برای خودت در نظر گرفتی، به پایان برسونی. اگه وظیفه ای رو برای خودم تعیین می‌کنم؛ هر چقدر خرد و کوچک، باید تا انتها انجامش بدم. چجوری باید اعتماد بنفس انجام کارهای بزرگ رو به دست بیارم؟ مثلاً اگه به خودم میگم، برای صد روز، وقتی از روی پل به سمت شهر میرم، از روی زمین به سنگ کوچیک بردارم و توی رودخونه بیاندازم، اون کار رو انجام میدم. اگه روز هفتم از روی پل رد شدم و یادم رفت که اون کارو انجام بدم، به خودم نمیگم بجاش فردا دو تا سنگ میندازم، بلکه به عقب برمی‌گردم و کارم رو انجام میدم و سپس به راهم ادامه میدم. و مثلاً در روز بیستم به خودم نمیگم ارکاد این کار بیهوده است. هر روز به سنگ تو رودخونه انداختن چه دستاوردی واست داره؟ یه مشت سنگ بردار و بریز تو رودخونه و تمومش کن. نه هیچوقت اینو نمیگم، همونطور که تاحالا نگفتم. وقتی به کار مشخصی رو واسه خودم تعیین می‌کنم، اونو تا انتها انجام میدم. به خاطر همینه که مواظیم که کارهای سخت و غیر عملی رو شروع نکنم، برای اینکه از تن اسایی لذت می‌برم» سپس یکی دیگر از دوستانش شروع به حرف زدن کرد و گفت: اگه چیزی که میگی درست باشه که عقلا همین‌طور هم به نظر میرسه، و اینقدر هم ساده باشه و اگه همه این کارو انجام بدن، دیگه ثروت کافی برای تقسیم شدن بین مردم باقی نمیمونه. «ثروت، هرجایی که انسان براش انرژی بذاره، رشد میکنه.» أرکاد جواب داد« اگه به انسان ثروتمند، برای خودش قصری بسازه، ایا پولی که او پرداخت میکنه، از بین میره؟ نه. اجرپز قسمتی از اون رو می بره، کارگر قسمتی از اون رو می بره و معمار هم قسمتی از اون رو می بره. و هر کس دیگه ای هم که در ساخت اون قصر، کاری رو انجام میده، قسمتی از اون ثروت رو میبره، و در عین حال وقتی‌که ساخت قصر کامل میشه، ایا به‌اندازه هزینه ای که براش انجام شده نمی ارزه؟ و ایا زمینی که آن قصر روی آن ساخته شده، بواسطه قصری که روش بنا شده بیشتر نمی ارزه؟ و ایا، زمینی که در مجاورت اون قصر قرار داره، به خاطر وجود اون قصر در کنارش بیشتر نمی ارزه؟ ثروت از راه‌های سحر امیزی رشد میکنه، هیچ انسانی، نمیتونه حدود اون رشد رو پیشبینی کنه، ایا فنیقیه ای‌ها، شهرهای بزرگی رو، با استفاده از ثروتی که کشتی‌های تجاری شون از دریا براشون کسب کردن، روی سواحل لم‌یزرع بنا نکردن؟ »حالا چه پیشنهادی برای ما داری، تا ما هم بتونیم ثروتمند بشیم؟« یکی دیگر از دوستانش پرسید. سال‌ها گذشته و ما دیگه جوون نیستیم و پس اندازی نداریم.» «من به شما پیشنهاد می‌کنم که نصیحت الگمیش رو گوش کنید و با خودتون بگید بخشی از درآمدی که دارم، مال خودمه، واسه پس انداز اینرو اونقدر تکرار کنید تا مثل زیونه های آتیش در اسمون ذهنتون حک بشه.» «خودتون رو تحت تاثیر این ایده‌ها قرار بدید. خودتون رو در اندیشه غرق کنین. سپس هر مقدار، هر چقدر جزیی، که شده رو واسه پس انداز مدنظر قرار بدید. نگذارید این مقدار کمتر از یک دهم درآمدتون باشه و پس انداز کنین. اگه لازم شد، بقیه هزینه هاتون رو با این کار هماهنگ کنین، ولی اول از همه پس اندازتون رو کنار بگذارین. خیلی زود متوجه میشید که چه احساس قدرتی بهتون دست میده، وقتی صاحب خزانه ای بشید که خودتون جمعش کردین. وقتی‌که این خزانه رشد میکنه، شما رو تحریک میکنه لذت جدیدی از زندگی، شما رو به هیجان میاره. تلاش‌های بیشتری انجام میدین قادرآمدتون بیشتر بشه. به خاطر همین درآمدتون زیاد میشه و به همون نسبت هم مقدار پس اندازتون بیشتر میشه هم مقداری که زندگیتونو باهاش میچرخونین» «سپس یاد بگیرین که خزانه تون واستون کار کنه. اون رو برده خودتون بکنین و بچه‌های اون و بچه‌های بچه‌های اون رو برای خودتون بکار ببندین.» «درآمدی رو برای آینده خودتون تضمین کنین. به افراد مسن نگاه کنین و فراموش نکنین که در آینده، شما هم جز این گروه خواهید بود. بنابراین خزانه تون رو با دقت تمام سرمایه‌گذاری کنین که از دست نره. نرخ‌های بهره نزولی زنان فریب دهنده ای هستند که اواز میخونن، ونا اگاهان رو به سمت صخره‌های اتلاف و پشیمانی وسوسه می‌کنند.» « همچنین خانواده خودتون رو همیشه تامین کنین تا از خدایان نخواهند که شما رو به اون دنیا ببرن. برای این کار میتونید قوانین معینی رو در نظر بگیرید مثلاً پرداختهای مشخصی رو در فواصل زمانی معین به خانوادتون انجام بدید. انسان صرفه جو با هدف ثروتمند شدن، هیچ‌گاه مقدار زیادی پول نقد رو در دسترس قرار نمی‌ده.» «با انسان‌های عاقل مشورت کنید. دنبال مشاوره افرادی باشید که کار روزانه شون، کار با پوله. اجازه بدید اونا شما رو از اشتباهی که من در سپردن اولین پس اندازم به ازمور اجر پز انجام دادم، نجات بدن، یک سود کوچیک و مطمئن خیلی خوش ای‌اند تر از یه ریسک بزرگه.» «از زندگی لذت ببرین. زیاد به خودتون فشار نیارین و دنبال زیاد از حد پس انداز کردن هم نباشید. اگه یک دهم از درآمدتون مقداریه که به راحتی میتونید اونو پس انداز کنین به همون مقدار کم قانع باشید. با توجه به درآمدتون از زندگی لذت ببرید و اجازه ندید خسیس بشید و از خرج کردن پول نترسید. زندگی خوبه و سرشار از چیزهای با ارزش و لذت داره.» دوستانش از او تشکر کردند و رفتند. برخی ساکت بودند زیرا هیچگونه تصوری از حرفهای او نداشتند و حرف‌هایش را نمی‌فهمیدند. بعضی‌ها طعنه می‌زدند که ادمی با این همه ثروت، باید شانس خود را با دوستان قدیمی خود قسمت کند. ولی برخی از آن‌ها در چشمشان، نور جدیدی می‌درخشید. آن‌ها می‌دانستند که الگمیش، هر از چند گاهی به اتاق منشی‌ها بر می‌گشت و به مردی که داشت راهش را از تاریکی به سمت نور پیدا می‌کرد نگاه می‌کرد. وقتی آن مرد نور را که در جایی منتظرش بود پیدا کرد، هیچ‌کس نمی‌توانست جای او را بگیرد تا زمانی که او روی درک و فهم خود کار کند و برای آن فرصت طلایی آماده شود.  این دسته اخر انهایی بودند که، در سال‌های بعد، مجدداً، پیش ارکاد می‌رفتند و او هم با خوشحالی از آن‌ها استقبال می‌کرد. با آن‌ها مشورت میکردو دانش خود را به

صورت رایگان، همانگونه که مردان با تجربه از انجام آن همیشه لذت می‌برند، در اختیار آن‌ها قرار می‌داد و به آن‌ها کمک می‌کرد، تا طوری پس اندازهایشان را سرمایه‌گذاری کنند تا با لذت و امنیت همراه باشد و در سرمایه‌گذاری‌های بیهوده از بین نرود یا بلوکه نشود. نقطه عطف زندگی این انسان‌ها، روزی بود که حقیقتی را که الگمیش به ارکاد و ارکاد به آن‌ها منتقل کرد، باور کردند. » بخشی از درآمدتان مال خودتان است، برای پس اندازد



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *