ثروتمندترین مرد بابل
نوشته جورج کلاسون
بازگشت به فهرست مطالب: ثروتمندترین مرد بابل
اولین درمان: شروع به پرپول کردن کیف
آرکاد، خطاب به مردی در اندیشه فرو رفته در ردیف دوم اشاره میکند«دوست خوب من شما در چه زمینه ای کار میکنید؟» مرد پاسخ داد: «من یک کاتب هستم و مطالب را روی لوحهای گلی حکاکی میکنم. من هم با همین کار اولین سکههایم را به دست اوردم، بنابراین شما هم، شانس ساخت آینده ای مثل مال من را دارید» سپس رو به مردی گلگون چهره که کمی جلوتر نشسته بود کرد و گفت: شما چطور پول در می اورید؟« مرد پاسخ داد: من یک قصاب هستم. من بزهایی را که کشاورزان پروار میکنند، از آنها میخرم و میکشم و گوشتشان را به زنان خانه دار، و چرمشان را به کفاشان میفروشم. »چون کار میکنی و پول در می اوری، شما هم فرصت به دست آوردن موفقیتی را که من کسب کردم داری و بدین گونه، ارکاد ادامه داد تا متوجه شود، هرکدام از آنها، برای امرار معاش، چه کاری انجام میدهند. وقتی سوالهایش از آنها تمام شد، گفت:
شاگردان من، حالا میبینیم که تجارتها و کارهای زیادی وجود دارند که مردم از طریق آنها به کسب درآمد میپردازند. هرکدام از این راهها، رودی از طلا هستند که شخص با انجام آن کار، این رود را به سمت کیف خود کج میکند. پس جریانی از سکههای ریز و درشت، با توجه به تواناییهایتان، به جیب هریک از شما سرازیر میشود. درست است؟« همه آنها موافقت کردند. ارکاد ادامه داد:» پس اگر هر یک از شما تصمیم داشته باشد که آینده درخشانی برای خویش بسازد، ایا عاقلانه نیست که آن جریان پول را که به جیبش سرازیر میشود، ساماندهی کند؟« باز هم همه موافقت کردند. سپس ارکاد رو به مردی فروتن که خود را تاجر تخم مرغ معرفی کرده بود کردو گفت:»اگر شما سبدی انتخاب کنید و هر روز صبح، ده عدد تخم مرغ در آن بگذارید و هر بعد از ظهر، نه عدد تخم مرغ از آن بردارید، درواقع چه اتفاقی میافتد؟« »به مرور زمان سرریز میشود« »چرا؟« »چون هر روز یک تخم مرغ اضافی در آن باقی میماند.« ارکاد رو به کلاس لبخندی زد و گفت: ایا اینجا کسی کیف خالی ای دارد؟ اول همه گیج و مبهوت به هم نگاه میکردند. سپس خندیدند و بعد کیفهایشان را با شوخی تکان دادند. دقیقاً آن چیزی را که به تاجر تخم مرغ پیشنهاد دادم انجام دهید. به ازای هر ده سکه ای که در کیف خود میگذارید، فقط نه تای آن را برای خرج کردن در بیاورید. کیف شروع به چاق و چله شدن میکند و موقعی که در حال افزایش وزن است احساس خوبی در قلب شما و اشتیاقی در روح شما ایجاد میکند.» به سادگی چیزی که به شما میگویم نخندید. حقیقت همیشه ساده است. به شما گفتم که چگونه آیندهام را ساختم. این اولین کار من بود. من نیز یک کیف خالی برداشتم و به آن ناسزا گفتم، زیرا چیزی در آن برای ارضای اهدافم وجود نداشت. ولی وقتیکه شروع کردم فقط نه تا از ده سکه ای را که درون آن میگذاشتم خرج کنم، شروع به پر شدن کرد. کیف شما هم همینگونه میشود.« »حالا حقیقتی عجیب را به شما میگویم. چیزی که دلیلش را نمیدانم. وقتیکه این کار را شروع کردم، هیچگاه معاشم نسبت به قبل سخت تر نشد. حتی نسبت به قبل، سکهها خیلی راحت تر به سمت من میآمدند، حتماً این یکی از قوانین خدایان است که طلا به سمت کسی که مقداری از درآمدش را نگه میدارد و خرج نمیکند، راحتتر می اید. و همچنین طلا از ورود به یک کیف خالی خودداری میکند.« »شما بیشتر کدام را میپسندید؟ ایا آرزوهای روزانه شما اینهاست جواهرات؟ زرق و برق؟ جامه و لباس؟ غذای بیشتر؟ چیزهایی که زود میروند و فراموش میشوند؟ یا آرزوی داراییهای اساسی را دارید، مثل طلا، زمین، گله، مال التجاره و سرمایهگذاریهای درآمدزا؟ سکههایی که اول از کیف خود در می اورید (نه دهم درآمد)، گروه اول را برای شما به ارمغان میآورند و سکههایی را که در کیف خود باقی می گذاریدریک دهم درآمد) گروه دوم را به شما تقدیم می کنند.
شاگردانم، این اولین درمانی بود که من برای کیف خالیام پیدا کردم که از هر ده سکه ای که در میآورم، نه تا را خرج کنم این را بین خودتان به مباحثه بگذارید. هر کسی که ثابت کرد که این درمان غلط است، فردا که دوباره همدیگر را دیدیم به من بگوید.