می‌گویند روزی در روستایی پسری به روی شیروانی یک ساختمان سه‌طبقه رفته بود. او ناگهان تعادلش را از دست داد و به سمت پایین سقوط کرد.

توکل / یک داستان انگیزشی درباره توکل کردن بر خدا

توکل 

یک داستان انگیزشی درباره توکل کردن بر خدا

 

خداوند بهترین‌های خود را به آن‌هایی می‌بخشد که حق انتخاب خود را به او می‌سپارند.

 

می‌گویند روزی در روستایی پسری به روی شیروانی یک ساختمان سه‌طبقه رفته بود. او ناگهان تعادلش را از دست داد و به سمت پایین سقوط کرد. درحالی‌که از روی شیروانی سر می‌خورد، رو به سمت آسمان کرد و فریاد کشید: «خداوندا، مرا نجات بده.»

در همین زمان، شلوارش به میخی گیر کرد و حرکتش متوقف شد. پسر رو به آسمان کرد و گفت: «خداوندا! فراموش کن. شلوارم به یک میخ گیر کرد.»

خیلی‌ها مانند این پسر کوچک هستند. برای یافتن راه‌حلی نیایش می‌کنند و وقتی این راه‌حل از راه می‌رسد، نمی‌توانند منبع آن را ببینند. «در تمام تاریخ، مردان و زنان کبیر، کسانی بوده‌اند که از ایمان قوی بهره داشته‌اند.»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *