تنبل خان زرنگ می شود
نویسنده: مجتبی حیدرزاده
نقاشی: بهمن عبدی
چاپ هشتم: 1373
تهيه، تايپ، ويرايش تصاوير و تنظيم آنلاين: انجمن تايپ ايپابفا
به نام خدا
بچه های خوب و مهربان، حتماً شما هم «تنبل خان» را می شناسید. اگر او را نمی شناسید باید بدانید تنبل خان بچه ای است که صبحها دیر از خواب بیدار می شود، دست و رویش را نمی شوید، جلد دفترچه هایش همیشه پاره است، مداد و پاک کن و خط کش و لوازم مدرسه اش را مرتب گم می کند و خلاصه، هیچوقت بچه پاکیزه و مرتبی نیست و از همه بدتر، وقتی شب غدا می خورد و می خوابد دندانهایش را مسواک نمی زند. خلاصه تنبل خان بچه ای بود که هرچه پدر و مادرش او را نصیحت می کردند گوش به حرف آنها نمی داد تا اینکه یک روز برایش اتفاق جالبی افتاد.
آن روز وقتی تنبل خان از خواب بیدار شد
پس از خوردن صبحانه، کیف و کتابش را برداشت و رفت مدرسه.
وقتی وارد کلاس شد رفت پشت نیمکت و سرجایش نشست.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دید همشاگردیهایش از او دوری می کنند.
-تنبل خان رفت کنار دوستش «حسنی» نشست و گفت: چرا بچه ها از من فرار می کنند؟
هنوز حرف تنبل خان تمام نشده بود که حسنی دست جلوی دماغش گذاشت و گفت: با من حرف نزن، دهنت خیلی بد بوئی میده.
آقا معلم وقتی دید حسنی و تنبل خان دارند سر کلاس حرف می زنند از آنها پرسید: چی شده، چرا بدون اجازه
حرف می زنید؟
– حسنی گفت: آقا معلم، دهن تنبل خان بد بوئی میده… من نمیخوام با او حرف بزنم.
– معلم از تنبل خان پرسید:
-پسرم، مگه تو دندانهایت را مسواک نمی زنی؟
تنبل خان که هیچوقت دندانهایش را مسواک نزده بود از خجالت سرخ وسفید شد و گفت: نخیر آقا….
معلم گفت: اگر می خواهی که دهانت بوی بد ندهد و دندانهای سالمی داشته باشی. حتماً باید شب به شب بعد از خوردن غذا دندانهایت را مسواک بزنی.
آن روز ظهر وقتی تنبل خان داشت از مدرسه بخانه می رفت، همه اش به فکر بوی بد دهان خود بود.
ولی هنوز به خانه نرسیده بود که احساس کرد یکی از دندانهایش شدید درد می کند.
تنبل خان وقتی وارد خانه شد از درد دندان شروع به گریه کرد.
پدر و مادر تنبل خان او را به نزدیک دندان پزشک یا همان دکتر دندان بردند.
دکتر پس از معاینه دندان تنبل خان گفت:
-متاسفانه یکی از دندانهای او کرم خوردگی پیدا کرده و باید کشیده شود. بعد دکتر گفت من تعجب می کنم بچه به این کوچکی چرا باید دندانهایش خراب شود. مگر او مسواک نمی زند؟!
پدر تنبل خان گفت: آقای دکتر ما هرچه به او اصرار می کنیم باید دندانهایش را مسواک بزند از تنبلی این کار را نمی کند.
دکتر خندید و گفت: حالا وقتی من یکی از دندانهایش را کشیدم آنوقت او برای همیشه دندانهایش را مسواک می زند.
وقتی دکتر می خواست دندان کرم خورده تنبل خان را در بیاورد، تنبل خان از ترس داشت گریه می کرد. اما چاره ای جز این نبود و می بایست دندان کرم خورده کنده شود.
وقتی تنبل خان به خانه برگشت پدرش به او گفت: صد دفعه بهت گفتم اگر می خواهی همه تو را دوست داشته باشند اول باید به حرف پدر و مادرت گوش بدهی و بچه زرنگی بشوی
و هر شب دندانهایت را مسواک بزنی، در غیر اینصورت هیچکس بچه تنبل را دوست نخواهد داشت.
تنبل خان قول داد که دندانهایش را مسواک بزند
و صبح زود از خواب بلند شود
و کیف و کتاب و مداد خود را مرتب کند و مثل همه بچه های خوب، سر ساعت در مدرسه حاضر باشد.
بعد از دو روز تعطیلی وقتی تنبل خان به مدرسه رفت و سرکلاس حاضر شد.
همکلاسیهای او با تعجب نگاهش می کردند.
زیرا هیچوقت ندیده بودند که تنبل خان به این مرتبی و سرساعت در کلاس حاضر شود. پس از اینکه بچه ها دور تنبل خان جمع شدند، تنبل خان گفت: بچه ها من از امروز مثل همه شما بچه تمیز و مرتبی خواهم بود.
حسنی که مقابل تنبل خان ایستاده بود گفت: بچه ها، دهان حسنی دیگر بوی بد نمی دهد و ما باید از این بعد او را زرنگ خان صدا کنیم….
وقتی آقا معلم وارد کلاس شد و فهمید تنبل خان بچه حرف شنو و زرنگی شده و دندانهایش را مسواک می زند خوشحال شد و گفت: باریکلا پسر زرنگ و خوب… امیدوارم از این به بعد جزو شاگردان خوب این کلاس باشی.
… و بعد آقا معلم یک کتاب خوب که پر از نقاشی های قشنگ بود به «تنبل خان» که حالا «زرنگ خان» شده بود جایزه داد….
«پایان»
(این نوشته در تاریخ 22 فوریه 2024 بروزرسانی شد.)