تنها برای تو مینویسم
مجموعه ترانهها و اشعار یغما گلرویی
دفتر ششم / بخش دوم
به کوشش: امیر قربانی
دفتر ششم در دو بخش ارائه شده است
فهرست ترانههای دفتر ششم / بخش دوم
هشتمین رنگ
تو دورنگی! هم زمینی، هم به رنگ آسمونی!
هشتمین رنگ قشنگ جادهی رنگین کمونی!
من بی صدا میخواستی، اما من از تو می خوندم!
پشت پا زدی به حسم، تا بیفتم، اما موندم!
تو دورنگی! تو دورنگی، اما من با تو یه رنگم!
تو یه خواب ناتمومی، من پر از خواب قشنگم!
شب تاریک چشات،
یه ستاره نداره!
پیش زیبایی تو،
ترانه هم کم میاره!
تا سر کوه ستاره، واسه دیدنت دویدم!
صد دفه زانو شکستم، اما پا پس نکشیدم!
گفتی گوش به زنگ می مونی، تا بازم برات بخونم!
اما رفتی نموندی، تا تک تنها بمونم!
تو دورنگی! تو دورنگی، اما من با تو یه رنگم!
تو یه خواب ناتمومی، من پر از خواب قشنگم!
شب تاریک چشات،
یه ستاره نداره!
پیش زیبایی تو،
ترانه هم کم میاره!
مهتابی
نبض نفس، نبض صدا، نبض ترانه دستمه!
اما بدون بودنت، هر نفسم شکستمه!
تو از کدوم طایفه یی که دریا خونبهای توست؟
رو جادههای پیش روم، همیشه جای پای توست!
نیستی ولی مثل چراغ، راه نشون میدی به من!
برس به داد واژهها! فاصلهها ر خط بزن!
تو یه جونپناه سبزی،
توی این روزای زرد!
تن تو مهتابی،
میشه تو شب پیدات کرد!
خودت بگو! خودت بگو، بعد کدوم نفس میای؟
کجای قصه با کلید سراغ این قفس میای؟
چلچلهی کدوم بهار، پشت خزون میشکنه؟
شاپرک شمع کدوم خاطره آتیش میزنه؟
عزیز بی صدای من! جواب این صدا چیه؟
بند دهن بند سکوت، تو دست پنهون کیه؟
تو یه جونپناه سبزی،
توی این روزای زرد!
تن تو مهتابی،
میشه تو شب پیدات کرد!
منُ تو
بخت ما بختکیه، تو شب اسیریم منُ تو!
نمیترسیم از قفس، همدل شیریم من تو!
یه مداد رنگی بیار تا شب خط خطی کنیم!
مرگ باور نداریم، خیلی دلیریم من تو!
من تو یا تو من فرقی نداره، دخترک!
شعلهی ما دخل این شب میاره، دخترک!
عمریه که پای این چوبهی داریم من تو!
همه خوابن هنوز خیلی بیداریم من تو!
بگو هیشکی چشماش نبنده به گردنهها،
هرکدوممون جای صدتا سواریم من تو!
من تو یا تو من فرقی نداره، دخترک!
شعلهی ما دخل این شب میاره، دخترک!
من تو هر چی باشیم از این غزلدزدا سریم!
بدیم اما هنوزم از این سیاهی بهتریم!
بین این چهل کلاغ، که سق سیاهن همشون،
تنها ما کبوتر نامه بر خوش خبریم!
من تو یا تو من فرقی نداره، دخترک!
شعلهی ما دخل این شب میاره، دخترک!
دریا ر دریاب!
رودخونه! دریا ر دریاب!
بی تو تصویر کویره!
راه بیفت برو سراغش!
فردا دیره! فردا دیره!
اگه دریا ر نبینی،
برهوت به جاش می شینه!
دریا عمری که می خواد،
خط آبیت ببینه!
رودخونه! رودخونه! کجایی؟
کی میایی؟ کی میایی؟
دریا تو تنش اسیره،
تو رهایی! تو رهایی!
من همون دریای خسته م،
که داره میشه یه مرداب!
بی تو خشک خشک خشکم!
رودخونه! گریه م دریاب!
بیا تا دستای آبیم،
دستای تو ر بگیره!
بیا تا موج ترانه،
از دوباره جونبگیره!
رودخونه! رودخونه! کجایی؟
کی میایی؟ کی میایی؟
دریا تو تنش اسیره،
تو رهایی! تو رهایی!
گریه کن!
گریه کن دلت سبک شه!
اگه دل مونده تو سینه!
سرت بذار رو شونه م،
تنها پیشکشم همینه!
بذار این شونهی نمناک،
تکیه گاه گریه باشه!
بذار این خسته بیفته،
تا شاید دوباره پاشه!
گریه کن دلت سبک شه، من فدای گریه هاتم!
تو ر تنها نمی ذارم، تا همیشه پابه پاتم!
زیر بارون نگاهت،
غسل تعمید ترانه س!
میری اما برمی گردی،
این سفر چه عاشقانه س!
برو! من اینجا می مونم،
چش براهتم همیشه!
می دونم که برمی گردی،
قصه مون تموم نمیشه!
گریه کن دلت سبک شه، من فدای گریه هاتم!
تو ر تنها نمی ذارم، تا همیشه پابه پاتم!
بازی سال
چه سخته مرگ باغچه ر دیدن حرفی نزدن!
به غول زشت زمهریر، یه گوله برفی نزدن!
چه سخته لال بی صدا از لب دشنه رد شدن!
عاشق دریا بودن اسیر دست سد شدن!
چه سخته قد کشیدن از عمق یه درهی عمیق!
تو این زمستون بلند، فکر شروع یه حریق!
خورشید گیس طلا! بیا! رو چشم ما قدم بذار!
جوانههای عاشق از دل خاک بیرون بیار!
خاطرههای منجمد، منتظر طلوعتن!
آخر خط رسیدهها، منتظر شروعتن!
بیا تا این یخای بد، آب بشن از حرارتت!
بیا تا پشت زمهریر، بشکنه پیش قدرتت!
بیا که باغچه عمری اسیر سرما و غمه!
بیا که مرگ غنچهها، تو باغچه مون دم به دمه!
بیا! بیا! که نور تو، باغچه ر زنده می کنه!
بهار تو بازی سال، بازم برنده می کنه!
خورشید گیس طلا! بیا! رو چشم ما قدم بذار!
جوانههای عاشق از دل خاک بیرون بیار!
خاطرههای منجمد، منتظر طلوعتن!
آخر خط رسیدهها، منتظر شروعتن!
من زمینم!
این صدا صدای خاکه، روی موج خیس دریا!
زخم تاریخی کابوس، بغض دلنشین رؤیا!
این صدا صدای خاکه، آخرین صدای بیدار!
خونه داره قصه میگه، واسه این خیل عزادار!
من بشنو! من بشنو! من صدای آخرینم!
قصهی هزارتا قرنم! من زمینم! من زمینم!
زخم ناباور تاتار، جای پای لنگ تیمور!
مونده روی سینهی من، حفرههای ممتد گور!
من آفتابی نگاهکن! تا یه فصل تازه باشم!
هنوزم با یه اشاره، میتونم پر از صداشم!
سبز سبزم اگه نبضت، نبض بیدار چمن شه!
من بهشتم اگه دستات مرهم زخمای من شه!
پیلهی کهنه ر بشکن! تا رها شه شاپرک باز!
با لب بسته صدام کن! دل بده به گریهی ساز!
تن بی لباس من ر، میشه با جوانه پر کرد!
میشه این خونهی خوب، بازم از ترانه پر کرد!
زخم ناباور تاتار، جای پای لنگ تیمور!
مونده روی سینهی من، حفرههای ممتد گور!
من آفتابی نگاهکن! تا یه فصل تازه باشم!
هنوزم با یه اشاره، میتونم پر از صداشم!
منُ بشکن!
منُ بشکن! من بشکن! من از آئینه سرشارم!
توی این قاب صدپاره، بازم عکس تو ر دارم!
من بشکن! من بشکن! صدام از پا نمی افته!
بازم تن میزنم از شب، توی هر شعر ناگفته!
من بشکن اگه شب از هجوم واژه غمگینه!
غریو انعکاسم من! صدای آینه اینه!
دوباره من! دوبارهمن! ترانه ساز شب شکن!
خسته لال بی نفس، تو این شب عربدهزن!
دوباره پارک سوتکور، دوباره خاطرات دور،
کنج همون نیمکت سبز، بغض لگدکوب چمن!
ببین! خورشید بیداری، همین فانوس کم نور!
چراغ روشن شعرم، چقدر از سایهها دوره!
من بشکن! من بشکن! شکستن عادته اینجا!
غزل سازی چه دشواره، چه مردن راحته اینجا!
برای خنجر کینه، تو این ظلمت غلافی نیست!
واسه بیداری دریا یه موج مرده کافی نیست!
دوباره من! دوبارهمن! ترانه ساز شب شکن!
خسته لال بی نفس، تو این شب عربدهزن!
دوباره پارک سوتکور، دوباره خاطرات دور،
کنج همون نیمکت سبز، بغض لگدکوب چمن!
مرثیهی خروس
دیگه شب بو، بو نمیده! رنگ این شبم پریده!
انگار از اونور ابرا، داره می رسه سپیده!
ای خروس سر بریده!
خوش صدای پر حنایی! پس چرا تو بی صدایی!
نکنه پنجهی روباه، سینهی تو ر دریده؟
ای خروس سر بریده!
حنجره ت جنس طلا بود! به ترانه مبتلا بود!
کی با خنجر روی آواز، خط سرخابی کشیده؟
ای خروس سر بریده!
تو صدای آخرینی! حالا نیستی که ببینی،
بی تو هیچکس توی این ده، رنگ آفتاب ندیده!
ای خروس سر بریده!
بی تو خورشیدم نیومد! این سیاهی سرنیومد!
انگاری دستای ظلمت، سیبای طلا ر چیده!
ای خروس سر بریده!
فکر آخرین نبردی! می دونم که برمیگردی!
از هراس خوندن تو، دیو قصه ورپریده!
ای خروس سر بریده!
همطپش
عزیز پا به راه من! رفتن تو ترانه نیست!
سهم من از هجرت تو، زمزمهی شبانه نیست!
در این طلوع نیمه جان، مرا به نام من بخوان!
سفر نکن! سفر نکن! که خانه بی تو خانه نیست!
بخوان به نام سرخ خون! بخوان به آهنگ جنون!
که در شب ناشنوا، ترانه محرمانه نیست!
در پس ترس نقطه چین، سقوط واژه را ببین!
ببین که سقف ما به جز، سایهی تازیانه نیست!
در این رجزخوانی داس، بر تن صدپارهی یاس،
ببین که خاک تیره را، جرأت یک جوانه نیست!
بگو به بردگان نان، به این زبانبریدگان،
غروب سرخ این قفس، غروب شاعرانه نیست!
بیا که تازهتر شوم! از این کرانه سر شوم!
نگو که در دفتر من، کلام عاشقانه نیست!
قدر ترانه را بدان! نگو به چشم دیدهبان،
نبض قدمهای غزل، همطپش زمانه نیست!
آوازه خون ما کجاست؟
غروبا تو چشم مردم، که دارن می رن به خونه،
یه ترانه هست که هیچوقت، کسی اون نمی خونه!
غروبا تو دل مردم، پر از حرف نگفته!
قصهی این همه دیو، این همه زیبای خفته!
بگو به جز تو چه کسی رفیق بغض لحظه هاس؟
میون این همه سکوت، آوازهخون ما کجاس؟
چه بی حیا می چرخن، عقربههای ساعت!
پشت چراغ قرمز، پیر میشن این جماعت!
غروبا تو راه خونه، آدما ر خوب نگا کن!
واسه دلتنگی این شهر، یه ترانه دست پاکن!
کی باید غزل بخونه، توی بن بستای بسته؟
کی باید آینه باشه، واسه این دلای خسته؟
بگو به جز تو چه کسی رفیق بغض لحظه هاس؟
میون این همه سکوت، آوازهخون ما کجاس؟
چه بی حیا می چرخن، عقربههای ساعت!
پشت چراغ قرمز، پیر میشن این جماعت!
مقصد
همیشه تا خونه تون هی قدمام میشمارم!
اما باز وقت رسیدن یه قدم کم میارم!
یکی هست که قبل من می رسه به دستای تو!
اون همونی که هیچوقت نمیگه: دوست دارم!
اون همونه که نگاهش یه شب بارونیه!
اون همونه که غزل تو حنجرهاش زندونیه!
اون همونه که برات ترانه پیشکش می کنه!
اون همونه که صداش یه گریهی پنهونیه!
اون منم! تنهاترین ترانه خون!
آخرین قاصدک نامه رسون!
مقصد نامهی پنهونی من!
من تکیه گاه گریه هات بدون!
اگه باشی می تونیم تقویم وارونه کنیم!
شب با ستارهها دوباره همخونه کنیم!
بیا هفتا آسمون بشماریم بالا بریم!
موهای فرشتههای قصه ر شونه کنیم!
یکی هست که پابه پات تا آسمون بالا بیاد!
یکی هست که تو ر حتا بیشتر از خودت بخواد!
یکی هست که شونه ش بسپاره به هق هق تو،
وقتی بادبادک عشق می بره دستای باد!
اون منم! تنهاترین ترانه خون!
آخرین قاصدک نامه رسون!
مقصد نامهی پنهونی من!
من تکیه گاه گریه هات بدون!
دنیای وارونه!
پدربزرگ هف سالگیش یادش نیست!
تو زورخونه صدای فریادش نیست!
شیرین قصه دیگه تلخه، تلخه!
این همه صخره یکی فرهادش نیست!
هیشکی نگاش به صدا ندوخته!
یه شب پره تو شعلهها نسوخته!
خفاشا دل سپردهان به خورشید!
ترانه ساز ترانه ش فروخته!
دنیای وارونه ر باش!
رودخونه ها تشنه شونه!
قوت پهلوونامون،
به تیزی دشنه شونه!
عصر فراموشی خاطراته!
ترانه خون! معجزه تو صداته!
دنیای وارونه ر زیرروکن!
این دل ویرون شده پابه پاته!
ببین! ببین! ساعت قصه خوابه!
کلاغ رو قله س، ته چاه عقابه!
برگ کتاب قصه مون سیاهه!
عمر غزل اندازهی حبابه!
دنیای وارونه ر باش!
رودخونه ها تشنه شونه!
قوت پهلوونامون،
به تیزی دشنه شونه!
بارون! به رقص من ببار! رخت کویر دربیار!
با زخمهی سازم بساز! ابر زلال بی قرار!
نم نم ببار از ساز من! از روزن آواز من!
هم بغض باران ساز من! ای کولی هم راز من!
در این سماع بی مدار!
بر من ببار! بر من ببار!
تا چرخش خونریز داس! در خرمن شب بو و یاس!
ای هم صدای بی هراس! من را بپوشان، بی لباس!
در رعد برق بی امان! در آخرین رنگین کمان!
ای زمهریر بی زمان! فوارهشو تا آسمان!
ای آخرین آیینه دار!
بر من ببار! بر من ببار!
در این ضیافتهای زشت! با چشمهی شیر بهشت!
افسانههای تازه را، دست غزلسازت نوشت!
من آمدم تا گیس تو! تا گونههای خیس تو!
تا سفرهی بی مرز عشق، تا خنجری در دیس تو!
ای هم نگاه ماندگار!
بر من ببار! بر من ببار!
گود عربا
دیگه هیچکس تو کوچه غزل نمی خونه شبا!
دیگه بیرون نمیان دخترای ترمه قبا!
دیگه توپ مرواری سال عوض نمی کنه!
هرویین مثل آدامس توی گود عربا!
آی! پایتخت تیرهبخت!
تو کوچههای بی درخت!
نفس بریدن آسونه،
نفس کشیدن شده سخت!
سخته بلعیدن من! با توام ای شهر شلوغ!
دیگه این مست ترانه تن نمیده به دروغ!
من دارم کوچه ر با صدا چراغون میکنم!
بگو خاموش بشه این فانوس کور بی فروغ!
آی! پایتخت تیرهبخت!
تو کوچههای بی درخت!
نفس بریدن آسونه،
نفس کشیدن شده سخت!
توی شب مردای نیمه جون کوچه ر بین!
تو خم هر کوچه یه ستاره افتاده زمین!
من هزارتا کهکشونم، تن به ظلمت نمیدم!
ای شب ستاره دزد! من بچین! من بچین!
آی! پایتخت تیرهبخت!
تو کوچههای بی درخت!
نفس بریدن آسونه،
نفس کشیدن شده سخت!
درخت معجزه
من مثه یه تکدرختم، ته یک کوچهی باریک!
تو یه گنجشک قشنگی! گاهی دوری، گاهی نزدیک!
گاهی وقتا مهربونی، میشینی رو شونهی من!
گاهی نیستی که ببینی، بغض بی بهونهی من!
وقتی هستی از تو سبزم! یه بهار بی زوالم!
باتو یک بغل ترانه، بی تو لالم! بی تو لالم!
گنجشک بازیگوش من!
بشین رو شاخهی دلم!
باتو درخت معجزه،
بی تو طلسم باطلم!
وقتی لای برگا نیستی، بوی پاییز میگیرم!
بی تو زرد زرد زردم! بی صدای تو میمیرم!
اما وقتی که می خونی، من میشم پر از جوانه!
یه ترانه ساز عاشق، با هزار یک ترانه!
تویی حرف اولین آخرین شعر نگفته!
برگ آخر وجودم، با پریدنت می افته!
گنجشک بازیگوش من!
بشین رو شاخهی دلم!
باتو درخت معجزه،
بی تو طلسم باطلم!
مرد قصهها
مرد غزل خون شب زدهام، حنجرهم اسیره!
حرف از قدیمای قصه نزن، دیگه خیلی دیره!
همیشگی من! ستارهی روشن!
تو این کوچه امشب تو با من بمون!
صدای قدیمی! همیشه صمیمی!
تو این کوچه امشب تو با من بخون!
پهلوون قصههای موندگار!
توی این کوچه من تنها نذار!
بیا تا مثل قدیم، با ترانهها بریم!
تو سکوت کوچهها دوباره دم بگیریم!
بیا که دلم برات تنگه هنوز!
تشنهی صدای آهنگه هنوز!
ای همیشه موندنی!
ای همیشه خوندنی!
مرد مرد قصهها!
ای صدای بی صدا!
دلت از بغض کدوم غصه شکست؟
که شب کوچه نشین چشمات بست!
تو همیشه سرفرازی!
غم این ترانه سازی!
همیشه از تو می خونه این صدا!
تو سکوت کوچه باغ قصهها!
قصهی مرد بزرگی که سرش،
خم نشد پیش هجوم غصهها!
برج عقرب
طلوع افسانه کنین! شب دیگه بی نهایته!
گنبد قصه سربی، نماز، نماز وحشته!
آی آدمای بی خیال! نبض ترانه بی صداس!
تنها چراغ کوچهها، سوسوی سیگار شماس!
چلهی مردن منه! وقت نفس شمردنه!
سکوت وارونه کنین، تا بغض کهنه بشکنه!
عمریه قصه نویس قصهی ما گیجه!
دیو شب برندهس رستم مون افلیجه!
پری افسانه شکن! قصه مون ورق بزن!
بیا تا اوج موج من! برس به مفهوم شدن!
از این درای نیمه باز، یه راه آفتابی بساز!
تو برج عقرب هنوزم، زندونی صدای ساز!
از این سکون بی ستون، ما ر به دریا برسون!
نفس بگیر از این غروب! هم پای زخمهها بخون:
عمریه قصه نویس قصهی ما گیجه!
دیو شب برندهس رستم مون افلیجه!
منتظر عبور تو!
منو بی صدا نبین، صدتا ترانه با منه!
تو دل هر نفسم صدتا غزل جون می کنه!
می خوام از عطر تن تو نفسی تازه کنم!
به سکوت شب بگو موقع خودشکستنه!
پلکای سنگی من وامیشه رو به نور تو!
بازم آفتاب میگیرم تو سایهی حضور تو!
توی چاردیوار گریه تو ر فریاد میزنم!
پشت این پنجرهام منتظر عبور تو!
حرفای روشن تو حرف حساب بود، شاپرک!
چشمای عاشق من اون روزا خواب بود، شاپرک!
آخرین فصل نفس، فصل غروب بوسهها،
فصل همدستی شاخه و طناب بود، شاپرک!
اگه فکر کنی رسیدی، تا ابد نمیرسی!
اگه خوب نباشی به معنی بد نمیرسی!
میشی مرداب اگه این برکه ر دریا نکنی!
اگه رودخونه نشی به حرف سد نمیرسی!
رو به آیینه دعا کن تا برمبه آسمون!
کاری کن ابری نشه حال هوای قصه مون!
من با خودت ببر آخر این فاصلهها،
اونجا که خسته میشه کبوتر نامه رسون!
حرفای روشن تو حرف حساب بود، شاپرک!
چشمای عاشق من اون روزا خواب بود، شاپرک!
آخرین فصل نفس، فصل غروب بوسهها،
فصل همدستی شاخه و طناب بود، شاپرک!
آش همون، کاسه همون!
سیصد حریف سه نشد! آش همون کاسه همون!
زندونا مدرسه نشد! آش همون کاسه همون!
بغض زمستون نشکست! آش همون کاسه همون!
بهار به اینجا پل نبست! آش همون کاسه همون!
شب به ستاره نرسید! آش همون کاسه همون!
سیاهی پا پس نکشید! آش همون کاسه همون!
باغچهی خونه های ما،
دوباره مسلخ گله!
باز تو مشام واژهها،
بوی کباب بلبله!
دوباره قد کشیدن، تو شهر قصه سخته!
سایهی تیشه بازم، رو شونهی درخته!
آهای! آهای! درختا! تیشهها ریشه دارن!
یه جای این جنایت، دخل هم میارن!
شب به ستاره نرسید! آش همون کاسه همون!
سیاهی پا پس نکشید! آش همون کاسه همون!
باغچهی خونه های ما،
دوباره مسلخ گله!
باز تو مشام واژهها،
بوی کباب بلبله!
دوچرخه سه تفنگی
دفتر سفید کاهی! جعبهی مداد رنگی!
فصل ناب قدکشیدن، توی اون خونه کلنگی!
پشه بند پر ستاره، خوابا رؤیای دوباره،
ظهر تابستون تهران، یه دوچرخه سه تفنگی!
من امیر قصه بودم، تو پریزاد ترانه!
اسب ما همون دوچرخه، بوسه هامون محرمانه!
ترک زین اون دوچرخه، تو نشسته بودی، اون روز!
تک چراغ کوچه مون، تو شکسته بودی، اون روز!
نفست پشت سرم بود! دستای تو روی شونه م!
موهات با سنجاقای نقره بسته بودی، اون روز!
من امیر قصه بودم، تو پریزاد ترانه!
اسب ما همون دوچرخه، بوسه هامون محرمانه!
بگو اون اسب قشنگ به کدوم گریه فروختیم؟
تو حریق زشت تقویم، از کدوم زبانه سوختیم؟
اشتباه ما کجا بود؟ ما کدوم چاه ندیدیم؟
به کدوم کرباس کهنه، پولکای رنگی دوختیم؟
من امیر قصه بودم، تو پریزاد ترانه!
اسب ما همون دوچرخه، بوسه هامون محرمانه!
ترانه عاشقانه نیست!
کی میگه مرده نفس نمی کشه؟
کی میگه نبض جسد نمی زنه؟
چشمات یه دم به این آینه بدوز،
ببین این مرده چقدر شکل منه!
من که با هر نفسم ده تا دریچه وا میشد،
با صدای زمزمه م قلهها جابه جا میشد،
حالا خیلی وقته مردم زیر ماسک زندگی!
آخ! اگه دوباره چشمام از قفس رها میشد!
من مثه زلزلهام، شبیه توفان طبس!
دم عیسا ر نمی خوام، تو غروب این قفس!
نفس منه که قبرستون زنده می کنه!
من خودم یه پا مسیحم اما بی تو، بی نفس!
می دونم، خوب می دونم ترانه عاشقانه نیست!
رنگ واژههای من به رنگ این زمانه نیست!
وقتی بین مردهها زندگی ر صدا کنی،
دیگه هیشکی گوش به زنگ طپش ترانه نیست!
تنها با تو میشه از رو سر تقویما پرید!
تنها با تو میشه از عمق گلایه قد کشید!
بی تو این حافظهی گریه شمار نمی خوام!
بیا! از تو میشه شعر ناب زندگی شنید!
من مثه زلزلهام، شبیه توفان طبس!
دم عیسا ر نمی خوام، تو غروب این قفس!
نفس منه که قبرستون زنده می کنه!
من خودم یه پا مسیحم اما بی تو، بی نفس
صفرخان
مادربزرگ، یادش به خیر! تو باغچه مون برنو میکاشت!
هیچکدوم از بچه هاش، هم پای کوها دوس نداشت!
از روزی که پدربزرگ، یاغی شد زدش به کوه،
مادربزرگ خندههاش، اونور آینه جا گذاشت!
صفرخان! برنو ر بردار! هنوز شب گردنه بنده!
هنوز قدارهی سایه، مسیر نور می بنده!
صفرخان! برنو ر بردار! فقط تو مرد بیداری!
تویی که از خم پیچ تن کوها خبر داری!
صفرخان! برنو ر بردار! سوار اسب ابلق شو!
جدا از حیلهی قوم خبرچین دهن لق شو!
پیچ سیاه گردنه، منتظر مرگ منه!
اما طنین این صدا، طلسم راه می شکنه!
تو این چشای بی فروغ، نشونی از جرقه نیس!
غلام سایهها شدن، قوم اماننامه نویس!
صفرخان! بختک زنجیر، هنوز رو گرده هامونه!
دوباره برنو ر بردار، تا گرگا ر بتارونه!
نذار این گردنه بندم، مثه رستم مقدس شه!
نذار که لونهی سیمرغ، نصیب نسل کرکس شه!
جلودار رهایی شو! تو این کوها تویی سردار!
شبو از قصه بیرون کن! صفرخان برنو ر بردار!
پیچ سیاه گردنه، منتظر مرگ منه!
اما طنین این صدا، طلسم راه می شکنه!
تو این چشای بی فروغ، نشونی از جرقه نیس!
غلام سایهها شدن، قوم اماننامه نویس!
کوچههای یوسف آباد
عشق اول، وعدهی پنهونی اونور شمشاد!
اولین باری که چشمام توی چشمای تو افتاد!
کوچههای بی چراغ شبای همیشه روشن!
تا سحر پرسه زدن تو کوچههای یوسف آباد!
دره گرگی، سینما، پارک شفق، ایستگاه اول،
اسم کوچه هاش داره یادم میاد!
میدون کلانتری، سر دوراهی، پیچ آخر،
دل من باز اون خیابون می خواد!
اون خیابون، اون خیابون همهی دارندار این صداس!
این ترانه خون هنوزم عاشق پرسه زدن تو کوچه هاس!
دیگه هیچی نمی خوام جز یه گلو برای فریاد!
یه ترانه که برام پل بزنه تا یوسف آباد!
دیگه هیچی نمی خوام به جز صدای خیس بارون!
تا بازم با خاطراتم راه برم تو اون خیابون!
دره گرگی، سینما، پارک شفق، ایستگاه اول،
اسم کوچه هاش داره یادم میاد!
میدون کلانتری، سر دوراهی، پیچ آخر،
دل من باز اون خیابون می خواد!
اون خیابون، اون خیابون همهی دارندار این صداس!
این ترانه خون هنوزم عاشق پرسه زدن تو کوچه هاس!
ایران، ایران
ایران! ایران! ایران! تکرار زمستانها!
ایران! ایران! ایران! تکرار زمستانها!
ایران! ایران! ایران! تاریخ شب یلدا! تاریخ شب یلدا!
ایران! ایران! ایران! تکرار زمستانها! تاریخ شب یلدا!
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران! غرقه در خون یاران!
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران! غرقه در خون یاران!
ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! مهد دلیران! مهد دلیران!
ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ای دیار بیداران! غرقه در خون یاران!
ایران! ایران! ایران! ای گسترهی پرپر! ای گسترهی پرپر!
ایران! ایران! ایران! ای گسترهی پرپر!
از نیزهی چنگیز، از خنجر اسکندر!
از نیزهی چنگیز، از خنجر اسکندر!
سردارتو بر دار، گمنام تو نامآور! گمنام تو نامآور!
ایران! ایران! ایران! گمنام تو نامآور!
یاران تو بیدار، سرسلسلهات بی سر!
یاران تو بیدار، سرسلسلهات بی سر!
دربند زمستانی! همرنگ بهارانی!
دربند زمستانی! همرنگ بهارانی!
بعداز شب ویرانی، همواره تو میمانی! همواره تو میمانی!
همرنگ بهارانی، همواره تو میمانی! همواره تو میمانی!
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران! غرقه در خون یاران!
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران! غرقه در خون یاران!
ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! مهد دلیران! مهد دلیران!
ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ای دیار بیداران! غرقه در خون یاران!
یاران دلیرت را، بر بستر خون دیدی! بر بستر خون دیدی!
ایران! ایران! ایران! بر بستر خون دیدی!
از حادثه بگذشتی! از حیله نترسیدی!
از حادثه بگذشتی! از حیله نترسیدی!
در این شب یلدایی، بر قلهی خورشیدی! بر قله یخورشیدی!
ایران! ایران! ایران! بر قلهی خورشیدی!
آرامش طوفانی! تو وارث امیدی!
آرامش طوفانی! تو وارث امیدی!
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران! غرقه در خون یاران!
ایران! ایران! ایران! ایران! سرزمین بیداران! غرقه در خون یاران!
ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! مهد دلیران! مهد دلیران!
ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ایران! ای دیار بیداران! غرقه در خون یاران!
مثل هنوز
نگا کن! رو سیم گیتار، تار تنیده عنکبوته!
اولین حرف ترانه، آخرین حرف سکوته!
نگا کن! ما ر نگا کن! توی آینهی ترانه!
که چه بی ستاره موندیم، توی این فصل شبانه!
صورت ما ر نگا کن! زیر ماسک بی صدایی!
بی بی روشن آواز! تویی که صدای مایی!
تو هنوز مثل هنوزی!
هنوزم وارث روزی!
توی نایابی آواز،
تو صدای سایه سوزی!
نگا کن! من ر نگا کن! من که لبریز حضورم!
توی این گود سیاهی، مثل فوارهی نورم!
زیر این گنبد بی ساز، تو ترانه ر بیاغاز!
با تو میشه بال پرزد، تا نوک قله آواز!
هنوزم میشه صدات، سقف این حادثه هاکرد!
میشه با زمزمهی تو، صدتا کوه جابه جاکرد!
تو هنوز مثل هنوزی!
هنوزم وارث روزی!
توی نایابی آواز،
تو صدای سایه سوزی!
نردههای سرخ
توی پایتخت گریه، یه خیابون بلنده!
که تو آسمون سربی ش پر نمی زنه پرنده!
نردههای این خیابون رنگ برگای درخته!
گفتن تمام حرفا تو ترانه خیلی سخته!
نردههای این خیابون حالا رنگ خون گرفته!
حضرت اجل دوباره از یه عده جون گرفته!
دوباره دستای ظلمت ساقهها ر قیچی کرده!
فصل تابستون امسال، مثل زمهریر سرده!
چشمای ما ر رنگ نکن! با توام ای نقاش باشی!
تا کی رو نردههای سرخ، سبز دروغی میپاشی؟
با رنگای دروغکی ننگ سیاه پاک نمیشه!
با گریههای الکی چشم تو نمناک نمیشه!
ساقهی رنگین کمون سر زدن با داس کینه!
«قد نکش! نهال رؤیا!» حکم تاریکی همینه!
میگه رو به بی صدایی، داد زدن فایده نداره!
احتمال زنده موندن همیشه یک به هزاره!
عاشقا که راه عشق، راه باریکی نخواستن،
اون خیابون بلند توی تاریکی نخواستن،
از پل خطر گذشتن، قرق شکستن آسون،
تا به رنگ خون بمونه، نردههای اون خیابون!
چشمای ما ر رنگ نکن! با توام ای نقاش باشی!
تا کی رو نردههای سرخ، سبز دروغی میپاشی؟
با رنگای دروغکی ننگ سیاه پاک نمیشه!
با گریههای الکی چشم تو نمناک نمیشه!
ترجمهی چشمای تو!
چه ضیافت غریبی:
من گیتار ترانه!
جای تو: یه جای خالی!
شعر من شعر شبانه!
هرم خورشیدی چشمات،
من آب کرد تموم کرد!
لحظهی ناب پریدن،
با یه دیوار روبه روم کرد!
گوش بده! ترانه هام ترجمهی چشمای توست!
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست!
تو ضیافت سکوتم
تو اگه قدم بذاری،
میبینی از تو شکستم
اما تو خبر نداری!
بی تو از زمزمه دورم،
بی تو از ترانه عاری!
زخم تو: زخم همیشه!
اینه تنها یادگاری!
گوش بده! ترانه هام ترجمهی چشمای توست!
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست!
صبحانهی نور
سایه، به سرسپردگان، هدیه، نقاب میدهد!
جامهی این شب زدگان، عطر گلاب میدهد!
چه سایه گاه ساکنی! دختر خورشید کجاست؟
پرسش سادهی مرا، دشنه جواب میدهد!
عزیز سرداده به دار! در این حصار بی مدار،
خیال تو به شعر من، واژهی ناب میدهد!
ساعت خواب رفته را، تو زنده کن! بیا! بیا!
که بودنت به عقربه حس شتاب میدهد!
داغ گلوله را ببین، بر تن نازنینترین!
ببین که رقص مرگ را، چه پیچ تاب میدهد!
ببار بر کویر من! بر این عطش زار سخن!
نهال تشنهی مرا، اشک تو آب میدهد!
ای از سپیده آمده! در این حراج عربده!
خلوت تو به چشم من، فرصت خواب میدهد!
همنفس ترانه شو! شعله بکش! زبانه شو!
عزیز دل! سکوت تو مرا عذاب میدهد!
بگو که با منی هنوز، در این شب ستارهسوز!
که بی تو صبحانهی نور، طعم سراب میدهد!
استکان آخر چای!؟
کاش میشد یادم بره کوچههای آشتی کنون!
صدای قشنگ زنگ دوم نامه رسون!
کاش میشد یادم بره اون همه لحظههای ناب!
اون تبسم صمیمی رو لب عکس تو قاب!
کاش میشد یادم بره جای تو اینجا خالیه!
نفست هم نفسم نیست، بودنت خیالیه!
کاش میشد اما نمیشه، تو همیشه با منی!
مثل یه زخم مقدس من آتیش میزنی!
اونور این استکان، بازم کنارمی، عزیز!
استکان بعدی، با دستای خودت بریز!
بی تو دورم از خودم، رو صورتم ماسک منه!
من من بی تو فقط گاهی به من سر میزنه!
گفتی: «برمی گردم» چه دلنشین بود این دروغ!
رفتی تنها شدم میون این شهر شلوغ!
بی تو تو سفرهی من چیک چیک استکان نموند!
بی تو هیچ رهگذری تو کوچه مون غزل نخوند!
خودت نشون بده تنها برای یک نفس!
پای این سفره بشین، یه استکان، همین بس!
اونور این استکان، بازم کنارمی، عزیز!
استکان آخر، با دستای خودت بریز!
حراج!
حریف طلسم خوابم! من چه بی نقابم امشب!
دل بده به این ترانه! حرف صد کتابم امشب!
وقتی دست بی دریغت، توی قصه کیمیا شد!
گریه تنها سرپناه امن دلواپسیا شد!
وقتی شونه های آواز، از حضور گریه لرزید،
تازه فهمیدم که عشقت، به سقوطم نمیارزید!
مثل افسانهی طاووس، سختی سفر باهاته!
عمریه ترانه سازت پا به راه جادههاته!
من ساده به خیالم که سفر تنها علاجه!
ندونستم تو خیابون پر طاووسا حراجه!
می تونستم از نگاهت برسم به اوج پرواز!
اما تو چشمات بستی، تا بمیره نبض آواز!
نمیخواستی من بفهمم که شب تو بی چراغه!
نمیخواستی که بدونم جنگلت قد یه باغه!
نمیخواستی، نمیخواستی، اما این رسم صدا نیست!
غیبت چشمای نازت، مرگ این ترانهها نیست!
مثل افسانهی طاووس، سختی سفر باهاته!
عمریه ترانه سازت پا به راه جادههاته!
من ساده به خیالم که سفر تنها علاجه!
ندونستم تو خیابون پر طاووسا حراجه!
ترانهی عقرب شب
یکی شبها راه میفته واسه چیدن ستاره!
عینک دودی به چشمش، ماشینش نمره نداره!
یکی شبها راه میفته، توی کوچههای خلوت!
پشت عینک سیاهش، دوتا چشم بی مروت!
اون شناسنامه نداره، هر دقیقه با یه اسمه!
برگهی امان ظلمت واسه اون یه جور طلسمه!
دنبال رنگ سیاهه، روشنی ر دوس نداره!
تکیه کلامش اینه که: ستاره بی ستاره!
آی! آدما! خبر! خبر!
عقرب شب تو کوچه هاس!
دوباره تو این شب تار،
نوبت یک کدوم ماس!
عقرب سیاه وحشی، فکر کشتن چراغه!
خیلی وقته توی این شهر، بازار حادثه داغه!
نیش این عقرب وحشی، زهر صدتا مار داره!
توی خواب راه میره اما، به خیالش که بیداره!
یکی اونو جادو کرده، گفته روشنی گناهه!
گفته با مردن خورشید، همه کارا روبه راهه!
عقرب سادهی قصه، تو تن خودش اسیره!
میدونه آخر بازی، خودشم باید بمیره!
آی! آدما! خبر! خبر!
عقرب خودش ر نیش زده!
دستای نامریی شب،
دیکته هاش آتیش زده!
عاشق تر
عاشق تر از این بودم اگر لحظهی پرواز،
در دست نجیب تو کلید قفسم بود!
عاشق تر از این بودم اگر عطر نفسهات،
در لحظهی بی همنفسی، همنفسم بود!
عاشق تراز این بودم اگر فاصلهها را،
این آینهی شب زده تکرار نمیکرد!
عاشق تر از این بودم اگر هق هق ما را،
این سایهی سرمازده انکار نمیکرد!
با تو بهترین بودم، همسایهی خورشیدی!
تو نقش تبسم را، از آینه دزدیدی!
عاشق تر از این بودم اگر در شب وحشت،
مثل طپش زنجره نایاب نبودی!
عاشق تر از این بودم اگر وقت عبورم،
آنسوی سکوت پنجره خواب نبودی!
عاشق تر از این بودی اگر ثانیهها را،
اندوه فراموشی من، تار نمیکرد!
عاشق تر از این بودی اگر این دل ساده،
اسرار مرا پیش تو اقرار نمیکرد!
با تو بهترین بودم، همسایهی خورشیدی!
تو نقش تبسم را، از آینه دزدیدی!
به شب بگو آفتابی شه!
آی! گل یخ! آی! گل یخ! زمستونم بارش بست!
طلسم زمهریر شب، تنها با دست تو شکست!
تو یاد دادی به این صدا، که سربده ترانه ر!
تویی که زنده میکنی، شعرای عاشقانه ر!
از من تو گذشت، عزیز! به شب بگو آفتابی شه!
ستاره رو سرم بریز! به شب بگو آفتابی شه!
آی گل یخ! با تو میشه، دل به ترانهها سپرد!
با تو میشه ستاره بود، همیشگی شد نمرد!
وقتی که تو کنارمی، تازه من من میبینم!
آفتاب مهتاب نمی خوام، این شب روشن میبینم!
از من تو گذشت، عزیز! به شب بگو آفتابی شه!
ستاره رو سرم بریز! به شب بگو آفتابی شه!
کلید نمی خوام، گل یخ! قفلا با بوسه وامیشن!
وقتی که تو پیش منی، گم شدهها پیدامیشن!
قناری تو کنج قفس، پرواز معنا می کنه!
برای دیوار که دست، پنجره ر وا می کنه!
از من تو گذشت، عزیز! به شب بگو آفتابی شه!
ستاره رو سرم بریز! به شب بگو آفتابی شه!
دفتر خورشید
بازم تالار بی حرفی! دوباره بغض بی صبری!
بازم حال هوای ما، کمی تا قسمتی ابری!
بازم شب مرگی فانوس! بازم خاموشی ناقوس!
گلوی مرغ حق بازم، اسیر پنجهی جادوس!
دوباره کوچه دلگیره! بازم دریا زمین گیره!
دوباره چشمای شاعر، اسیر قفل زنجیره!
بال همه پروانهها سوخته!
مهتاب خودش به شب فروخته!
اما هنوزم خاتون قصه،
چشماش به خط جاده دوخته!
شکوفاش! گل شب بو! همه عطرار باطل کن!
بازم از دفتر خورشید، یه شعر تازه نازل کن!
بگو از گریهی تقویم! ازاین اردوی بی تصمیم!
خلایق لایق مرداب! مجالس مجلس ترحیم!
بگو از شعلهی تاریک! از این دروازهی باریک!
از اون فوارهی دور، ازاین قدارهی نزدیک!
بال همه پروانهها سوخته!
مهتاب خودش به شب فروخته!
اما هنوزم خاتون قصه،
چشماش به خط جاده دوخته!
نازنین! تو آینه دیدم، که سوار قصه اینجاس!
روی جادهی ترانه، یه غبار تازه پیداس!
عطر بی عطر تو!
دگمهی کتم که افتاد، تازه فهمیدم که نیستی!
تو از اولم نبودی، ته قصه هم که نیستی!
دگمهی کتم که افتاد، جای خالی تو رویید!
نبض ناکوک ترانه، عطر بی عطرت بویید!
مهربون نبودی اما تو ر مهربون نوشتم!
با غروب تو فروریخت، قصر پوک سرنوشتم!
تو نبودی! تو نبودی،
پابه پای تن خسته!
روبرو گردنهی مرگ،
پشت سر پل شکسته!
تو چه کم بودی، عزیزم! سایهی من از تو سر بود!
سایه بود اما همیشه، از سقوطم با خبر بود!
تو که باخبر نبودی من کجا زانو شکستم!
تو ندونستی که دل ر به کدوم حادثه بستم!
برو! ای همیشه بی من! من نمیشکنم دوباره!
بودن نبودن تو، واسه من فرقی نداره!
تو نبودی! تو نبودی،
پابه پای تن خسته!
روبرو گردنهی مرگ،
پشت سر پل شکسته!
خط پایان شب!
نازنین! نگام نکن! نگاه تو ممنوعه!
تو باید بخندی، اینجا آه تو ممنوعه!
حرف دریا ر نزن، برکهی ما مردابه!
نرو سمت شهر رؤیا، راه تو ممنوعه!
توی کوچهها صدای پای تو ممنوعه!
هق هق ممتد گریههای تو ممنوعه!
نفسات می شمارن دقیقههای لعنتی،
این ترانه ر نخون! صدای تو ممنوعه!
نازنین! سکوت تو، صداتر از فریاده!
باخته هرکس که به قانون قفس تن داده!
بذار این نابلدا سکوت فریاد بزنن!
صدای قدیمی تو تا ابد آزاده!
نازنین! خیال پرواز تو قفس ممنوعه!
نگاکن! تو شهر قصهها نفس ممنوعه!
حتا پشت در بسته نمیشه ترانه خوند!
میرغضب داد می زنه: «- ترانه بس! ممنوعه!»
تو غروب حنجره، طلوع تو ممنوعه!
شب می ترسه از صدات، وقوع تو ممنوعه!
سایهها آخر خطن، آخه خط خوندنت،
خط پایان شبه، شروع تو ممنوعه!
نازنین! سکوت تو، صداتر از فریاده!
باخته هرکس که به قانون قفس تن داده!
بذار این نابلدا سکوت فریاد بزنن!
صدای قدیمی تو تا ابد آزاده!
بیا عروسک نباشیم!
منو محرم بدون، بانو! من از غسل غزل پاکم!
نگا کن تو شب وحشت، چه بیدارم، چه بی باکم!
منو محرم بدون، بانو! بیار اون لحظهی ناب!
بخون با زخم این زخمه، همون آواز نایاب!
زخمه بزن! زخمه بزن! وقت غزل شماریه!
قصهی خوابآور شب، تکراریه! تکراریه!
بیا عروسک نباشیم تو خیمه شب بازی شب!
وقتی سحر سر برسه این شب که فراریه!
منو محرم بدون، بانو! غزل فریاد کم داره!
ببین تو این قفس هرکس، دلش بیداره برداره!
منو محرم بدون تا من، بتارونم سیاهی ر!
بسوزونم با این آواز، همه غولای کاهی ر!
زخمه بزن! زخمه بزن! وقت غزل شماریه!
قصهی خوابآور شب، تکراریه! تکراریه!
بیا عروسک نباشیم تو خیمه شب بازی شب!
وقتی سحر سربرسه این شب که فراریه!
خونه یعنی …
خونه یعنی: تیر آرش،
وقتی از فاصله رد شد!
خونه یعنی: چشم رستم،
وقتی گریه ر بلد شد!
خونه یعنی: زخم تیشه،
رد شدن از دل آتش!
خونه یعنی: مرگ سهراب،
سر بریدن سیاوش!
خونه ر خونی نمی خوام!
قلب من یه سرزمینه!
هرجا میرم اون باهامه،
معنی خونه همینه!
خونه یعنی: بغض حافظ،
غزلای نانوشته!
فرش زیبای گلستان،
پاره پاره، رشته رشته!
خونه یعنی: اشک مادر،
خونه یعنی: داغ لاله!
خونه یعنی: خشم پنهان،
مرثیههای مچاله!
خونه ر خونی نمی خوام!
قلب من یه سرزمینه!
هرجا میرم اون باهامه،
معنی خونه همینه!
هزار و یک شب
شونه به شونه می ولی، چه دور راه من تو!
این همه دریا فاصله س، بین نگاه من تو!
کنارمی اما دلت، اونور فانوس شبه!
من با تو مهربونم، حرف تو نیش عقربه!
هزارتا شب گذشته از قصهی پر غصهی ما!
این آخرین ضیافته! شهرزاد بی قصه بیا!
عزیز من! ببخش اگه،
تلخی واژه با منه!
درد اگه داد بزنم،
دیوار صوتی میشکنه!
بیا تا شام آخر، کنار هم سحر کنم!
برای فهمیدن هم، یه بار دیگه خطر کنیم!
من نمی خوام که مثل من، به آینه نگا کنی!
من با تو باشم، اما تو، بازم من صدا کنی!
دلم می خواد که حرفای، من ر بخونی از چشام!
وقتی که آواز می خونم، دل بدی به بغض صدام!
عزیز من! ببخش اگه،
تلخی واژه با منه!
درد اگه داد بزنم،
دیوار صوتی میشکنه!
حرف آخر
دیگه فرصتی نمونده!
نازنین! نازت کم کن!
دارم از صدا میفتم،
کمکم کن! کمکم کن!
یک ترانه پابه پا باش!
این صدای آخرینه!
بی تو رو به انقراضم!
حرف آخرم همینه!
نبض معیوب حضورت، من آخر از پا انداخت!
بازی عشقت آخر، دل ناباور من باخت!
وه چه بی حنجرهام من!
تشنهی یه جرعه آواز!
مثل یه مرغ مهاجر،
وقتی تن میده به پرواز!
بی تو بی بهانهام موندم،
واسه پرواز دوباره!
مرد غمگین سکوتم،
حرف تازهیی نداره!
نبض معیوب حضورت، من آخر از پا انداخت!
بازی عشقت آخر، دل ناباور من باخت!
شب چارشنبه سوری
شب شب شب! شب شب شب! عربدههای میرغضب!
خورشیدای تقلبی! سنگای گور لب به لب!
شب شب شب! شب شب شب! زخم صدا عصب! عصب!
ختم دوبارهی نفس! وقت عرق کردن تب!
هفتهی تعطیلی من! فصل عزا، فصل کفن!
عصر جنون! چشمهی خون! آینهها شکن شکن!
وقت ظهور شعلهها،
تو خم پیچ کوچهها!
شب شب چارشنبه سوری،
هرشب ما! هرشب ما!
شعرای خط خوردهی من! بهار بادبردهی من!
پت پت فانوس صدا! شاپرک مردهی من!
دفتر شب ورق! ورق! طلوع من شفق! شفق!
فشفشه بازی صدا! ترقهها ترق! ترق!
سایهی کهنه پابگور! سداگذرگاه عبور!
بازم آتیش بازی عشق! دوباره بیداری نور!
وقت ظهور شعلهها،
تو خم پیچ کوچهها!
شب شب چارشنبه سوری،
هرشب ما! هرشب ما!
تو پرنده بودی، من سرو!
زیر بارون راه نرفتی،
تا بفهمی من چی میگم!
تو ندیدی اون نگاه،
تا بفهمی از کی میگم!
چشمای اون زیر بارون،
سرپناه امن من بود!
سایه بون دنج پلکاش،
جای خوب گم شدن بود!
تنها شب مونده و بارون!
همهی سهم من این بود!
تو پرنده بودی، من سرو!
ریشه هام توی زمین بود!
اگه اون دیده بودی،
با من این شعر می خوندی!
رو به شب داد میکشیدی:
نازنین! چرا نموندی؟
حالا زیر چتر بارون،
بی تو خیس خیس خیسم!
زیر رگبار گلایه،
دارم از تو مینویسم!
تنها شب مونده و بارون!
همهی سهم من این بود!
تو پرنده بودی، من سرو!
ریشه هام توی زمین بود!
سنگ انداز آواز
من کشتن! من کشتن! هیچکسی خبر نداره!
تنها تو قلعهی وحشت، چشم جادوگر بیداره!
من کشتن! من کشتن! برای نفرتم از مرگ!
توی شب، دیده نمیشه جای خالی ستاره!
من کشتن اما بازم میشه با تو جون بگیرم!
میشه آینهی صدام رو به آسمون بگیرم!
میشه با اشارهی تو سر برم تا سر دیوار،
باز با سنگ انداز آواز، ظلمت نشون بگیرم!
هیشکی حرفات نفهمید، من من!
همهی ترانه هات خط بزن!
نبض گریههای من ر چرا هیچکس نمی گیره؟
واسه برگشتن دستات، چرا دیره؟ چرا دیره؟
بی تو از صدا نیفتاد، این صدای بی ستاره!
این کبوتر تو قفس نیست، تو تن خودش اسیره!
واسه بی تو از تو خوندن، واسه وادادن موندن،
واسه زین کردن اسب، تا ته حادثه روندن،
تو ر کم داره نگاهم! بی تو بسته مونده راهم!
چشم تو یه چلچراغه برای سایه سوزوندن!
هیشکی حرفات نفهمید، من من!
همهی ترانه هات خط بزن!
همیشگی
یه پیرزن چادر سیاه، تموم هفته، غروبا،
تو ایستگاه راه آهنه!
هر دفه که سوت قطار، روی سکوت خط می کشه،
چشمای اون برق می زنه!
منتظر یه یاور، که از تو قصهها بیاد،
خورشید همراش بیاره!
اونور ترمز قطار، با پوتینای پر غبار،
رو چشم اون پا میذاره!
مسافر همیشگی ش، با این قطارم نمیاد،
مادربزرگ نمی دونه!
می خواد تا آخرین نفس، کنار ریلای قطار،
منتظر اون بمونه!
مادربزرگ! مادربزرگ! این همه منتظر نباش!
چن ساله جنگ تموم شده!
تقویما ر نگا بکن! فصل سیاه موشک،
بمب تفنگ تموم شده!
مسافر غریب تو، با هیچ قطاری نمیاد،
اون دیگه برگشتنی نیست!
ببین که رو سینهی اون، مدالی جز جراحت،
ترکشای آهنی نیست!
اون دیگه خوابه زیر خاک، قصه چه بد تموم میشه،
چه تلخه آخر کتاب!
مادربزرگ! گریه نکن! مسافر عزیزت،
میبینی، اما توی خواب…
حنجره پر خنجره!
با توام! آی! با توام! تویی که بال شاپرک،
هیمهی شعلهی تاریک شقاوت توئه!
با توام! آی! با توام! تویی که تو فصل تگرگ،
کندن برگای باغ آینه عادت توئه!
حنجره پر خنجره، اما هنوز، میشه از نامردمیهای تو خوند!
میشه این جغد سیاه وحشی، از سر دیوار این خونه پروند!
با توام! آی! با توام! داس زبون نفهم بد!
تا کجای باغچه می خوایگل قصابی کنی؟
چلوار سیاهت نکش رو آسمون ما!
چرا می خوای سیاه جانشین آبی کنی؟
حنجره پر خنجره، اما هنوز، میشه از نامردمیهای تو خوند!
میشه این جغد سیاه وحشی، از سر دیوار این خونه پروند!
با توام! آی! با توام! تویی که از صدای من،
دل سنگی ت توی گور سینه تندتر می زنه!
خط قرمز ر نکش رو تن گریههای من،
شیشهی عمر تو ر همین ترانه می شکنه!
حنجره پر خنجره، اما هنوز، میشه از نامردمیهای تو خوند!
میشه این جغد سیاه وحشی، از سر دیوار این خونه پروند!
چای تلخ
من تو دنیا ر آفتابی میخواستیم، عسلک!
پیرهنای مشکی ر آبی میخواستیم، عسلک!
من تو ماهی نبودیم مثه اون قصهی ناب!
تنها این شبا ر مهتابی میخواستیم، عسلک!
همهی سهم ما از دنیا همین بود، عسلک!
سایهی ستاره هم ستارهچین بود، عسلک!
اما بین چشمای مرده و مات آدما،
برق چشمای ما آفتابیترین بود، عسلک!
سهم من از چش تو چن تا غزل بود؟ عسلک!
آخر چن تا غزل اسم عسل بود؟ عسلک!
حالا جرم ما چیه؟ بگو به من! بگو به من!
بگو همبند غزلساز همیشه خوبه من!
بگو پروانهی ما صید کدوم ثانیه شد؟
بگو کی سر می زنه خورشیدت از غروبه من؟
عسلک! گاهی خیالت من غمگین می کنه!
اسب بالدار ترانه ر برام زین می کنه!
اسم تو یه طعمی داره مثه شیرینی عشق!
چای تلخ لحظه م اسم تو شیرین می کنه!
سهم من از چش تو چن تا غزل بود؟ عسلک!
آخر چن تا غزل اسم عسل بود؟ عسلک!
خبر
توی شهر بی ستاره، رادیو حرفی نداره!
کوچه هاش توی زمستون، یه آدم برفی نداره!
توی شهر بی ستاره، آخر شاهنامه خوش نیست،
دروغاش لحظه به لحظه س، ثانیه ش دقیقه کش نیست!
«زمین دیگه جا نداره» خبر چه زود کهنه میشه!
«شاملو دیگه پا نداره» خبر چه زود کهنه میشه!
«خفاش شب ر دار زدن» خبر چه زود کهنه میشه!
«زمزمه ر هوار زدن» خبر چه زود کهنه میشه!
«یه مرد خسته بچه ش فروخته به هزار تومن»
چه زود فراموش میکنیم، این خبرا ر تو و من!
مدتیه قاصدکا جا می مونن پشت شیشه!
تو قارقار چهل کلاغ، خبر چه زود کهنه میشه!
ـ ای شنوندگان کر! گوش بکنین به این خبر!
خوب می دونیم هیچ خبری به گوشتون نکرد اثر!
ستاد جمع آوری گدا تو رادیو میگه،
که بعد از این تو کوچهها، گدا نمی بینین دیگه!
گداها ر جمع می کنن، مثل زباله از گذر!
گدایی پیدا نمیشه، تو شهر آدمای کر!
«گدایی پیدا نمیشه» خبر چه زود کهنه میشه!
«چتر ازن وا نمیشه» خبر چه زود کهنه میشه!
«خودکشی یه پیرمرد» خبر چه زود کهنه میشه!
«خزون گرم، بهار سرد» خبر چه زود کهنه میشه!
تو شهر شب تنها سجلد، نشون آدمیته!
هرکی شناسنامه نداشت، اسباب درد زحمته!
گداها اسمی ندارن، کنار گودن همیشه!
«فرهاد یه عمر ساکته» خبر چه زود کهنه میشه!
تو این شبای شیشه ای، قحطی تیرکمون شده!
جعبهی جادو واسه مون، تنها خبررسون شده!
یه روز میاد که روز بیاد!
چه خالیه، چه خالیه حفرهی این حنجرهها!
چه تخته کوب پلکای بستهی این پنجرهها!
چه بی صدا، چه بی صدا می گذرن این ثانیهها!
دخترک شکن شکن! سراغ بغض ما بیا!
یواش یواش داریم به این سیاهی عادت میکنیم!
تو سفرههای خالی مون، قاشق قسمت میکنیم!
نه سکوت علامت رضایته!
نه شکایت از سیاهی راحته!
هنوز به دیوارامونه تفنگای پدربزرگ!
اما کسی دل نداره بره پی شکار گرگ!
یه روز میاد که روز بیاد، دنیا ر هاشور بزنه!
این روزای دروغی با یه اشاره بشکنه!
یه روز میاد که کوچه مون پر بشه از عبور نور!
فوارهها قد بکشن از وسط حوض بلور!
نه سکوت علامت رضایته!
نه شکایت از سیاهی راحته!
سکهی شب
اونور سکهی شب سیاهتر از اینورشه!
میرسم آخر خط اما بازم اولشه!
شیر یا خط فایده نداره، نقش بازنده منم!
باید این سکهی رو سیاه بد ر بشکنم!
بیا تا بیفتن از سکه شبای رو سیاه!
بیا تا آشتی کنن پلنگا با هلال ماه!
چه ترانه خوش صداس وقتی تو هستی، نازنین!
قد کشیدن من تو سایهی تبر ببین!
باید از عطر ترانه پر بشه شهر سرود!
نازنین! حس ترانه سازم از عطر تو بود!
تو باید باشی تا من پل بزنم به کهکشون!
تو باید باشی تا ساکت نشه این ترانه خون!
نگو دیره، خوب من! فاصله مون یه دل دله!
با یه گوشه چشم تو طلسم دیوا باطله!
چه ترانه خوش صداس وقتی تو هستی، نازنین!
قد کشیدن من تو سایهی تبر ببین!
همزاد
از تو خوندن، واسه من تسکین،
تو یه همنفسی، توی این تنهایی!
وقتی نیستی، دل من غمگین،
من یه رودخونه ام، تو مثه دریایی!
بی تو، بازم از تو خوندم از تو همیشه،
تو صدای من، توی شب نشنیدی!
گفتم: توی دنیا هیشکی مثل تو نمیشه،
تو به حرفای من، دوباره خندیدی!
تنها! تنها! بی تو تنها موندم!
بیا تا دوباره، من تو «ما» باشیم!
بی تو! بی تو! پر پروازم نیست!
من تو مثه دو کبوتریم، چرا تنها باشیم؟
همزاد قصههای من! با تو صدتا ترانهام!
بی خورشید نگاه تو، دل می میره!
برگرد از عمق فاصله، پا روی جادهها بذار،
سرمای دستم بگیر، فردا دیره!
خسته
خستهام از این من بی حنجره!
خستهام از پلک منگ پنجره!
خستهام از ظلمت این سایه سار!
خستهام از این همه چشم انتظار!
ای طلوع ناب هر ویرانکده!
ای کلید قفل کور میکده!
خستهام از این تبار شب زده!
خستهام از مستی بی عربده!
با تو از تو قصه گفتم، نازنین!
در شب قصه نخفتم، نازنین!
با تو باید بگذرم از این سکوت،
من تو را از تو شنفتم، نازنین!
ای طلوع ناب هر ویرانکده!
ای کلید قفل کور میکده!
خستهام از این تبار شب زده!
خستهام از مستی بی عربده!
باید از این آینه جاری شوم!
من نباید در تو تکراری شوم!
من به «نه!» گفتن گذشتم از حصار،
آه! اگر دربند این «آری!» شوم!
ای طلوع ناب هر ویرانکده!
ای کلید قفل کور میکده!
خستهام از این تبار شب زده!
خستهام از مستی بی عربده!
چشمک
چشمک چراغ قرمز، میگه شب هنوز بیداره!
خیلی مونده تا خروسخون، سرت بدزد ستاره!
چشمک چراغ قرمز، میگه شب ترانه سوزه!
هنوزم با نخ سوزن، لبای عشق میدوزه!
چشمک چراغ قرمز، میگه از حادثه ردشو!
توی این بازی وحشت، چش گذاشتن بلدشو!
غول این چراغ قرمز، با چشای باز می خوابه!
اسمش نیار ترانه! آخه اون پشت نقابه!
آهای نقاب خط خطی! بالای برج شب نشین!
سردار سرشکسته ر تو آینهی صدام ببین!
تا کی می خوای قایم بشی پشت تبسم نقاب؟
صورتت نشون بده! قرمز برگای کتاب!
نسل بی حافظهی من! نسل تن داده به تکرار!
تو شب سیاه قصه، عینک دودیت بردار!
نگو فردا ر باید ساخت، بیا امروز بناکن!
مشتای پشت نقاب پیش چشم دنیا وا کن!
خط سبز این حقیقت واسه اون خط نشونه!
توی دستای ترانه یه دونه تیرکمونه!
چراغ قرمز کوچه می شکنه با سنگ فریاد!
صدای داد ستاره می پیچه تو شب بیداد!
آهای! نقاب خط خطی! بالای برج شب نشین!
سردار سرشکسته ر تو آینهی صدام ببین!
تا کی میخوای قایم بشی پشت تبسم نقاب؟
صورتت نشون بده! قرمز برگای کتاب!
مشت تو یعنی ترانه
دختر یاغی قصه! مشت تو یعنی ترانه!
داره از نی نی چشمات، شعله میکشه زبانه!
عکس تو، تو قاب فریاد، این ترانه ر به من داد!
دیگه با توام از اینجا، تا فرود تازیانه!
با توام تا خود باور، تا ستیغ تیغ آخر!
تا تلالو ستاره، تا نبرد نابرابر!
تا شنیدن یه آواز، تا سکوت یه غزلساز!
تا سقوط از لب پرواز، پشت سایههای بی سر!
دخترک! تو این سکوت بی حصار، به ترانههای من عادت کن!
وقتی قسمت نمیشن علاقهها، تو نگاهت با من قسمت کن!
دختر یاغی قصه! مشت تو یعنی یه فریاد!
قدکشیدن یه سروی زیر چکمههای شن باد!
من خراب یه نگاهم، یه شب بدون ماهم!
تو بیا که با حضورت، هر خرابی میشه آباد!
بسه پشت پرده بودن، بشکن این شیشهی سرد!
پرکن از عطر شکوفه، تن این باغچهی زرد!
ای صدای سبز بیدار! من به حادثه نسپار!
ببین از روزن دیوار، این شهاب شب نورد!
دخترک! تو این سکوت بی حصار، به ترانههای من عادت کن!
وقتی قسمت نمیشن علاقهها، تو نگاهت با من قسمت کن!
زیر خط نقطه چین
لحظههای با تو بودن، یادمه صحنه به صحنه!
رختی از ترانه دارم، واسه این بغض برهنه!
فاصله چن تا قدم بود، نه هزارتا سال نوری!
تو نخواستی که بمونی، حالا نزدیکی دوری!
دوری اما پیش رومی، ای دلیل خوب تکرار!
تویی عکس برگ آخر، رو تن کبود دیوار!
ای نفس ساز همیشه!
با تو بی قفسترینم!
بی تو حبسی سکوتم،
زیر خط نقطه چینم!
عطش ناب یه شعری، تو تن حریص دفتر!
غزل زخمی حافظ، سطر سرخ حرف آخر!
یه طنین ناتمومی، یه حضور ناسروده!
منم آوارهی طعم، بوسههای ناربوده!
چه پر آوازه سکوتت، بعد از این همه ترانه!
خط سیر یه حریقی، از جرقه تا زبانه!
ای نفس ساز همیشه!
با تو بی قفسترینم!
بی تو حبسی سکوتم،
زیر خط نقطه چینم!
آخرین آواز قو
قصه تمومه، عشق من! فاصله ر صدا بزن!
اینجوری خیلی بهتره، هم واسه تو! هم واسه من!
قصه تمومه، عشق من! باید من جابذاری!
باید صدام تو شب ترانه تنها بذاری!
بدون تو سایهی من، تنها نشونی منه!
بغض ترانه ساز من، کنار تو نمی شکنه!
دل سپردن رمز قفل این حصار توبه تو نیست!
با تو بودن بهترینه! اما ختم جستجو نیست!
اونور دیوار شب باش! تامن از تو «ما» بسازم!
انعکاس این ترانه، آخرین آواز قو نیست!
باید بری تا بتونم این شب نقاشی کنم!
طعم گس نیشای این عقرب نقاشی کنم!
باید بری! دوس ندارم شب به تو چپ نگاه کنه!
دوس ندارم دستای شب، صورتت سیاه کنه!
نه من من، نه من تو، تو این شبا ما نمیشه!
عشق عظیم ما دوتا، زیر یه سقف جا نمیشه!
دل سپردن رمز قفل این حصار توبه تو نیست!
با تو بودن بهترینه! اما ختم جستجو نیست!
اونور دیوار شب باش! تامن از تو «ما» بسازم!
انعکاس این ترانه، آخرین آواز قو نیست!
قصهی عشق شب روز
ننه خورشید یه پسر داشت، کاکلش رنگ طلا بود!
چشماش از پولک آبی، حنجرهش پر از صدا بود!
ننه شب یه دخترک داشت، پوستش از حریر مهتاب!
تو چشاش صدتا ستاره، گیسش از ابریشم ناب!
دنبال دختر شب بود، پسر عاشق خورشید!
اما تو گردش تقویم، اون یک لحظه نمیدید!
گاهی میزد زیر آواز، وقتی که تنها می موندش!
رو به تاریکی جاده، با چشای باز می خوندش:
هر جای قصه که باشی، دلم از تو دور نمیشه!
تنها جای امن دیدار، وعدهگاه گرگ میشه!
دختر شب قصه هاش، تو دل خودش می خونه!
تا سپیده گوش به زنگ صدای پسر می مونه!
ننه شب می گه صدای دخترش یه جرم زشته!
همیشه قصهی نور، دستای سایه نوشته!
اما عمر قفل زنجیر، از قدیما بی دوومه!
وقتی دخترک بخونه، کار تاریکی تمومه!
دختر ساکت قصه، حرفاش یه روز میخونه!
صداش به گوش خورشید، می رسونه! می رسونه!
میخونه: مرد طلایی! دلم از تو دور نمیشه!
همهی عمر من تو، بعد از این تو گرگ میشه!
دیکتهی من
بیا همنفس برقصیم، زیر چتر نور مهتاب!
نگو دیره، نازنینم! ما باید بپریم از خواب!
چه غزل بار سکوتت، پری قشنگ آواز!
من راه بده به چشمات، بذار از تو پر بشم باز!
تا رسیدن به غرورت، چن تا قله مونده؟ دختر!
داغ تو چن تا صدا ر مث من سوزونده؟ دختر!
دوباره نقطه سر سطر،
دیکتهی من عطر توئه!
نقطهی آخر نفس،
تازه سر سطر توئه!
نازنین! ببین سکوتت، ختم گفتگوی ما نیست!
چشمای تو قصه میگه، که شب ما بی صدا نیست!
ببین از بغض شکسته، آستین ترانه خیسه!
یه نفر پرنده ر با رنگ قرمز می نویسه!
بیا همنفس برقصیم، تا شب از نفس بیفته!
بیا تا وابشه پلک چشمای زیبای خفته!
دوباره نقطه سر سطر،
دیکتهی من عطر توئه!
نقطهی آخر نفس،
تازه سر سطر توئه!
حنجرهها ر خبر کن!
ای غزل دخت ترانه!
گیس طلا! پنجهی آفتاب!
من شب آلودهترینم،
تن تاریکم دریاب!
من آشتی بده با نور،
توی این حادثه بازار!
پیرهن دریا تنم کن!
سر بزن از سر دیوار!
سرخوش از عطر عبورت!
داغ داغم از حضورت!
بی بی هزار ستاره!
من پیدا کن تو نورت!
فصل گل دادن مهتاب،
رو تن برکهی پیره!
پیش برق اون نگاهت،
حتا خورشیدم حقیره!
من گم نکن تو ظلمت!
سایهها ر شعله ور کن!
واسه همخونی آواز،
حنجرهها ر خبر کن!
سرخوش از عطر عبورت!
داغ داغم از حضورت!
بی بی هزار ستاره!
من پیدا کن تو نورت!
برام بخون!
آوازه خون! برام بخون! غم تو صدات زندونیه!
بخون که پشت واژههات یه هق هق پنهونیه!
این شب کهنه هم گذشت، قصهی فردا ر بخون!
حرفای قیمتی بزن! شعر دل ما ر بخون!
بخون از این قناریا که طعمهی قنارهان!
تاریخ تکراری بخون! جمجمهها منارهان!
ترانه هات چه زخمیه!
آوا زهخون! آوازهخون!
حنجره ت جلا بده!
آینه باش! برام بخون!
بخون از این آینهها که انعکاس سایه ان!
بخون از این حنجرهها که نق نق گلایه ان!
بخون تا ساز بی صدا، صاحب یک صدا بشه!
بخون تا دروازهی عشق، رو به ترانه وا بشه!
بخون تا من سفرکنم به غربت صدای تو!
بخون تا خورشیدخانوم قاب بگیرم برای تو!
ترانه هات چه زخمیه!
آوازهخون! آوازهخون!
حنجره ت جلا بده!
آینه باش! برام بخون!
مثل لالایی کردی
مادربزرگ گیساش به رنگ برفه!
تو هر نگاه اون هزارتا حرفه!
مادربزرگ دلش شبیه دریاس!
توی چشاش صدتا ستاره پیداس!
مادربزرگ قصهی تازه داره!
میگه شب آفتابی میشه دوباره!
تو با قصههای نابت،
من تا ترانه بردی!
تو صدات یه زخم کهنه س،
مث لالایی کردی!
مادربزرگ! حاکم کله پاکن!
قهرمان قصه هات صداکن!
آخر قصههای تو قشنگه!
رو شونهی پهلووناش تفنگه!
بی بی موندگار قصهی من!
قصه بگو از آسمون روشن!
تو با قصههای نابت،
من تا ترانه بردی!
تو صدات یه زخم کهنه س،
مث لالایی کردی!
___________________