مجموعه-ترانه-ها-و-اشعار-یغما-گلرویی-دفتر-پنجم

مجموعه ترانه‌ها و اشعار یغما گلرویی / دفتر پنجم / پرنده بی پرنده …

پرنده بی پرنده …

مجموعه ترانه‌ها و اشعار یغما گلرویی

دفتر پنجم

به کوشش: امیر قربانی

مجموعه-ترانه-ها-و-اشعار-یغما-گلرویی-معرفی

بازگشت به فهرست اصلی مجموعه ترانه‌های یغما گلرویی

***

فهرست ترانه‌های دفتر پنجم

***

بابا انار نداره

کاش یکی بود، یکی نبود اول قصه‌ها نبود

اون که تو قصه مونده بود، از اون یکی جدا نبود

ماه پیشونی رها بود از طلسم دیوای سیاه

پلنگ عاشق می‌پرید تا لب شیروونی ماه

سیاوش شاهنامه ر کاش کسی گردن نمی‌زد

کاش کسی توی قصه‌ها از عاشقی تن نمی‌زد

کاش داش آکل با زخم تیغ تو بسترش جون نمی‌داد

قصه نویس قصه مون با گریه پایون نمی‌داد

تقویم باغچه‌ی ما برگ بهار نداره

جاده‌ی قصه هامون عطر سوار نداره

شهر بزرگ قصه، پنجره هاش بسته

حتا تو دفتر مشق، بابا انار نداره

کاش توی قصه‌های شب برق ستاره کم نبود

تو قصه‌ی جن پری دلهره دم به دم نبود

مادربزرگ قصه هاش بالای طاقچه جا میذاشت

یه عاشق تازه نفس تو شهر قصه پا میذاشت

قصه‌های قدیمی ر یه جور تازه می‌نوشت

آدم حوا ر می‌برد دوباره میذاشت تو بهشت

اما تا اون بیاد باید با بیکسی سر بکنیم

ترانه‌های کهنه ر دوباره از بر بکنیم

تقویم باغچه‌ی ما برگ بهار نداره

جاده‌ی قصه هامون عطر سوار نداره

شهر بزرگ قصه، پنجره هاش بسته

حتا تو دفتر مشق، بابا انار نداره

 

سایه‌ی ستاره

شبا تو تمام شهر دوتا دریچه روشنه

یکی چلچراغ توست، اون یکی فانوس منه

ما مث دوتا ستاره می‌درخشیم توی شب

نبض سرخ نفسم تنها واسه تو میزنه

ما دوتا پولک نوریم رو یه ترمه‌ی سیاه

یه گذر با دو تا فانوس، یه شبیم با دوتا ماه

نکنه یه شب ستاره‌ی تو روشن نباشه

نکنه یه وقت من جا بذاری تو نیمه راه

نکنه پنجره ت یکی ببنده! نازنین!

نکنه چشمکت بدزدن از شب زمین!

بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون!

بی تو من سایه‌ی یک ستاره‌ام! فقط همین!

بین این دو تا دریچه یه پل از ترانه هاس

جاده‌ی روشن بیداری عاشقانه هاس

بین آواز من دل دل تو فاصله نیست

طپش ترانه‌ها رها از این بهانه هاس

این دو تا ستاره سرچشمه‌ی آواز منن

مث دونه های الماس توی شب برق میزنن

چلچراغ عشق ما هیچ شبی خاموش نمیشه

حتا ما اگه نباشیم این چراغا روشنن

نکنه پنجره ت یکی ببنده! نازنین!

نکنه چشمکت بدزدن از شب زمین!

بی تو من جایی ندارم تو تموم آسمون!

بی تو من سایه‌ی یک ستاره‌ام! فقط همین!

 

قصه‌ی کهنه دروغ بود

قصه‌ی کهنه دروغ بود، من ما بچگی کردیم

که به جای قصه خوندن قصه ر زندگی کردیم

در آرزو ر بستیم، دلمون به قصه خوش بود

رستم کتاب کهنه ته قصه بچه کش بود

حالا تو قحطی رؤیا اجاق ترانه سرده

کسی رو بخار شیشه دل نقاشی نکرده

سر ته زدن به دیوار، برگ آگهی ترحیم

یه نفر نوشته جمعه رو همه روزای تقویم

قصه گو کتابو واکن! اسم آخر صدا کن!

سایه‌ی بلند خواب از ترانه‌ها جدا کن!

از سر سطر ستاره، بنویس تا راه چاره!

بنویس که دل برای حرف تازه بیقراره!

آسمون قصه مون بنویس با رنگ آبی!

عشق با رنگ ترانه! شب با رنگ خرابی!

فصل آخر کتاب پر کن از عطر علاقه!

تا دیگه برای ریشه، تیشه دس نگیره ساقه!

ما روی سایه هامون خط نشون کشیدیم

با صدتا کفش سربی تا ته شب دویدیم

از قرق سکوت ثانیه‌ها گذشتیم

آخر قصه اما، به ابتدا رسیدیم

چرخ فلک می‌خواستیم، فلک نصیبمون شد

ساده‌ی ساده بودیم، کلک نصیبمون شد

دنبال یه حقیقت تو آینه‌ها می‌گشتیم

اما تو قاب گریه، ترک نصیبمون شد

 

یه دفه بیا به خوابم

دوری اما همکناری، آخر این انتظاری

توی زمهریر دستام، نفس گرم بهاری

یه پرنده، یه امیدی، مث دفتر سفیدی

خط خورشید چشات، روی مشق شب کشیدی

یه نشونه، یه چراغی، در نقره کوب باغی

برای ساحل خلوت، مث تابستون داغی

مثل دریا پر رازی، از ترانه بینیازی

تیله‌ی آخر عشقی، برای نجات بازی

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم

من یه لبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم

تو مث سیب گلابی، مثه بیداری تو خوابی

عمری چشمام بستم، یه دفه بیا به خوبم

با ستاره همنگاهی، چهره‌ی زلال ماهی

مثل یه حدس درستی سر تردید دوراهی

یه جسارت نجیبی، گره مشت تو جیبی

جرأت دستای آدم، برای چیدن سیبی

یه دریچه روی دیوار، یه دلیلی واسه تکرار

هم مث سلام اول، هم مث خدانگهدار

یه پلی واسه رفاقت، زنگ بیداری ساعت

هر جا باشی مث سایه، با توام تا بین‌هایت …

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم

من یه لبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم

تو مث سیب گلابی، مث بیداری تو خوابی

عمری چشمام بستم، یه دفه بیا به خوابم

 

باغ وحش

تو گلوش شکسته فریاد، خیلی وقته رفته از یاد

شیر باوقار جنگل، پشت میله‌های فولاد

روی یالای بلندش، سایه‌ی مگس نشسته

نا نداره که بغره شیر پر غرور خسته

خسته از دوری چشمه، خسته از این قفس تنگ

غربت جنگل ریخته تو دوتا چشم عسل رنگ

نمی دونه چرا اینجا همه میله‌ها بلندن

آدمای پر هیاهو به سکوت اون میخندن

شیر پیر باغ وحش شهر ما،

یه ماهه هیچی نخورده آدما!

نعره کن! شیر قشنگم! چرا بی صدا نشستی؟

نعره سر کن تا بدونن که هنوز تو زنده هستی!

نکنه غرور جنگل تو دلت نمونده باشه!

نکنه سکوت اینجا صدات سوزونده باشه!

یاد این آدما بنداز که تو اون شیر بزرگی!

حریف صد تا پلنگی، حریف یه گله گرگی!

نعره کن! شیر قشنگم! چرا بی صدا نشستی؟

حالا که موقع خواب نیست، واسه چی چشمات بستی؟

شیر پیر باغ وحش شهر ما،

دیگه دق کرده و مرده آدما!

 

یه ترانه هس تو قلبم

یه ترانه هس تو قلبم که هنوز نخونده مونده

فکر خوندن یه حرفش همه عمرم سوزونده

تا حالا هر چی که داشتم، سر خوندنش گذاشتم

صد دفه شکستم اما رو ترانه پا نذاشتم

اگه اون ترانه باشه، هیچ دلی تیره نمیشه

دیگه هیچ نگاه خیسی به افق خیره نمیشه

وقتی اون شعر بخونم پرده‌ها ر می‌سوزونم

دستا ر به سیب سرخ باغ قصه می‌رسونم

ای نفس! تا ته جاده‌ی صدا حوصله کن!

اون ترانه ر تا فردا با خودت زمزمه کن!

ای ترانه‌ی مقدس! مقصد پاک سفر باش!

از تو قلب بی قرارم پر بگیر! معجزه گر باش!

ببین آغوش امیدم رو به تصویر تو بازه

گوش بده! حتا خیالت واسه من ترانه سازه

بیا تا قالی کهنه دوباره به گل بشینه

بیا تا چشمای خیسم این شکفتن ببینه

بیا تا صدا سکوت کهنه ر نکرده باور

بیا تا این دل خسته نزده به سیم آخر

ای نفس! تا ته جاده‌ی صدا حوصله کن!

اون ترانه ر تا فردا با خودت زمزمه کن!

 

نقطه چین وحشت

جون بگیر ای من مرده! بگو کی حقت خورده؟

بگو کی واژه‌ی عشق از دل حافظه برده؟

چه کسی سایه‌ی سنگی کشیده رو تن مهتاب؟

من چشام جا گذاشتم توی رخوت کدوم خواب؟

من بسپار به ترانه، به یه آواز، به یه فریاد

کاری کن قاصدکامون گم نشن تو کوچه‌ی باد

نذار از صدا بیفتم تو سکوت بیمروت

همیشه یه دنیا حرف پشت نقطه چین وحشت

خسته نشو! سایه نشین! تا ته شب حوصله کن!

بغض همین حقیقت واژه به واژه گریه کن!

من رو قله‌های آواز سکوت چله نشستم

لحظه‌ی شرم حقیقت جای آینه‌ها شکستم

توی زمهریر قصه از تب یه واژه سوختم

یه دهن بند طلائی برای ترانه دوختم

آخه رسم نفسم نیست اول حنجره مردن

سر پیچ هر ترانه، تن به لال بازی سپردن

کار همسایه‌ها اینه، پا به پایی با زمانه

پشت پا زدن به رویا، یا خیانت به ترانه

خسته نشو! سایه نشین! تا ته شب حوصله کن!

بغض همین حقیقت واژه به واژه گریه کن!

 

نقاب

هی بازیگر! گریه نکن! ما همه مون مثل همیم!

صبحا که از خواب پا میشیم نقاب به صورت می‌زنیم!

یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش!

یکی ترانه ساز میشه، یکی میشه غزل فروش!

یکی رئیس کارخونه، یکی یه قاتل شرور!

یکی وکیل، یکی وزیر، یکی گدا، یکی سپور!

کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ماس!

گریه‌های پشت نقاب مثل همیشه بیصداس!

هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب!

از رو نوشته حرف نزن، رهاشو از پیله‌ی خواب!

نقشه‌ی یه دریچه ر رو میله‌ی قفس بکش!

برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش!

کاشکی می‌شد تو زندگی ما خودمون باشیم بس!

تنها برای یک نگاه، حتا برای یک نفس!

تا کی به جای خود ما نقاب ما حرف بزنه؟

تا کی سکوت رج زدن، نقش نمایش منه؟

آی نمایشنامه نویس! نقش من به من بده!

نقش جدال آخر تن به تن به من بده!

می خوام همین ترانه ر رو صحنه فریاد بزنم!

نقابم پاره کنم، جای خودم داد بزنم!

هر کسی هستی یه دفه قد بکش از پشت نقاب

از رو نوشته حرف نزن، رهاشو از پیله‌ی خواب

نقشه‌ی یه دریچه ر رو میله‌ی قفس بکش

برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش

 

شهر خواب

تشنه‌ها تو هرم صحرای عطش خواب چشمه‌ی زلال می‌بینن

اونا که سیبای سرخ میخورن، خواب میوه‌های کال می‌بینن

آنتن زنگ زده روی پشت بوم، خواب پای یه کبوتر می‌بینه

هر کی بیشتر توی قصه میشکنه، همیشه خوابای بهتر می‌بینه

اما من خواب تو ر دیدم بس، خواب تو ای تو هوای هر نفس!

مثل اون عقاب پیری که هنوز، خواب پرواز میبینه تو قفس!

خواب تو یه خواب ناب تازه بود، رؤیای پاک زلال مخملی

خواب هفت سالگی ستاره‌ها، فصل سرسبز کلاس اولی

آخ! چه ساده همترانه می‌شدیم تو کلاس بی هراس لحظه‌ها

آرزوها چه هم اندازه بودن، دنیا جا می‌شد میون مشت ما

صدای خنده هامون قد می‌کشید، وقت گرگم به هوا تو کوچه‌ها

دستامون دوباره عادل میشۀدن وقت قسمت شدن کلوچه‌ها

کاش می‌شد همیشه بچگی کنیم کاش می‌شد دوباره هم‌صدا بشیم

خورشید از چهار طرف بتابه و ماها از سایه هامون جدا بشیم

می دونم نمیشه اما چاره نیست، وعده گاهمون بازم خواب منه

توی آسمون تنهایی من، همیشه خورشید رؤیا روشنه

دوس دارم تو شهر خوابم بمونم، آخه ساده تر میشه ستاره چید!

می شه آواز زلال بودن از سکوت ترد لحظه‌ها شنید!

اما باز صدای زنگ زندگی خواب از چشمای خسته م می‌گیره!

فصل ناتموم کودکی من، تو دلم مثل یه فانوس می‌میره!

 

با من باش!

امشب انگار خون تازه یی تو رگ‌های منه

یکی از عمق سکوتم داره فریاد میزنه

من از جاده نترسون نگو که فاصله مون

صدتا کفش سربی صدتا عصای آهنه

تو سرم افتاده امشب هوس قدم زدن

رد شدن از دل آتیش تو یه چش به هم زدن

پا به پای سیم گیتار خوندن از گذشته‌ها

توی هوای روشن پاک ترانه دم زدن

نازنین! فقط توی همین نفس با من باش!

بگو هستی که برمبه این قفس، با من باش!

گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه

بی بی ترانه هام تویی بس، با من باش!

بیا امشب از حصار هر بهانه رد بشیم

لهجه‌ی ناب زلال این شب بلد بشیم

ما دوتا رودخونه ییم تو دریا می‌رسیم به هم،

نکنه طعمه‌ی دیوارای سرد سد بشیم

ولی انگار که دارم من با خودم حرف می‌زنم

جز صدای نفسم هیچ صدایی نمی‌شنوم

نگا کن! فقط یه سایه پا به پای من میاد

سایه فریاد میزنه: تنها رفیق تو منم!

نازنین! فقط توی همین نفس با من باش!

بگو هستی که برمبه این قفس، با من باش!

گوش بده نبض ترانه تنها با تو میزنه

بی بی ترانه هام تویی بس، با من باش!

 

پرنده بی‌پرنده

اونور این شب کلک، من ترانه تک به تک

خونه می‌ساختیم روی باد، دریا می‌ریختیم تو الک

مسافرای کاغذی، رد شده بودن از غبار

تو قصه باقی مونده بود، شیهه‌ی اسب بیسوار

گفته بودن صدتا کلید برای ما جا میذارن

مزرعه‌های گندم برای فردا میذارن

فردا رسید خوشه یی تو دست ما باقی نموند

سقف ستاره‌ها شکست، رو سرمون طاقی نموند

با کلیدای زنگ زده، قفلای بسته وا نشد

سکه‌ی دلسپردگی، تو جوب ما پیدا نشد

تو سفره مون همیشه سین ستاره کم بود

همیشه تا رسیدن فاصله یک قدم بود

کسی به ما نشون نداد که انتهای خط کجاست؟

آهای درختای انار! دیکته‌ی بی‌غلط کجاست؟

چرا تو آسمونمون پرنده گوشه گیر شده؟

چرا نمی‌رسیم به هم؟ چرا همیشه دیر شده؟

تو دفتر سکسکه مون چن تا ترانه خالیه؟

چن تا ترانه قصه‌ی ممتد بیخیاله؟

چن تا صدای بی‌صدا سکوت فریاد میزنه؟

زغال شام آخر دستای کی باد میزنه؟

تو غیبت حنجره‌ها ترانه سازیمون چیه؟

یکی به من جواب بده، آخر بازیمون چیه؟

تو بازی کلاغ پر، هیشکی نشد برنده،

قصه‌ی ما همین بود: پرنده بی پرنده!

 

چهارراه

بی بی چراغ قرمز! دختر بچه به پشت!

دود اسفند تو ر ترس کدوم ستاره کشت؟

فالای حافظت باد کدوم بهونه برد؟

سیب سرخت کدوم سایه‌ی سربریده خورد؟

گل یخ شاخه یی چنده؟ گل بی‌برگ بهار!

چشمای خیست بستی به کدوم جاده‌ی تار؟

برو اسفندت دود کن سر چارراه شلوغ!

تا شاید وابشن این چشمای کور بیفروغ!

چشم آدمایی که حتا یه خوابم ندیدن

فکر بچه‌هایی نیستن که تو کارتن خوابیدن

اونا که از اول هستی به ماتم می‌شینن

وقت بارون زیر پل خواب یه کرسی می‌بینن

اسفند دونه دونه، گریه نکن شبونه

شهر قشنگ رؤیا، مقصد قصه مونه

آخرش یکی میاد گل هات یکجا میخره

تو ر ترک اسب نور به شهر رؤیا میبره

اون جا که آدماش نمیشه با سکه خرید

می شه با بال صدا تا اوج قله‌ها پرید

اون جا هیچکس نمی‌خوابه زیر سقف سرد پل

در جعبه‌های جادو وا میشه به نام گل

اون جا فال عاشقا یه فال سبز روشنه

هر یه قرص نون جو سهم هزار تا دهنه

برو اسفندت دود کن سر چارراه شلوغ

تا شاید وابشن این چشمای کور بیفروغ

اسفند دونه دونه، گریه نکن شبونه

شهر قشنگ رؤیا، مقصد قصه مونه

 

آفتابی

راهی نمونده، نازنین! باید به دریا بزنیم!

باید از این خواب بلند، یه پل به رؤیا بزنیم!

راهی نمونده نازنین! راه ستاره سد شده!

تو امتحان سادگی، قلب من تو رد شده!

راهی نمونده باید از بغض ترانه بگذریم!

غصه نخور! ما دوتا از سایه‌ها آفتابی‌تریم!

راهی نمونده، رفتنت آخر قصه‌ی منه!

اما چراغ یاد تو، تو شب قصه روشنه!

خاتون خط خورده‌ی من! نبض غزل ر زنده کن!

دوباره تو بازی دل، بغض من برنده کن!

خاتون خط خورده‌ی من! اوج صدای من کجاست؟

حروف پاک اسم تو، کجای این ترانه هاس؟

با هم کلید نقره ر تو کوچه پیدا می‌کنیم!

واژه‌ی زندگی ر با ترانه معنا می‌کنیم!

خاطره‌های خفته ر دوباره بیدار می‌کنیم!

عشق تو هر ترانه یی صد دفه تکرار می‌کنیم!

هنوزم نبض غزل نبض قدم‌های منه!

هنوزم قلب ترانه توی سینه م میزنه!

نازنین! خسته نشو! تو آینه می‌رسیم به هم،

طپش ترانه‌ها فاصله‌ها ر میشکنه!

چی بخونم؟

چی بخونم وقتی چشمام از حضور گریه خیسه؟

وقتی هیچکس نمیتونه غصه هام بنویسه!

چی بخونم وقتی قلبت من از تو قصه رونده؟

وقتی که به جز یه سایه کسی پیش من نمونده!

چی بخونم وقتی فریاد با سکوت فرقی نداره؟

وقتی هیچکس نمیتونه تو ر پیش من بیاره!

شب بی نفسی، شب بلند تنهایی!

تو که همنفسی، بگو کجای دنیایی؟

شب گریه‌ی من، شب سیاه بیداری!

غم رفتن تو، شده یه دشنه‌ی کاری!

چی بگم وقتی ترانه بی تو جلوه ای نداره؟

وقتی آواز من تنها توی کوچه جا میذاره!

وقتی توی آسمونم چشمک ستاره ای نیست!

وقتی که برای بغضم جز شکستن چاره ای نیست!

چی بخونم وقتی هیچکس من از خودم ندزدید!

وقتی غربت صدام کسی غیر تو نفهمید!

شب بی نفسی، شب بلند تنهایی!

تو که هم‌نفسی، بگو کجای دنیایی؟

شب گریه‌ی من، شب سیاه بیداری!

غم رفتن تو، شده یه دشنه‌ی کاری!

 

پل عابر پیاده

روی جدول شکسته، یه پسربچه نشسته

گلای سرخ گرفته توی انگشتای خسته

تو چشاش ستاره مرده، سه روزه هیچی نخورده

سر رسیدن بهار کسی یادش نیاورده

«ـ آقایون! خانوما! گل!

سهم منم از آدما! گل! »

آدما تو فکر عیدن، فکر یه ماهی سفیدن

اونا از تو ماشیناشون، هیچ صدایی نشنیدن

دیگه شب از راه رسیده، غنچه‌ی غروب چیده

از پسر بچه‌ی خسته هیچکسی گل نخریده

پل عابر پیاده تنها جای امن خوابه

رو لب اون پسر اما یه سوال بی‌جوابه:

«ـ ای خدا چرا نمیشه این گلا یه لقمه نون شه؟

جای خواب من تو ابرا، روی بام آسمون شه؟ »

پسرک! موقع خوابه، وقت یه رؤیای نابه!

فردا که بیدارشی از خواب، عیدی تو یه جوابه!

صب شده اونور شیشه، پسرک بیدار نمیشه

انگاری تموم عمرش توی خواب بوده همیشه

گلا پژمرده و پرپر، روی پل ریخته کنارش

خیره موندن به خیابون اون چشای بی‌قرارش

هنوزم رو پل خوابیده، با چشای باز تو بارون

تو مرخصی عیده، پاسبون این خیابون …

 

می دونم

می دونم که یک نفر هست زیر این گنبد سنگی

که میاد رو آسمونم میکشه یه قوس رنگی

اون که از تبار دریا، اون که از نسل ستاره س

وقتی باشه هر دقیقه یه تولد دوباره س

اون که آینه‌ی اتاقم از حضورش بی‌نصیبه

توی آینه من نشستم اما من با من غریبه

فرصتی نمونده ای عشق! این صدا صدای مرگه

آخرین فصل جوانه، فصل جون دادن برگه

از تو قصه‌ها طلوع کن تاغروب من بمیره

زیر خاکستر سردم، شعله‌ی تو جون بگیره

یکی باید اینجا باشه که من بدزده از من

با من از خودم خودی‌تر، بین تن باشه و پیرهن

یکی باید این جا باشد که شب کم کنه از روز

روز تازه یی بیاره جای این روز غزلسوز

یکی باید اینجا باشه، اونی که مثل کسی نیست

وقت سردادن آواز مثل اون همنفسی نیست

فرصتی نمونده ای عشق! این صدا صدای مرگه

آخرین فصل جوانه، فصل جون دادن برگه

از تو قصه‌ها طلوع کن تا غروب من بمیره

زیر خاکستر سردم، شعله‌ی تو جون بگیره

 

نمایش

آدما! بگین بدونم، چرا عمر شب بلنده؟

چرا خورشید در نور روی باغچه مون میبنده؟

سیب باغ قصه کال، بازیگر رو پرده لال

تو سکوت این نمایش نمره‌ی ترانه چنده؟

آدما! به جای دیدن، ما فقط تخمه شکستیم!

چشمامون وا گذاشتیم، در مغزامون بستیم!

قهرمان قصه، خسته، دادکشید با لب بسته:

«آدمی مونده تو قصه؟» ما نگفتیم که «ما هستیم!»

آدما! تو این نمایش، نقش ما فقط نگاهه!

سوزن ریز حقیقت میون انبار کاهه!

کوره راه بی‌ستاره، راه به هیچ جایی نداره،

ما نمی‌رسیم به مقصد، دیگه این آخر راهه!

آدما! شاید یه روزی، آخر یه فیلم تازه،

برسیم بالای تقویم، اونجا که روزا درازه!

آسمون اونجا صافه، دشنه هاش توی غلافه،

اونجا قهرمان فیلمم، مث ما ترانه سازه!

کپ نکنین اگه قرق بایه پشه شکسته شه!

اگه یه وقت میون فیلم، پرده صحنه بسته شه!

کپ نکنین اگه به عشق، یه نمره‌ی ردی بدن!

جایزه‌ی نوبل ر به پزشک احمدی بدن

 

ستاره

دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه

دوباره این دل دیوونه واسه ت دلتنگه

وقت از تو خوندن ستاره‌ی ترانه‌ها!

اسم تو برای من قشنگ‌ترین آهنگه

بی تو یک پرنده‌ی اسیر بیپروازم

با تو اما می‌رسم به قله‌ی آوازم

اگه تا آخر این ترانه با من باشی،

واسه تو سقفی از آهنگ صدا می‌سازم

با یه چشمک دوباره من زنده کن ستاره

نذار از نفس بیفتم، تویی تنها راه چاره

آی ستاره! آی ستاره! بی تو شب نوری نداره

این ترانه تا همیشه تو ر یاد من میاره

تویی که عشقم از نگاه من میخونی

تویی که تو طپش ترانه هام پنهونی

تویی که همنفس همیشه‌ی آوازی

تویی که آخر قصه‌ی من میدونی

اگه کوچه‌ی صدام یه کوچه‌ی باریکه

اگه خونه م بی چراغ چشم تو تاریکه

می دونم آخر قصه می‌رسی به داد من

لحظه‌ی یکی شدن تو آینه‌ها نزدیکه

با یه چشمک دوباره من زنده کن ستاره

نذار از نفس بیفتم، تویی تنها راه چاره

آی ستاره! آی ستاره! بی تو شب نوری نداره

این ترانه تا همیشه تو ر یاد من میاره

 

جمعه بازار

پنجره بی چراغه، رو آنتنا کلاغه

هنوز تو شهر قصه، بازار دشنه داغه

بارون ریشه ریشه مش میزنه به شیشه

میگه نگاه خورشید مال منه همیشه

خورشید گیس بریده پاشنه شو ورکشیده

قیچی تیز بارون موی طلاشو چیده

شاپرکی که سوخته، چشم به شعله دوخته

شاعر نون نخورده، ترانه ش فروخته

از سر پل تا توپخونه، نبض غزل هراسونه

تو گردش عقربه‌ها، لحظه کشی فراوونه

ترانه‌ها دروغن، شعله‌ها بی فروغن

هنوز تو جمعه بازار قصابیا شلوغن

گریه نکن! ستاره! قد می‌کشم دوباره

پشت سر ترانه گریه شگون نداره

ترانه! دس نگه دار! گوش داره موش دیوار

چراغ این تقاطع همیشه سرخه انگار

خورشید مو طلایی! کجایی؟ آی! کجایی؟

بزن به سیم آواز! تویی که خوش صدایی!

از سر پل تا توپخونه، نبض غزل هراسونه

تو گردش عقربه‌ها، لحظه کشی فراوونه

 

ترانه‌ی سکوت

خالی‌ام! خالی از آواز، خالی از جرأت پرواز

ای غزل ترین ترانه! من از ازل بیاغاز

من پر کن از ستاره، از یه فریاد دوباره

از یه آهنگ قدیمی که خریداری نداره

من پر کن از پرستو، از شب نگاه آهو

از تو خاکستر دریا، زنده شو! ترانه بانو!

با تو بادبادک رؤیا توی پنجه‌های باده

بی تو حتا یه چراغم از سر کوچه زیاده

ترانه‌ی سکوتم تنها تو می‌شنوی عزیز!

عطر زلال تنت رو تن لحظه هام بریز!

بگو از شب تا خروسخون فاصله چن تا ستاره س؟

بگو کی لحظه‌ی ناب اون تولد دوباره س؟

بگو تا سفره‌ی هف سین چن تا یخبندون سرده؟

بگو چشمای ترانه چن تا بغض گریه کرده؟

بگو با منی که نبض روزگار دس بگیرم

بگو تا از این زمونه خنده هام پس بگیرم

بگو هستی که بمونم، پشت زندگی نمیرم

تو که تو قصه نباشی از تموم قصه سیرم

ترانه‌ی سکوتم تنها تو می‌شنوی عزیز!

عطر زلال تنت رو تن لحظه هام بریز!

 

کباب چرب پایتخت

کبک بودیم و کلاغ شدیم، خورشید بودیم چراغ شدیم

جنگل بی حصار بودیم، حالا یه دونه باغ شدیم

چشمامون بسته بودیم یه سفره‌ی بزرگ شهر

دست که به سفره رفت ولی با یه ملاقه داغ شدیم

گندمای مزرعه مون خوشه‌های طلایی داشت

دستای ما تو دل خاک نهال سادگی می‌کاشت

آب زلال چشمه مون شیر ستاره بود ولی

قصه‌ی چاه آب شهر فکرا ر راحت نمیذاشت

مش رمضون! دیدی تو شهر رو گرده‌ی ما زین زدن؟

دیدی که پهلوونا ر با یه کلک زمین زدن؟

غول سیاه وسوسه غیرت ما ر خورده بود.

کباب چرب پایتخت گوشت الاغ مرده بود.

چشمه بودیم سراب شدیم، بره بودیم کباب شدیم

ستاره بودیم توی شب اما یهو شهاب شدیم

تو غربت آهن دود کوه غرورمون شکست

کوپن فروش خسته‌ی میدون انقلاب شدیم

دیدی چه ساده گم شدن آرزوهامون توی باد؟

آخ! چی میشه که نون ده باز توی سفره مون بیاد؟

اما نه پای رفتن نه روی برگشتنی هست

زندگیمون همین شده، خنده کم گریه زیاد

مش رمضون! دیدی تو شهر رو گرده‌ی ما زین زدن؟

دیدی که پهلوونا ر با یه کلک زمین زدن؟

غول سیاه وسوسه غیرت ما ر خورده بود

کباب چرب پایتخت گوشت الاغ مرده بود

 

رمان

تو کتاب قصه‌ی ما، این رمان عاشقانه

سهم تو تمام من بود، سهم من اوج ترانه

آخرین فصل کتاب کسی باورش نمیشه

خودتم فکر نمی‌کردی که بری واسه همیشه

آخر قصه چه بد بود، یه سفربه خیر ساده

من انتظار ممتد، تو و بی مرزی جاده

وقت معراج ترانه تو واسه م قوت بالی

حالا تو هق هق گریه م جای شونه‌ی تو خالی

خاطره هات نگه دار! ای مسافر! به سلامت!

یکی اینجا چش به راته حتا تا روز قیامت.

فکر من نباش! ستاره! قدم آخر بردار!

خودت مثل یه آواز توی حنجره م نگه دار!

زندگی همینه، خاتون! هر رفیق یه نردبونه

جای من خاک زمینه، جای تو تو آسمونه

تو نموندی اما اسمت تا ابد قله نشینه

تقصیر تو نیست عزیزم! رسم روزگار همینه

خطای سفید جاده میگن از تو دورم اما

وقتی چشمام می‌بندم می‌بینم که با همیم ما

خاطره هات نگه دار! ای مسافر! بسلامت!

یکی اینجا چش براته حتا تا روز قیامت.

 

برای عبرت آینه

پینوشه! گرگ فراری! توی خورجینت چی داری؟

چن تا گور دسته جمعی؟ چن تا اعدام بهاری؟

پینوشه! گرگ فراری! چن تا ناخون کشیدی؟

چن هزار تا بچه کشتی؟ چن تا جون کندن دیدی؟

پای جوخه‌های مرگت، چن تا چشم بسته مرده؟

خاک سرخ چن تا باغچه، مهر چکمه هات خورده؟

بگو چن تا گل سرخ، با چشای بسته چیدی؟

واسه هر مدال سربی چن تا عشق سربریدی؟

ویکتور خارا بدون دست باز داره گیتار میزنه

هنوز تو چله‌ی سکوت، شمع ترانه روشنه

می دونم گرگ درونت هنوزم تشنه‌ی خونه

توی یخبندون چشمات هنوزم برق جنونه

دیگه فرصتی نمونده، لحظه‌ی مردن گرگه

برای فرار آخر، چکمه هات واسه ت بزرگه

پینوشه! گرگ فراری! دنیا اندازه‌ی سیبه

هر جا باشی واسه مردم یه غریبه یی، غریبه

پینوشه! اسم تو امروز دیگه هم معنی درده

واسه لرزیدن دستات هیچ کسی گریه نکرده

بگو با این همه نفرین چه طوری دووم آوردی؟

می دونم تو هر دقیقه صد هزار مرتبه مردی

پینوشه! گرگ فراری! آخر قصه همینه

اوج فواره‌ی قدرت دوباره خاک زمینه

برای عبرت آینه، شاه پوشالی زیاده

خوشه‌ی غرش طوفان، حاصل کاشتن باده

یادمون باشه همیشه پل کهنه بیعبوره

اونور سکه‌ی ظلمت عکس نازنین نوره

 

بادبادک‌ها

دیشبم مثل همیشه شب دلشکستگی بود

همدم دل شکسته خاطرات بچگی بود

یادمه رو پشت بوما بادبادک هوا می‌کردیم

اکه ابرا می‌رسیدن خورشید صدا می‌کردیم

نخای بادبادکامون تو هوا گره می‌خوردن

ما ر از رو پشت بوما تا کنار هم می‌بردن

دلامون چه مهربون بود، زیر پامون آسمون بود

قلک سفال خالی، گنج پاک قصه مون بود

من هنوزم یادمه، اما تو یادت نمیاد

روزی که بادبادکا گم می‌شدن تو دست باد

من رو بادبادک نوشتم که همیشه با توام

تو نوشتی که دلم همیشه پرواز میخواد

دیدی سرنوشت بددل لبامون بیصدا کرد

دست بی ترحم باد، بادبادک‌ها ر جدا کرد

روزا مثل باد گذشتن، بادبادک‌ها برنگشتن

دنبال هم توی ابرا گشتن گشتن گشتن

اما افسوس صد افسوس، آسمون تموم نمیشه

بادبادک‌ها جا میمونن اونور ابرا همیشه

من هنوزم یادمه، اما تو یادت نمیاد

روزی که بادبادکا گم می‌شدن تو دست باد

من رو بادبادک نوشتم که همیشه با توام

تو نوشتی که دلم همیشه پرواز میخواد

 

خسته شدم!

خسته شدم بس‌که دلم دنبال یه بهونه گشت

بس‌که ترانه خوندم و برگ زمونه برنگشت

بازم کلاغ قصه‌ها رفت به خونه ش نرسید

یکه سوار عاشق هیشکی تو آینه‌ها ندید

حادثه‌ی عزیز من! تنها تو موندنی شدی

بین همه ترانه هام تنها تو خوندنی شدی

دستای سردم بگیر! سقف ما دیوار نداره

یه روز تو قحطی غزل، دنیا ما ر کم میاره

من آخرین رهگذرم تو این خیابون بلند

دیر اومدم که زود برم، دل به صدای من نبند

یه روز توی برق چشات خورشید پیدا می‌کنم

آی شب تار سوت کور! به آرزوی من نخند

حادثه‌ی عزیز من! تنها تو موندنی شدی

بین همه ترانه هام تنها تو خوندنی شدی

دستای سردم بگیر! سقف ما دیوار نداره

یه روز تو قحطی غزل، دنیا ما ر کم میاره

 

سهم ما

تو شهر قصه هیچ کسی من ر برای من نخواست

هیشکی لباس فکرش رنگ صدای من نخواست

دغدغه‌ی آدمکا دغدغه‌های من نبود

جز تو کسی منتظر صدای پای من نبود

گلکم! حرف دلم ر کسی غیر تو نفهمید

کسی راه شهر عشق از ستاره‌ها نپرسید

دست تو چتر صدا ر رو سر ترانه وا کرد

بغض تو عطر غزل ر رو سکوت واژه پاشید

تخته سیاه روزگار جا واسه نقاشی نداشت

سهم ما از زندگی ر بیرون قصه جاگذاشت

کبوتر سفید عشق از روی بوم ما پرید

دستای بی صدای ما به سیب جادو نرسید

گلکم! حرف دلم ر کسی غیر تو نفهمید

کسی راه شهر عشق از ستاره‌ها نپرسید

دست تو چتر صدا ر رو سر ترانه وا کرد

بغض تو عطر غزل ر رو سکوت واژه پاشید

 

فاصله

فاصله یه حرف ساده س، بین دیدن ندیدن

بگو صرفه با کدومه، شنیدن یا نشنیدن؟

ما می‌خواستیم از درختا کاغذ قلم بسازیم

بنویسیم تا بمونیم پشت سایه جون نبازیم

آینه‌ها اونجا نبودن تا ببینیم که چه زشتیم

رو درخت بانوک خنجر «زنده باد درخت» نوشتیم

زنگ خوش صدای تفریح واسه مون زنگ خطر شد

همه‌ی چوبای جنگل، دسته‌ی تیغ تبر شد

کسی معنی خطوط روی کنده ر نفهمید

از صدای اره برقی شونه‌ی درختا لرزید

فاصله یه حرف ساده س، بین دیدن ندیدن

بگو صرفه با کدومه، شنیدن یا نشنیدن؟

اگه حرفم شنیدی جنگل نده به پاییز

کاری کن درخت باغچه تن نده به خنجر تیز

با جوانه‌ها یکی شو! قد بکش! نگو که سخته!

جنگل تازه به پاکن! هر یه آدم یه درخته!

فاصله یه حرف ساده س، بین دیدن ندیدن

بگو صرفه با کدومه، شنیدن یا نشنیدن؟

 

زخم یادگار جنگ

دیدن تمام دنیا تو یه عکس یادگاری

اونجا که برای گریه، یه ترانه کم میاری

اونجا که نبض سرودن، نبض خاطرات دور

تو نموندی تا ببینی، لحظه هام چه سوت کور

داداشی! توی نگاهت اون همه ستاره داشتی

ولی ما ر تک تنها تو سیاهی جا گذاشتی

تو طنین هر ترانه تو کنارمی همیشه

اما جای خالی تو با ترانه پر نمیشه

دل ر زدی به شعله‌ها تو هرم خاکستر دود

جنگ بزرگ قصه مون کبریت بیخطر نبود

سوختی از سوختن تو گنبد فیروزه شکست

سفره‌ی هف سین بهار از خونه مون بارش بست

زخمی کدوم خزونی؟ ای گل گلوله خورده!

که توی شب نگاهت، این همه ستاره مرده

زخمی کدوم خزونی؟ ای مسافر جنوبی!

برای من تا همیشه تو طلوع هر غروبی

هنوزم ساحل کارون، پر پوکه‌ی فشنگه

تو جنوب رو تن نخلا، زخم یادگار جنگه

تو میون دود ترکش فکر یه دریچه بودی

غزل آخر عشق اونور ابرا سرودی

دل ر زدی به شعله‌ها تو هرم خاکستر دود

جنگ بزرگ قصه مون کبریت بیخطر نبود

سوختی از سوختن تو گنبد فیروزه شکست

سفره‌ی هف سین بهار از خونه مون بارش بست

 

عطش شکن

لاجرعه‌ی عطش شکن! روانه شو در تن من!

ریشه‌ی من فدای تو! تیشه بزن! تیشه بزن!

عطش عطش دویده‌ام، بی تو به من رسیده‌ام!

بر تن سایه‌های شب، خط و نشان کشیده‌ام!

خسته‌ام از حجم قفس، خسته‌ام از حبس نفس!

حنجره‌ی سبز مرا، عطر ترانه‌ی تو بس!

قاصدک قله نشین! سیب ترانه را بچین!

عاشق پر شکسته را، رها کن از خاک زمین!

طلوع هر غروب من! بغض همیشه خوب من!

قفل قفس را بگشا! کلید نقره کوب من!

حادثه‌های دم به دم، از عطشم نکرده کم!

شعر من و نیاز تو، جوهر سرخ این قلم!

معجزه کن! ساحره سوز! خوب همیشه و هنوز!

سکه‌ی صد ستاره را، به جامه‌ی غزل بدوز!

در تن من شعله بزن! دل دل پاک ما شدن،

از آخرین بیت صدا، برس به ابتدای من!

وحشت سایه‌های بد، راه تو را نکرده سد،

قدم قدم روانه شو! تویی بلدترین بلد!

طلوع هر غروب من! بغض همیشه خوب من!

قفل قفس را بگشا! کلید نقره کوب من!

 

سطری از همین ترانه

شب لال بی ستاره، پلک لحظه‌ها ر بسته

روی تیر برق کوچه، دوباره جغد نشسته

یه کتاب رو کف کوچه هی ورق می‌خوره از باد

می پیچه تو خونه هامون صدای سرخ یه فریاد

رد قطره‌های خون روی خاک کوچه، انگار،

یه نفر با خون نوشته: «آدما! خدا نگهدار!»

یا شاید یه شعر نابه، یه سرود عاشقانه س

یه معما، یه پیامه، سطری از همین ترانه س

هر چی هست برای اون مرد آخرین جمله همینه

جوهرش خون رگاشه، کاغذش خاک زمینه

شهر شب پنجره هاش بسته، کوچه از هر دو طرف بن بسته

یکی پای تیر برق افتاد، خنجری تو سینشه تا دسته

فردا مردم با یه پارچه صورتش ر می‌پوشونن

همه با چشمای بسته فاتحه براش می‌خونن

دیگه هیچکس نمیبینه که چشای مرده خیسن

گربه‌های گشنه تا صبح، اون نوشته ر می‌لیسن

دیگه هیچکس نمیگرده دنبال رد نشونه ش

سپور پیر خیابون کتاب میبره خونه ش

دوباره یه روز تازه روی غلطکش میفته

از ستاره قصه گفتن واسه شب یه حرف مفته

شب کهنه برمیگرده، هر سوالی بی جوابه

هر کی چشماش ببنده، جایزه ش یه قرص خوابه

شهر شب پنجره هاش بسته کوچه از هر دو طرف بن بسته

یکی پای تیر برق افتاده، خنجری تو سینشه تا دسته

 

بیا بازی ر ببازیم

با توام بیبی برفی! تو سماع هر ترانه!

تو یه مرهم عزیزی واسه زخم تازیانه

با توام بیبی برفی! توی بیداری رؤیا

هم ته جادة دیروز، هم نوک قله‌ی فردا

با توام بیبی برفی! من کنارتم همیشه!

مثه ساحل پیش دریا، واسه ساقه مثه ریشه!

بی بی برفی من! آب نشو!

با طلسم سایه‌ها خواب نشو!

من یه عکسم توی قاب گریه‌ها

تو دیگه زندونی قاب نشو!

تازه شو! بیبی برفی! چتر آفتابیت واکن!

خاطره‌های قشنگ از تو قصه مون سوا کن!

تازه شو! بیبی برفی! ای غزلواژه عاشق!

یه سرود تازه سرکن از سکوت این دقایق

بیا با بغض قدیمی، واژه‌های نو بسازیم

وقتی این سکوت برنده س، بیا بازی ر ببازیم

بی بی برفی من! آب نشو!

با طلسم سایه‌ها خواب نشو!

من یه عکسم توی قاب گریه‌ها

تو دیگه زندونی قاب نشو!

 

بانو

هنوزم پشت این صدا، زیر بارون گریه‌ها،

یکی چشم انتظار توست! ای بانو!

اون که از نسل قصه هاس، مرد تنهای این شباس،

بیتو اما کنار توست! ای بانو!

بانو! بانو! گل آشفته گیسو!

بانو! بانو! وارث چشم آهو!

بانو! بانو! عطر نجیب شب بو!

بانو! بانو! صدای خنده هات کو؟

برای من تولد دوباره باش!

زخم سیاه روزگار چاره باش!

بی تو کلید نقره پیدا نمیشه!

پلک تر پنجره مون وا نمیشه!

اگه تو فانوست روشن نکنی،

این شب کهنه رنگ فردا نمیشه!

نگاهت ستاره کن تو شب من!

ترانه ر زمزمه کن با لب من!

یه بغض تن شکسته،

راه صدام بسته،

گریه که درمون نمیشه، گریه که درمون نمیشه!

بدون توی خاطره هام کنارمی تا همیشه!

زخم سیاه روزگار چاره کن!

دستای خالیم پر از ستاره کن!

 

آواز دزد

من از جنوب شهر میام، از بغل دروازه غار

از ته شوش پارک شهر، از دل کوچه‌های تار

من از جنوب شهر میام، از تو محله‌های دور

از خونه های حلبی، از کوچه‌های سوت کور

بچه که بودم پدرم، چاقو تو دست من گذاشت

نذاشت برم به مدرسه، حرف حساب دوس نداشت

منم شدم یه کوچه گرد، آفتابه دزد آس پاس

با صد هزار تا آرزو، میون کوچه‌ها پلاس

آی روزگار خط خطی! من ر بزن! نگو بسه!

بزن تا آخرین نفس! کتک خور من ملسه!

سارق خونه های شهر، جیب بر کوچه‌ها منم

ده تا ساعت مچی دارم، توی آستینای پیرهنم

دزد همه قالپاقای ماشینای بالای شهر

از نفس افتاده توی کوچه‌ی سربالای شهر

هر جا یه چیزی گم بشه همیشه تقصیر منه

دشمنی قدیم سنگ با شیشه تقصیر منه

همیشه حبسی سکوت، همیشه خسته و اسیر

هر جا میرم پشت سرم داد میزنن: «دزد بگیر!»

آی روزگار خط خطی! من ر بزن! نگو بسه!

بزن تا آخرین نفس! کتک خور من ملسه!

 

چهارشنبه کجاست؟

نه صبح هر چهارشنبه‌ی من: بی تو از خلوت کوچه رد شدن

دل سپردن به سکوت لحظه‌ها، شعر ناب تازه ای بلد شدن

نه صبح هر چهارشنبه‌ی من: پا به پا کردن بغض انتظار

وحشت عبور سبز سایه‌ها، گل سرخ دل دست بی‌قرار

نه صبح هر چهارشنبه‌ی من: طپش خاطره‌های رنگ به رنگ

جهش رخش من از تنگه‌ی مرگ، قصه‌ی شاپرک پیله‌ی تنگ

نه صبح هر چهارشنبه‌ی من: وقت بیقراری ترانه‌ها

ساعت امن ظهور آرزو، فرصت زلال عاشقانه‌ها

عسلک! پس اون چهارشنبه کجاست؟

مث اون روز واسه من روزی نبود

بعد از اون صدتا چهارشنبه گذشت،

هیچ کدوم آش دهن سوزی نبود

نه صبح هر چهارشنبه‌ی من: گل سرخ پرپر پیاده رو

همیشه شکستن شیشه‌ی دل، همیشه نیومده، رفتن تو…

 

نمی‌گم شبیه من باش!

قید فردا ر باید زد، جاده انتها نداره

قصه‌ی لیلی مجنون این روزها بها نداره

قید فردا ر باید زد، هر نفس یه اتفاقه

تنها افسانه‌ی آتیش، توی سینه‌ی اجاقه

قید فردا ر باید زد، حرف تازه یی نمونده

دیگه خیلی وقته حافظ غزل آخر خونده

جمعه شد هف روز هفته

حافظ از حافظه رفته

قید فردا ر زدم من، بیتو فردا خیلی دوره

بی تو این ترانه لال، بیتو چشم واژه کوره

قید فردا ر زدم من، بی تو گم میشم تو امروز

بی تو فردا ر نمیخوام، ای غزلواره‌ی شب سوز

با توام! ترانه بانو! نمیگم شبیه من باش!

لااقل تو این سیاهی، یه کم اسطوره شکن باش!

جمعه شد هف روز هفته

حافظ از حافظه رفته

 

مشق نانوشته

این روزا تو شهر قصه هر کسی ترانه بافه

این روزا حتا کلاغم عاشق قله‌ی قافه

هر صدای بیصدایی این روزا عربده سازه

آخه گفتن توی این شهر جاده‌ی حنجره بازه

بیا تاساعت خوابذ با شب اندازه نگیریم

وقت بیداری آواز پشت پلکمون نمیریم

بیا همبازی من شو! نگو قد کشیده سایه‌ت

چش میذاریم رو درخت می‌شماریم تا بین‌هایت

می ری‌ام اونجایی که دل‌ها برای ترانه تنگه

بهترین بازی دنیا، بازی الاکلنگه

اونجا که برق رفاقت تو نگاه آسمونه

تنها دلواپسی ما مشق نانوشته‌مونه

نگو ماهی ترانه این روزا شام نهنگه

نگو چوب اون درخته حالا قنداق تفنگه

بیا این ترانه‌ها ر با صدای هم بخونیم

اول قصه نخوابیم، تا ته قصه بمونیم

بیا چشم بذار که با هم رد بشیم از پل خورشید

تا همه بفهمن عشق از دلا نمیشه دزدید

آی پاسبون سوت سوتکی! بازم من جریمه کن!

ترانه‌های تازه م به جرم من ضمیمه کن!

آی پاسبون سوت سوتکی! برگ جریمه هات کمه!

تو این شب ناشنوا، خلاف من دم به دمه!

 

قصه‌ی شهر فرنگی

گفتم از شهر فرنگی دو سه خطی بنویس

بگو اون جا مث شهر قصه‌ها هس یا که نیس

بعد چن هفته تو یک نامه فرستادی من

تا ته قصه ر خوندم از همون کاغذ خیس

قصه‌ی شهر فرنگی یه دروغ بود، مگه نه؟

اونورا بازار نامردی شلوغ بود، مگه نه؟

چلچراغی که ازش قصه می‌گفتن همه جا

یه چراغ نیمه جون بیفروغ بود، مگه نه؟

ای سفرکرده‌ی عاشق! نفس آوازم!

من ترانه هام با نام تو می‌آغازم

اگه تو شهر فرنگ قصه تنها موندی

من از اینجا با صدام واسه ت یه پل می‌سازم

پابذار رو پل آواز، بیا تا دل دل من

قرق غربت بشکن! ای دلیل ما شدن!

چک چک بارون اشکام روی شیروونی شعر

می گه: ای آینه دار! زنگ ترانه ر بزن

نگو مرغ عشق تو سرما عاشق قفس نبود

نگو تو سینه واسه یه واژه هم نفس نبود

با همین ترانه برگرد! نگو تو شهر فرنگ،

واسه برگشتن موندن یه ترانه بس نبود

ای سفر کرده‌ی عاشق! نفس آوازم!

من ترانه هام با نام تو می‌آغازم

اگه تو شهر فرنگ قصه تنها موندی

من از اینجا با صدام واسه ت یه پل می‌سازم

 

چتر مشترک

رسیدم آخر جاده، اگر چه این سرآغازه

اگر چه قمری قلبم دوباره فکر پروازه

رسیدم آخر جاده، دوباره یکه و تنها

تو رفتی تا بپوسم من، تو این یلدای بی‌فردا

رسیدم اول سطر همون اندوه طولانی

سرآغاز پر آواز همون پیوند پنهانی

نگا کن! این منم! بی‌دل! نگاهم کن از این روزن!

بیا زنجیرم بردار! در زندانم بشکن!

ضربان قدمامون، روی سنگفرش خیابون

آرزوی این ترانه س: چتر مشترک تو بارون

بیا ای بهترین بانو! پر پروازم واکن!

بیار فانوست بالا، واسه م خورشید پیدا کن!

هنوز خیلی غزل مونده که باید با تو قسمت شه

باید دروازه‌ی آواز به دست تو مرمت شه

باید فواره‌ی رؤیا، بره تا آسمون بالا

چراغ عشق روشن کن! نگو دیره، همین حالا!

غرور گریم دریاب! دلیل ناب دلتنگی!

طلوع کن! تو سرآغاز زلال پاک آهنگی!

ضربان قدمامون، روی سنگفرش خیابون

آرزوی این ترانه س: چتر مشترک تو بارون

 

ضیافت

من خودمم نه خاطره، منظره‌ام نه پنجره

من یه هوایتازه ام، نه انعکاس حنجره

می خوام سکوت کوچه ر ترانه بارون بکنم

دل‌ها ر به ضیافت ترانه مهمون بکنم

می خوام بگم که این صدا هر چی که هس مال منه

شیشه‌ی رخوت شب سنگ ترانه می‌شکنه

خونه‌ی من همین وراس، پیش شما پیاده‌ها!

هر جا که چشم عاشقی مونده به خط جاده‌ها

وقتی که قلب عاشقا به سیم آخر میزنه

کبوتر صدای من به آسمون پر میزنه

آسمونم مثل یه عکس جا نمی‌گیره توی قاب

وقتی که بارون بزنه تموم میشه عمر حباب

سقف ترانه سنگینه من ولی جنس شیشه‌ام

دل ر به غربت نزدم، تیشه نخورده ریشه‌ام

هموطن این وطنم، همدل دلبستگیاش

همدم دلواپسی همنفس خستگیاش

تنها دلیل بودنم خوندن این ترانه هاس

زخم هزار تا خاطره تو دل عاشقانه هاس

باده‌ی این ترانه‌ها تا به ابد نوش شما

خونه‌ی امن این صدا همیشه آغوش شما

وقتی که قلب عاشقا به سیم آخر میزنه

کبوتر صدای من به آسمون پر میزنه

آسمونم مثل یه عکس جا نمی‌گیره توی قاب

وقتی که بارون بزنه تموم میشه عمر حباب

 

آدم برفی

برف سنگین زمستون همه چی ر کرده پنهون

آدمای شهر برفی خوابیدن تو خونه هاشون

آدمک برفی خسته روی برف یخ نشسته

چشماش به انتهای شب بی‌ستاره بسته

دگمه‌ی لباسش از سنگ، دلش از خواب زمین تنگ

کلاهش یه سطل خالی، رو لباش خنده‌ی کمرنگ

دور گردنش یه شاله، چشماش از جنس ذغاله

اون میخواد راه بره اما میدونه که این محاله

تنها همین آدمک از خواب زمین با خبره

یخ زده اما هنوزم از من ما زنده تره

آدمک دلش شکسته، از نشستن شده خسته

برای رفتن از اینجا برف و یخ راهش بسته

تن اون تو یخ اسیره، دوس داره که پر بگیره

حاضره برای فتح «یک قدم» حتا بمیره

تیله‌های داغ اشکش روی گونه هاش نشستن

پیچیده تو گوش کوچه صدای ترد شکستن

هق هق گریه‌ی تلخش توی شب بلنده اما

بس‌که یخ بسته دلامون صداش نمی‌شنویم ما

تنها همین آدمک از خواب زمین باخبره

یخ زده اما هنوزم از من ما زنده تره

فردا بچه‌های کوچه دیدن اون رفته از اینجا

اما انگار جای پاهاش روی برف نمونده برجا

روی برفا باقی مونده، اثر یه جای خالی

یه دونه سطل شکسته، با دوتا چشم ذغالی…

 

لاله زار

از لاله زار که می‌گذرم، بغض ترانه میشکنه

تو عمق سینه م یه نفر باز زیر آواز می زنه

از لاله زار که می‌گذرم، میشم یه بچه‌ی بلا

عاشق فیلم جفتی عاشق سیبای طلا

از لاله زار که می‌گذرم الک دولک یادم میاد

«محمود سیاه» نمایش «مرد کلک» یادم میاد

قصه‌ی اون یکه بزن تو فیلمای سیاه سفید

قصه‌ی اون کبوتری که از رو بوم ما پرید

لاله زار! کاش می‌تونستیم، همیشه بچه بمونیم

عموزنجیرباف بازم توی کوچه هات بخونیم

لیموناد شیشه یی دوزار، لواشک برگی یه شاهی

«بابا نون نداد» نوشتن توی دفترای کاهی

دوباره هف ساله میشم از لاله زار که می‌گذرم

خاطره‌های خط خطی رژه میرن توی سرم

وقت فلک کردن عشق، زار زدنای الکی

مزه‌ی آبنبات کشی، طعم آدامس بادکنکی

بازی لیلی سه قاپ، بازی گرگم به هوا

الاکلنگ سوار شدن، چرخ فلک تو کوچه‌ها

دشنه‌ی لوطی محل که زنگ زده توی غلاف

چرخ کبوترای جلد تو آسمون پاک صاف

لاله زار! کاش می‌تونستیم، همیشه بچه بمونیم

عمو زنجیرباف بازم توی کوچه هات بخونیم

لیموناد شیشه یی دوزار، لواشک برگی یه شاهی

«بابا نون نداد» نوشتن توی دفترای کاهی

 

لغت نامه

تو لغت نامه نوشتن که سیاه یعنی سیاهی

که سفید یعنی درستی، سادگی یعنی تباهی

تو لغت نامه نوشتن، که کلک یعنی یه قایق

یا گرسنگی مساوی‌س با فراموشی عاشق

ما کلک خوردیم دیدیم که کلک همون فریبه

از همینه که حقیقت توی گوش ما غریبه

حقیقت تنها یه حرف تو لغت نامه‌ی باریک

که دیگه رنگی نداره توی اون کتاب تاریک

ما ر گول زدن ترانه! واژه هاشون الکی بود

معنی شادی لبخند، گریه‌ی یواشکی بود

مث رعد برق که اول، برق بعد از اون صدا بود

ما ولی گوش نمی‌کردیم، رعد برق تو گوش ما بود

تو لغت نامه نوشتن که سگ گربه رفیقن

ننوشتن چن تا آدم از یه سقفم بی‌نصیبن

تو لغت نامه نوشتن ستاره یه سنگ سرده

این لغت نامه ر افسوس چشمای ما دوره کرده

چاره‌ی ما یه کتابه، یه لغت نامه‌ی تازه

می‌رسیم به حرف آخر، نگو این جاده درازه

تو لغت نامه‌ی تازه پر واژه‌های بکره

هر یه واژه ش یه تلنگر واسه بیداری فکره

ما ر گول زدن ترانه! واژه هاشون الکی بود

معنی شادی لبخند، گریه‌ی یواشکی بود

مث رعد برق که اول، برق بعد از اون صدا بود

ما ولی گوش نمی‌کردیم، رعد برق تو گوش ما بود

 

سینما رکس

سینما شلوغه امشب، هیچکس این فیلم ندیده

کسی قصه‌ی سقوط از ستاره نشنیده

قصه‌ی شاخ گوزن شاخه‌ی بدون برگه

اما قصه ناتمومه، سانس بعدی سانس مرگه

هر کسی از رو شماره ش روی صندلی نشسته

یه نفر برای شوخی درای سالن ر بسته

طپش ترانه مرده تو رگای این دقیقه

لحظه لحظه‌ی شروع یکه تازی حریقه

سینما! آی سینما رکس! آخرین فیلمت بفروش

واسه هر بلیط یه دریا گریه کن بغض منم روش

سینما! آی سینما رکس! پرده‌ی سیات بنداز

اگه از حافظه رفتی جون بگیر تو نبض آواز

صدای جیغ جماعت شب میشکنه دمادم

این بوی سوختن چوبه، یا بوی کباب آدم؟

شعله قد کشیده تا سقف، ریه‌ها خونه‌ی دود

به جای آتیش نشانی، تاول که زود به زود

پرده‌ی پاک نمایش گر گرفته از حرارت

فردا ر عزا می گیرن آدمای این ولایت

سینما و آدماش شعله‌های شب سوزونده

وقتی که خروس بخونه سینما رکسی نمونده

سینما! آی سینما رکس! نگا کن! یه مرد سوخته

هنوز از بین ذغالا چشماش به پرده دوخته

شب بیست هشت مرداد سینما رکس سوزوندن

اونا که این کار کردن خودشون مرثیه خوندن

ما تو روزنامه‌ی کهنه عکس قاتل ر ندیدیم

اما اسمش همیشه از سکوت شب شنیدیم

سوختن اون همه آدم تا ابد نمی‌ره از یاد

نفرت قبیله از تو، همیشه باقی جلاد!

 

خط آفتابی

خورشید! از اونور ابرا یه طلوع تازه تر کن!

از شکوه دل سپردن آدما ر با خبر کن

بی تو هر ثانیه‌ی شب خنجرم میزنه از پشت

برای دیدن فردا چن تا امروز باید کشت

زیر این گنبد نامرد بیتو موندن یه تقاصه

خیلی وقته که شقیقه م تشنه‌ی تیر خلاصه

خورشید خانم سرپاپتی! اونور ابرا راحتی

نه دل دل دقیقه یی، نه دنگ دنگ ساعتی

خورشید خانم سرپاپتی یه برق بی‌نهایتی

بلای جون سایه و آخر کار ظلمتی

نگو تا طلوع رؤیا صدتا کفش کهنه راهه

نگو اون پلنگ خسته عاشق غیبت ماهه

نگو گل دادن چشمات خبر چهل کلاغه

نگو سرسرای آواز تا همیشه بی‌چراغه

نگا کن! قفل سکوتم چش به‌راهه یه کلیده

دست من رو بوم ابری خط آفتابی کشیده

خورشید خانم سرپاپتی اونور ابرا راحتی

نه دل دل دقیقه یی، نه دنگ دنگ ساعتی

خورشید خانم سرپاپتی! یه برق بی‌نهایتی

بلای جون سایه و آخر کار ظلمتی

 

غریبه‌ی قدیمی

منُ با ترانه بشناس، ای ستاره‌ی غزلپوش!

این من مرده‌ی سرد، زنده کن تو هرم آغوش

تلخی هزار تا گریه توی لرزش صدامه

اما نقش یه تبسم همیشه روی لبامه

با نقاب این تبسم صورتم ر می‌پوشونم

با چش بسته می‌بینم، با لب بسته می‌خونم

گم شده راه کودکی، اون دل صاف من کجاست؟

دستای پاک عاشق ترانه باف من کجاست؟

من که به زخم دشنه‌ها، مرهم بوسه می‌زدم

دشنه شدم، دشنه شدم، بگو غلاف من کجاست؟

ای غریبه‌ی قدیمی! من با ترانه بشناس

صفحه‌ی بعدی سفیده، آخر قصه همین جاس

نگا! کن یه مرد گریون، پشت پرده‌ی نقابه

من میون ابرا نیستم، کبوتر تو چاه می‌خوابه

من بشناس تا بفهمم توی آینه‌ها کیام من؟

یه اجاق سرد خاموش، یا یه چلچراغ روشن؟

گم شده راه کودکی، اون دل صاف من کجاست؟

دستای پاک عاشق ترانه باف من کجاست؟

من که به زخم دشنه‌ها، مرهم بوسه می‌زدم

دشنه شدم، دشنه شدم، بگو غلاف من کجاست؟

 

برج

دارن یه برجی می‌سازن با ده هزار تا پنجره

می گن که قد برجشون از آسمون بلن تره

برای ساختنش چهار هزار درخت سر زدن

پرنده‌های بیدرخت از این حوالی پرزدن

می گن که این برج بلند باعث افتخار ماس

حیف که ترانه‌ی غرور تو شهر قصه بی‌صداس

باعث افتخار تویی دختر توی کارخونه

که چرخ زنده موندن دستای تو می‌چرخونه

باعث افتخار تویی سپور پیر ژنده پوش

نه این ستون سنگی لال بدون چشم گوش

ستون آسمون خراش! سایه ت ننداز رو سرم

تو شب بی ستاره هم، من از تو آفتابی‌ترم

یه روز میاد که آدما تو ر به هم نشون بدن

به ارتفاعت لقب «پایه‌ی آسمون» بدن

اما خودت خوب می‌دونی پایه نداره آسمون

اون که زمینی نمیشه با حرف پوچ این اون

پس مث طبل صدا نکن! نگو بلن ترین منم!

من واسه رسوا کردنت مرثیه خون جنگلم

درختای مرده هنوز، خواب پرنده می‌بینن

پرنده‌های بی درخت رو سیمای برق می‌شینن

به قد قامتت نناز! آهای! بلند بی‌خبر!

همیشه برق افتخار، سر می زنه از یه چپر

ستون آسمون خراش! سایه ت ننداز رو سرم

تو شب بی ستاره هم، من از تو آفتابی‌ترم

 

تمام من

تو کوچه‌های بی‌چراغ شب تا سحر سوت می‌زنم

پنجره‌ها که وا میشن قایم میشم تو پیرهنم

می‌گذرم از چشمکای چراغ چهارراه سکوت

از توی صندوقای پست صدای گریه می‌شنوم

اتاقک این تلفن، یه جا واسه قایم شدن

دگمه هاش فشار میدم، آی تلفن زنگی بزن!

این تلفن زنگ نداره، خطای اون یک طرفه س

درس مثه قصه‌ی ما، ناز تو و دل دل من

من یه کبوتر دم تیغ، تو آخرین جرعه‌ی آب

من نمی‌خوام عکسی باشم اسیر چارچوب یه قاب

یکی بیاد حنجره ش واکنه رو به شعر من

یکی بیاد از صورت ترانه برداره نقاب

نبض آواز گرفتم امااین تمام من نیست

دارم از خودم می‌ترسم این ترانه رام من نیست

دستم بگیر تو دستت نذار از نفس بیفتم

به خدا خدانگهدار جواب سلام من نیست

 

مادربزرگ! کجایی؟

مادربزرگ! کجایی؟ سیب طلات خوردن!

چل گیس قصه هات اونور ابرا بردن

ماه پیشونی، ستاره به چارقدش ندوخته

سیاوش ترانه میون شعله سوخته

خروس سر بریده، خورشید جا گذاشته

مرغک نوک حنایی تخم طلا نذاشته

جنگل سبز جادو سیب گلاب نداره

حوض بلور قصه یه قطره آب نداره

دیو سفید قصه‌ها یه سر هزار تا گوش داره

دیوار این ترانه‌ها گربه نداره موش داره

یه گربه توی کوچه‌ها میوکنون داد میزنه:

آسه برین، آسه بیاین که شاخ گربه نشکنه

مادربزرگ! کبوتر، کجای آسمون مرد

بادبادکای ما ر کدوم نسیم بد برد؟

قلعه‌ی قصه‌ها کو؟ جام جهان نما کو؟

تو آینه‌ها شکستیم، سنگ صبور ما کو؟

از پریای خسته نام نشون نمونده

قوس قشنگ رنگی تو آسمون نمونده

کاش توی دست رؤیا مداد رنگی داشتیم

تو تیرکمون آواز حرفای سنگی داشتیم

دیو سفید قصه‌ها یه سر هزار تا گوش داره

دیوار این ترانه‌ها گربه نداره موش داره

یه گربه توی کوچه‌ها میوکنون داد میزنه:

آسه برین، آسه بیاین که شاخ گربه نشکنه

 

غزلک

پشت پلکام عکستُ نقاشی کردم، غزلک!

تو ر می‌بینم تا وقتی چش می‌بندم، غزلک!

یه پیامه این تبسم که رو لب‌های منه

خیلی وقته که به گریه هام می‌خندم، غزلک!

غزلک چن تا غزل مونده تا اون لحظه‌ی ناب؟

پس کی عکس یادگاری زنده میشه توی قاب؟

نگا کن! واژه به واژه با منی مثل نفس

مثل یه گل قدیمی لای برگای کتاب

مثل یه دره عمیقی، مثل یه منظره پاک

مثل یه خوشه سر شاخه‌ی خشکیده‌ی تاک

گریه‌ی اول بچه وقت دنیا اومدن

آخرین رقص یه برگ وقتی میفته روی خاک

با تو من زنده‌ترین ترانه سازم، غزلک!

با تو از هق هق واژه بینیازم، غزلک!

قافیه باختن من پیشکش یک نگاه تو

یه اشاره کن تا جونم ببازم، غزلک!

غزلک! بیتو صدام چنگی به دل نمیزنه!

آخه عطر تن تو نبض نفس‌های منه!

تو با من همضربانی تو تموم لحظه‌ها!

بی تو بغضم مث یه گلدون کهنه می‌شکنه!

 

دختر کفش کتونی

شب جون دادن فانوس، شب سرد پایتخته،

با توام! شهر قدیمی! کوچه هات چه بیدرخته!

بگو پسکوچه هات امشب، چن تا مرگ تازه دیدن؟

آدمات چن تا ملافه رو سر مرده کشیدن؟

چن تا دختر روی جدول راه میرن با پای خسته؟

دستای سیاه این شب چشم چن تا شون بسته؟

چن تاشون تنهای تنها توی پس‌کوچه ها موندن؟

چن تاشون تو این دقیقه غزل آخر خوندن؟

دختر کفش کتونی! اگه بخوای می‌تونی،

ترانه‌ی امید هم‌نفسم بخونی!

همه چشماشون بستن، اما تو باید بدونی،

با توام! دختر تنها! کوچه گرد کفش کتونی!

بگو امشب توی این شهر چن نفر سقفی ندارن؟

چن تا کوچه بیچراغن؟ چن تا باغچه بی‌بهارن؟

بگو چن تا مرد کولی بچه هاشون فروختن؟

چن تا مادر توی شعله مثل پروانه‌ها سوختن؟

توی غربت نگاهت، یه ترانه لونه کرده!

می دونم برق ستاره به شب ما برمی‌گرده!

دختر کفش کتونی! اگه بخوای میتونی،

ترانه‌ی امید هم‌نفسم بخونی!

 

قصه واسه خواب

وقتی هستی همه دردام فراموش می‌کنم

جای فانوس با یه فوت خورشید خاموش می‌کنم

وقتی نیستی تک تنها می‌شینم رو به خودم

به صدای هق هقم تو آینه گوش می‌کنم

تو کدوم حنجره موندی ای ترانه‌ی نجیب؟

از کدوم قله رسیدی؟ آشنایی یا غریب؟

مثل بغضی واسه گریه، مثل قصه واسه خواب،

مثل حوا، واسه آدم جرأت چیدن سیب

از شکستن تا سرودن همیشه یه گریه راهه

قصه‌ی سکوت فریاد قصه‌ی چاله و چاهه

رد شو از پل سکوتم تا ضیافت ترانه

دوباره پلنگ قلبم فکر دزدیدن ماهه

با تو رد میشم از آواز غزلسوز سراب

با تو من جون می‌گیرم توی ترانه‌های ناب

بگو تو کدوم ترانه می‌رسی به داد من؟

ای همیشه ناسروده! ای همیشه بی‌جواب!

بگو با کدوم غزل طلسم کهنه می‌شکنه؟

رمز برگشتن تو کجای قصه‌ی منه؟

از کدوم پنجره میشه چش به راه تو نشست،

وقتی که فاصله اندازه‌ی تن با پیرهنه؟

از شکستن تا سرودن همیشه یه گریه راهه

قصه‌ی سکوت فریاد قصه‌ی چاله و چاهه

ردشو از پل سکوتم تا ضیافت ترانه

دوباره پلنگ قلبم فکر دزدیدن ماهه

 

آجرپز

فرقون خاک بردار! هیشکی نمونه بیکار!

قانون این جا اینه: قبل خروسا بیدار!

باید همیشه دود کنه، دودکش کوره پزخونه

هر کسی کم کاری کنه، اضافه کاری مهمونه

آجر پز کوچیک ما، هش تا خزون دیده بود

جای گچ تخته سیاه به خاک رس رسیده بود

قالبای چهارتایی تو دست اون، جانمیشد

مثل ستاره دختری تو دنیا پیدا نمی‌شد

جز یه مادربزرگ پیر همدم دیگه‌ای نداشت

از سر صب تا بوق سگ، آجر تو کوره‌ها می‌ذاشت

شبا توی آلونکش رؤیاهای قشنگ می‌دید

خواب کلاس مدرسه، خواب توپ سه رنگ می‌دید

اما صبا تو گوش اون صدای آدم بده بود

به جای زنگ مدرسه، دوباره اون عربده بود:

باید همیشه دودکنه دودکش کوره پزخونه

هرکسی کم کاری کنه اضافه کاری مهمونه

یه روز سرد، تنگه غروب، گریه امانش برید

قصه‌ی ناتموم اون، به برگ آخرش رسید

خسته بود از آجر خاک، خسته بود از خواب دروغ

خسته بود از آدمای مرده‌ی این شهر شلوغ

کارگر قشنگ ما، حسابی غمگین شده بود

اون قالب چهارتایی انگاری سنگین شده بود

وقتی میخواس آجرا ر تو کوره جاسازی کنه

حس کرد یکی هولش میده می‌خواد با اون بازی کنه

گریه چشاش بسته بود آجر پیش پاش ندید

تو کوره افتاد یه نور تا آسمون تتق کشید

ستاره رفته آسمون با دود کوره پزخونه

اضافه کاری نداره، از چش دنیا پنهونه

مادربزرگ! بگیر بخواب! چه وقت بی‌قراریه؟

امشب منتظر نباش! شاید اضافه کاریه!

آی! آدما! گوش نکنین! قصه‌ی ما کرکریه!

تو خونه راحت بخوابین! دیواراتون آجریه!

 

کودکی

یادمه بادبادکامون یادمه

خنده‌ی عروسکامون یادمه

هنوزم یادم میاد تنگه غروب

قصه‌ی سوار زین نقره کوب

دستای حنایی مادربزرگ

قصه‌ی رستم دیو، بره و گرگ

عصای پدربزرگ باصفا

چرخش ذغال قلیون تو هوا

بهترین جایزه یک کلوچه بود

همه‌ی دنیای ما یه کوچه بود

یادمه وسعت پاک کوچه‌ها

دل دل شنیدن صدای پا

یادمه امتحان همیشه سخت

اندازه گرفتن عمر درخت

گل سرخ پرپر لای کتاب

قد کشیدن تو ترانه‌های ناب

وحشت ترکه‌ی مرطوب انار

دیوار مدرسه و فکر فرار

فصل آسمونی یکی شدن

فصل بی دووم خوشبختی من

تکیه گاه بی گناه گریه‌ها! تو کجا رفتی؟ کجا رفتی؟ کجا؟

بی تو همسایه‌ی سایه‌ها شدم، تن سپردم به شکست بی‌صدا

بیا همبازی خوب کودکی، دوباره بچه میشیم یواشکی

اگه حرفی واسه خندیدن نبود، تا ته دنیا می‌خندیم الکی…

 

نام و ننگ

تشنه‌ترین ترانه ساز، تو شهر سایه‌ها منم

اما توی ترانه هام دریا ر فریاد می‌زنم

بغض هزار تا حنجره تو سیم گیتار منه

هر نفسم به این سکوت، هزار تا خنجر می زنه

ترانه‌ها زبانه زد، در ر سکوت نارفیق!

خشک تر آتیشش می‌گیرن تو هرم شب سوز حریق!

آی روزگار سنگی! ما نام ننگ نخواستیم!

ماهی سرخمون شام نهنگ نخواستیم!

خوب میدونیم که عمر پروانه‌ها یه روزه

ما عمر نوح توی پیله‌ی تنگ نخواستیم!

من آخرین حادثه‌ام تو این سکوت یکنواخت

اون کسی که تو هق هقش به گریه قافیه نباخت

اما برای تو کیام؟ یه تک درخت توی کویر

رو قله‌ی ترانه‌ها، اما تو بند تن اسیر

یه انعکاس از یه سکوت، به چلچله توی خزون

یه بادبادک بدون نخ، گم شده توی آسمون

آی روزگار سنگی! ما نام ننگ نخواستیم!

ماهی سرخمون شام نهنگ نخواستیم!

خوب میدونیم که عمر پروانه‌ها یه روزه

ما عمر نوح توی پیله‌ی تنگ نخواستیم!

 

بدل

واژه‌ی باکره‌ی عشق! با سکوتم آشنا باش

شونه‌ی پاک ترانه! تکیه گاه گریه‌ها باش

واسه سوزوندن سایه چوب کبریت غزل کو؟

پشتمون به خاک حیله س، واسه این فن یه بدل کو؟

دیدی تو زورخونه هامون زورا بیخودی هدر شد؟

دیدی از خون سیاوش برگای شاهنامه تر شد؟

قاف قصه‌های کهنه، لونه‌ی سی‌تا کلاغ بود

همیشه تو شهر خورشید قحطی نور چراغ بود

بگو قصه گوی خسته! قلمت ر چن فروختی؟

چن تا پولک دروغی به قبای قصه دوختی؟

بگو افسانه نوشتن قیمت چن تا شتر بود؟

از هجوم چن تا سکه خورجینت همیشه پر بود؟

توی زورخونه هنوزم یکی شاهنامه میخونه

هنوزم صدای مرشد میپیچه تو قهوه خونه

هنوزم رستم دستان واسه شون یه قهرمانه

جای رخش مثل همیشه خالیه توی ترانه

قهرمان قصه رخشه که همیشه زین به پشته

نه کسی که توی میدون با کلک دیوا ر کشته

قهرمان تو سایه مونده، کسی قصه ش نخونده

پر پروانه‌ی عشق حسرت شعله سوزونده.

بگو قصه گوی خسته! قلمت ر چن فروختی؟

چن تا پولک دروغی به قبای قصه دوختی؟

بگو افسانه نوشتن قیمت چن تا شتر بود؟

از هجوم چن تا سکه خورجینت همیشه پر بود؟

 

حنجره تو پنجره کن!

پیله شکسته اما شب پره توی خوابه

تو گفتگوی دریا عطسه‌ی اضطرابه

صبر اومده ترانه! نزن رو دست آواز

زخمت از حریم سینه‌ی من بیاغاز

تو آسمون قصه اون پل رنگ به رنگ نیست

چشمک این ستاره به چشم شب قشنگ نیست

هر جای این ترانه یی حنجره ت پنجره کن

تو این سکوت بی حیا شب پر از زنجره کن

نبض ستاره مرده ما دیگه سرد سردیم

تو خاطرات کهنه دنبال «من» می‌گردیم

دریچه‌های آواز رو به ترانه بسته س

آینه‌ی دلامون یه آینه‌ی شکسته س

اما طنین رؤیا هنوز ترانه سازه

هنوز تو این سیاهی چن تا دریچه بازه

هر جای این ترانه یی حنجره ت پنجره کن

تو این سکوت بی حیا، شب پر از زنجره کن

 

عروس برون

انگاری تو کوچه تون عروس برونه، عسلک!

چشمای خیس منم مهمونتونه، عسلک!

یه دم این پنجره ر رو به ترانه وا کنین

تا صدام تنها واسه شما بخونه، عسلک!

عسلک! قاصدکم نشونیتون بلد!

پهلوون قلبم چشم شما زمین زد!

این دل رد نکنین! خوب میدونم پیش شما،

توی درس عاشقی برگ ترانه هام رد!

شب پیش نگاهتون مهتابش کم میاره

خیابون چشمتون کوچه‌ی درر نداره

عمری واسه شما چله نشستم، عسلک!

تا حالا شاخ هزار دیو شکستم، عسلک!

غیر از اون ستاره یی که توی چشمای شماس

دلم به هیچ ستاره یی نبستم، عسلک!

عسلک! به یک نگاه این دل مهمون بکنین!

غصه ر از این دل شکسته بیرون بکنین!

بگین از من تا شما چن تا ستاره فاصله س؟

دیوار فاصله ر یه جوری داغون بکنین؟

شب پیش نگاهتون مهتابش کم میاره

خیابون چشمتون کوچه‌ی درر نداره

 

سرنگ خالی

زیر پل یه مرد لاغر، رو زمین خیس نشسته

کنار یه تل آتیش، با چشای نیمه بسته

اون کیه؟ کسی که هرگز زندگی ر نشناخته

همه‌ی ستاره هاش به شبای کهنه باخته

اون کیه؟ یه مرد خسته، مرد غمگین تکیده

کسی زیر پل این شهر گریه‌ی اون ندیده

با فروش هر یه بسته تو خودش شکسته صدبار

مثل اون شعر قدیمی، هر دریچه ش شده دیوار

نقطه چین روی رگ هاش، جانشین حرف مرگه

نقطه‌های زندگی نیست، جای سوزن سرنگه

کی میدونه؟ کی میدونه؟ رمقی براش نمونده

شعله‌ی حادثه اونم مث مشتریش سوزونده

خیره شدن به شعله‌ها چشمای مات نیمه باز

یه مشتری پول نداره، میگه: «من یه بار بساز!»

انگاری گریه میکنه مرد سیاه آس پاس

هق هقش نمی‌شنویم گریه‌ی مرده بیصداس

مرد لاغر پیش آتیش خوابای کهنه میبینه

سارا دختر سه ساله ش توی خواب پیشش میشینه

می گه: «بابا تو کجایی؟ تنها موندیم توی خونه

هی میگم بابا کجا رفت؟ اما هیشکی نمیدونه

مادرم آرزوهاش میریزه رو دار قالی

بی تو قالی رنگ نداره، بابا جون! جای تو خالی! »

مرد لاغر یه کمربند میپیچه به دور بازوش

آمپول هوا تو دستش، میشکنه طلسم جادوش

نقطه چین روی رگ هاش، دیگه هم معنی مرگه

خط خال زندگی نیست، جای آخرین سرنگه

مشتری جیباش گشته، همه بسته هاش برده

مرد لاغر زیر اون پل، با سرنگ خالی مرده …

 

آدم به آدم میرسه

مرغک پر شکسته‌ام، قوت بال من تویی

شهر به شب نشسته‌ام، ماه هلال من تویی

تشنه و بیترانه ام تو هرم دل‌سپردگی

چشمه‌ی آب روشن پاک زلال من تویی

یه سال پیر کهنه‌ام با هفته‌های بی‌طپش

لحظه‌ی آسمونی تحویل سال من تویی

می دونم چشمای تو یه روز به دادم میرسه

کوه به کوه نمیرسه، آدم به آدم میرسه

قصه‌ی سرنوشت من زانوهام خم میکنه

نقطه‌ی پاک روشن فنجون فال من تویی

یه آدم برفی مغرور به یخ نشسته‌ام

ذغال چشم، سطل کلاه، دسکش شال من تویی

ترانه‌های تازه م برای تو رج می‌زنم

اما به تو نمیرسن، شعر محال من تویی

می دونم چشمای تو یه روز به دادم میرسه

کوه به کوه نمیرسه، آدم به آدم میرسه

 

مرد شرقی

این منم! یه مرد شرقی، با یه عالمه ترانه

یه ترانه خون خسته، با نگاه عاشقانه

این منم! یه مرد شرقی، یه برنده، یه ستاره

نبض ساز تو ترانه زنده می‌کنم دوباره

اما تو آینه کیام من؟ یه ترانه ساز خسته

که نبودن یه یاور، همه جاده هاش بسته

گفتی از حادثه بگذر برای به من رسیدن

از همه دنیا گذشتم، حالا این تو، حالا این من

معنی به تو رسیدن نرسیدن به خودم بود

توی قصه‌ی من تو، حرف عاشقانه کم بود

بی تو بازنده‌ترینم، ای برنده‌ی همیشه

غصه‌ی نبودن تو، تو ترانه جا نمیشه

با تو من برنده میشم، توی این ترانه بازی

تو سکوت خلوت من، تو مث صدای سازی

با تو این عاشق شرقی روی قله‌ی ترانه س

حرف آخرم تویی، تو! این ترانه‌ها بهانه س

گفتی از حادثه بگذر برای به من رسیدن

از همه دنیا گذشتم، حالا این تو، حالا این من

معنی به تو رسیدن نرسیدن به خودم بود

توی قصه‌ی من تو، حرف عاشقانه کم بود

 

سنگ، کاغذ، قیچی

قیچی! من قیچی نکن! بذار که سنگ ببرم

من پرم از ترانه‌ها کاغذ جنس پیرهنم

قیچی! من قیچی نکن! برگ برنده با منه

من اگه بازی نکنم، سنگه صدات میشکنه

سنگ سیاه! نعره نزن! تو گوش من رجز نخون

تا ته شب منتظره شروع نوبتت بمون!

حرف حساب تو چیه؟ آسمونت چه رنگیه؟

خونه‌ی سنگی دلت، یه خونه‌ی کلنگیه!

قیچی اگه امون بده، برنده کاغذ نه سنگ

سنگ اگه یکه تاز بشه، بازی میشه میدون جنگ

قیچی یه کم امون بده! حرف حساب پیش منه

سنگ به کسی گوش نمی‌ده، همیشه نعره میزنه

قیچی یه کم امون بده! تنها برای یک نفس

رفتن من باختن توست، سنگ میمونه، همین بس

زندگی مثل بازی کاغذ سنگ قیچیه

هیشکی خبردار نمیشه برنده‌ی بازی کیه

قیچی اگه امون بده، برنده کاغذ نه سنگ

سنگ اگه یکه تاز بشه، بازی میشه میدون جنگ

 

گریه نکن!

گریه نکن! عزیز من! حالا که گریه زوریه،

حالا که تنها چاره مون دل دل و صبوریه،

تکیه بده به این صدا، غصه نخور که فاصله

بین نگاه من تو هزار تا سال نوریه

گریه نکن! آینه ساز! خسته نشو از این حضور

از این حضور بیصدا، از این حضور سوت کور

خسته نشو! خسته نشو! نبض ستاره ر بگیر

عطر ترانه میگذره، از تو حصار بی عبور

بیا دروازه‌ی نور روی سایه‌ها ببندیم

وقتی ممنوعه تبسم، با لب بسته بخندیم

گریه نکن! عزیز من! گریه فقط یه مرهمه

کنار این بغض بزرگ، اشکای ما خیلی کمه

گریه نکن! چراغ عشق توی ترانه روشنه

جرقه‌های سایه کش تو این صدا دم به دمه

همطپش همیشگی! لرزش دستام بگیر

برق نگات خط میکشه رو این سیاهی حقیر

توی ضیافت صدا تا ته شعر من برقص

اطلس آواز بکش رو سر واژه‌های پیر

بیا دروازه‌ی نور روی سایه‌ها ببندیم

وقتی ممنوعه تبسم، با لب بسته بخندیم

 

جیرجیرک

مورچه‌ها شب تا سحر کار می‌کنن

دونه ر تو لونه انبار می‌کنن

جیرجیرک‌ها می‌خونن تا دم صبح

با صداشون شب بیدار می‌کنن

صداشون کفر شب در میاره

شب بد پنبه تو گوشاش میذاره

اون رفیق مورچه‌های ساکته

صدای جیرجیرک دوس نداره

سر تو بدزد ستاره! آسمون صاعقه باره!

این سکوت در به در کن! جیرجیرک! بخون دوباره!

جیرجیرک همیشه آواز میخونه

هیشکی درد و غصه ش نمیدونه

مورچه‌ها اون ندیدن تا حالا

همیشه میون برگا پنهونه

جیرجیرک! دنیا ر بیصدا نذار

با صدات دخل سیاهی ر بیار

کاری کن مورچه‌ها آواز بخونن

کاری کن شب پا بذاره به فرار

سر تو بدزد ستاره! آسمون صاعقه باره!

این سکوت در به در کن! جیرجیرک! بخون دوباره!

 

برپا!

مدرسه‌مون یادم میاد، دیوارای بلندی داشت

اما من حتا یه بار توی خودش نگه نداشت

دلم مث یه بادبادک از روی دیوار می‌پرید

فراش پیر مدرسه به گرد من نمی‌رسید

فردا ولی ناظممون، بغضم می‌شکس تو گلو

دستای من میموندن ترکه‌ی خیس آلبالو

خطای خون مردگی ر رو کف دستام می‌کشید

صدای گریه‌ی من گوشای اون نمی‌شنید

«برپا» بگو ای من من! برجا نشستنت بسه

از روی دیوارا بپر! مدرسه مثل قفسه

حالا بزرگ شدم ولی دیوارا باز دور منن

هنوز برای هر فرار ترکه به دستام میزنن

مدرسه‌ی سکوت من زنگای تفریح نداره

زلزله‌ی ترانه هام دیواراش برمیداره

با هر ترانه یه دفه از روی دیوار می‌پرم

با هر پرش صد نفر اون ور دیوار می‌برم

با اینکه رو دستای من خط کبود ترکه هاس

خوب می‌دونم که مدرسه فردا پر از نور صداس

«برپا» بگو ای من من! آخر جاده روشنه

ترکه‌ی خیس آلبالو، یه جای قصه میشکنه

 

آواز فراری

دخترک! من قایم کن توی غربت نگاهت

دخترک! از پا میفتم بی حضور تکیه گاهت

دخترک! من قایم کن! پس پشت این ترانه

میون حروف سرخ واژه‌های عاشقانه

دخترک! من قایم کن پشت پرده‌های رؤیا

توی این کویر مرده، دلت بزن به دریا

اسم شب نگاهت، آینه دار! به من بگو!

بی تو به صب نمی‌کشم تنها یه بار به من بگو!

بگو کجای پیرهنت یه جون پناه ایمنه

مسیر جون پناهت وقت فرار به من بگو!

دخترک! زخمی تیغم! پیرهنم به رنگ خونه

نگا کن! سایه به سایه م، برق دشنه‌ی جنونه

خون توی رگام نمونده رنگ رخساره پریده

مرهمت ر مرحمت کن واسه این زخم دریده

دخترک! بمون کنارم! من اینجا جا نذاری!

میون این همه دشنه تنم تنها نذاری

اسم شب نگاهت، آینه دار! به من بگو!

بی تو صب نمی‌کشم تنها یه بار به من بگو!

بگو کجای پیرهنت یه جون پناه ایمنه

مسیر جون پناهت وقت فرار به من بگو!

 

جشن گریه

دل این عاشق خسته باز کبابه گل من

تو ر داشتن واسه اون مثل سرابه گل من

دل دیوونه‌ی من مثل درخته تو کویر

عشق تو ابر پر از بارون آبه گل من

شعرای من همه از دوری غم قصه میگن

حرف تو حرفای خوب تو کتابه گل من

وقتی از عاشقی چشمای تو حرف می‌زنم

همه‌ی حرفای من یه شعر نابه گل من

می خوام امشب توی جشن گریه مهمونت کنم

غزلام خط به خط قربون چشمونت کنم

مثل عکس خود من داد می‌زنی تو آینه هام

نمی تونم دیگه از هیچ کسی پنهونت کنم

بی تو این ترانه‌ها اسیر هق هق منن

مثل عکس آسمون که توی قابه گل من

دل من کفتر خسته س روی برج انتظار

عشق تو اون ور ابرا یه عقابه گل من

بی تو این دنیای بد ارزش موندن نداره

بی تو عمر من مث عمر حبابه گل من

دیگه باید برم چشمات تو خواب ببینم

شب که از نیمه گذشت، موقع خوابه گل من

می خوام امشب توی جشن گریه مهمونت کنم

غزلام خط به خط قربون چشمونت کنم

مثل عکس خود من داد می‌زنی تو آینه هام

نمی تونم دیگه از هیچ کسی پنهونت کنم

 

بی بی بارونی

عاشقم کن تا بتونم نبض تقویم بگیرم

عاشقم کن تا بتونم واسه زندگی بمیرم

عاشقم کن تا ستاره به لباس شب بدوزیم

توی شعله‌های خورشید، مثل پروانه بسوزیم

عاشقم کن! عاشقم کن! عشقه که چاره‌ی کاره

پابذار رو خط جاده، تو چشات صد تا سواره

بی بی بارونی من!

هق هق پنهونی من!

عاشقم کن تا ترانه یه نگاه تازه باشه

شب روز شهر قصه، با ترانه جابه جا شه

عاشقم کن تا دوباره بزنیم به سیم آواز

دخل این شب بیاریم، با صدای هق هق ساز

بی بی بارونی من!

هق هق پنهونی من!

 

مشق آفتابی

آی! آقای عاشق جنگ! گل نمیترسه از تفنگ!

بدون که شیشه‌ی صدا، نمیشکنه به حرف سنگ

گنبد سرزمین من، چراغ جادو نمیخواد

دشت همیشه سبز ما هراس آهو نمیخواد

شیر بزرگ آسیا جا نمیگیره تو قفس

اون به قفس تن نمی‌ده تا اوج آخرین نفس

خط زدن ستاره‌ها کار تو بود دیو سیاه

تو خط ظلمت کشیدی رو چهره‌ی قشنگ ماه

غصه‌ی مرگ کفترا تو دفترا گم نمیشه

حادثه‌ی سرخ سکوت، تو قلبمه تا همیشه

شهر قشنگ آرزو سحر طلسم تو نشد

قلب نجیب نسل من عاشق اسم تو نشد

نسل ستاره پوش من این شب رسوا میکنه

دستای ما دریچه‌ی ترانه ر وا میکنه

دوباره آشتی میکنن تموم دستای جدا

شیشه‌ی بی دووم شب میشکنه از سنگ صدا

اگه راس میگی صدا ر خط بزن

طپش حنجره‌ها ر خط بزن

راحته خط زدن مشقای شب

مشق آفتابی ما ر خط بزن

یه روزی مشت تو پیش چشم دنیا وامیشه

دستم از نوشتن مشقای شب رها میشه

مشق آفتابی ما تخته سیاه میشکنه

آسمون پر از صدای بال کفترا میشه

 

فرصت

اگه فرصت داده بودی، با تو رد می‌شدم از درد

چشمای خیس ترانه، گریه ر دوره نمی‌کرد

اگه فرصت داده بودی، می‌رسیدم به رسیدن

با تو عشق دیگه یی داشت، طعم آواز چشیدن

اگه فرصت داده بودی، سیب قصه مال ما بود

مونده بودم اگه قلبت با ترانه پا به پا بود

هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که شب

از نگاه من مث یه روز تازه روشنه

هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که عشق

مثل خورشید رو نوک قله‌ی آواز منه

اگه فرصت داده بودی، نحسی سیزده به در بود

با تو شمع بودن من، یه سر از ستاره سر بود

اگه فرصت داده بودی، این حصار می‌شکستم

بین موندن نموندن، با ترانه پل می‌بستم

اگه فرصت داده بودی، می‌نوشتم خنده‌ها ر

پر می‌کردم با ترانه، جای خالی صدا ر

هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که شب

از نگاه من مث یه روز تازه روشنه

هنوزم عاشقتم نشون به اون نشون که عشق

مثل خورشید رو نوک قله‌ی آواز منه

 

قصه‌ی سگ با گربه

گربه خانوم! سلام علیک! قصه نویس تو منم

منم که با ترانه هام این سگا ر پس می‌زنم

گربه خانوم! سلام علیک! پشت پناه من تویی

تو سفر همیشگی مقصد راه من تویی

گربه خانوم! گریه نکن! من تا سحر کنارتم

عمریه تو خزون سرد منتظر بهارتم

آی سگ هار گربه کش! تو کوچه‌ها زوزه نکش!

دنبال بوی گربه مون روی زمین پوزه نکش!

گربه خانوم! خسته نشو! بپر رو دیوار بلند

از روی دیوار بلند به زوزه‌های سگ بخند

گربه خانم! گریه نکن! شب به ستاره راضیه

تو این سکوت کاغذی وقت ترانه بازیه

گربه خانوم! گریه نکن! چراغ کوچه روشنه

پنجره‌ی شهر سکوت عاشق آواز منه

گریه نکن! گریه نکن! ترانه هام فدای تو!

گربه خانوم! خون رگام فدای گریه‌های تو!

آی سگ هار گربه کش! تو کوچه‌ها زوزه نکش!

دنبال بوی گربه مون روی زمین پوزه نکش!

گربه خانوم! خسته نشو! بپر رو دیوار بلند

از روی دیوار بلند به زوزه‌های سگ بخند

 

رقص

برقص ای من غریب! در این ضیافت فریب

گل ترانه را ببین، شکفته بر تن صلیب

برقص ای تمام من! به دار انتحار تن

از انقراض این صدا به آینه پلی بزن

برقص بر سریر خون، بر این جراحت جنون

حقیقت ستاره را بگو به سایه‌ی ذبون

شب دراز است قلندرها به خواب

خسته‌ام از این سؤال بیجوا

ب

پس چرا دستی نمی‌آید برون

تا ز روی ماه برگیرد نقاب

برقص در شب غزل، در این سیاهی دغل

تو ای همیشه شعله بار، تو ای چراغ بیبدل

برقص با طنین تن در ارتفاع ما شدن

عصاره‌ی ترانه یی تو در هجوم من به من

برقص وارث هوس، در ازدحام این قفس

سماع آخر مرا برقص تا ته نفس

شب دراز است قلندرها به خواب

خسته‌ام از این سوال بیجواب

پس چرا دستی نمی‌آید برون

تا ز روی ماه برگیرد نقاب

 

شبانه

گلوی مرغ حق بسته، شب از تکرار شب خسته

به روی چهره‌ی مهتاب، غباری تیره بنشسته

طلوع کن نغمه‌ی تنبور! از عمق این سکوت کور

طلوع کن دختر خورشید! طلوع کن! ای سراپا نور

از این یلدای بیفردا، طلوع کن تا غروب ما

طلوع کن ناجی فانوس، طلوع کن فاتح دریا

طلوع کن تا در آیینه طلوعی تازه باشم من

طلوع کن تا در این پایان شروعی تازه باشم من

سکوت از کوچه‌ها جاری، شب تاریک تکراری

نه آوازی نه همرازی، نه عیاری، نه بیداری

نه همدردی، نه شبگردی، نه یاری، نه هم آوردی

نه نوری در شبستانی، نه فریاد ابرمردی

طلوع کن! دیده‌ی بیدار، رهامان کن از این تکرار

طلوع کن! این سیاهی را به گور لحظه‌ها بسپار

طلوع کن تا در آیینه طلوعی تازه باشم من

طلوع کن تا در این پایان شروعی تازه باشم من

 

اسپانیا! اسپانیا!

قصه مون قصه‌ی دریاس، قصه‌ی سیم سرانگشت

قصه‌ی گریه‌ی گیتار، قصه‌ی تبلور مشت

قصه‌ی عقاب کرکس، قصه‌ی نهنگ ماهی

قصه‌ی شاعر مهتاب، توی سلول سیاهی

فدریکو! جرم تو تنها شعر گزمه‌ی سویل

واسه شب همین ترانه یه جنایت طویل

کسی اینجا دوس نداره که به آینه چش بدوزه

اینجا شعله شرارت، یکه تازه، واژه سوزه

برای یه شعر تازه دیگه فرصتی نمونده

خیلی وقته که سیاهی حکم اعدامت خونده

وقتی یه شهاب قرمز توی آسمون درخشید

توی قفل در سلول کلید حادثه چرخید

آخرین فصل غزل بود، فصل گر گرفتن از نور

لحظه‌ی مردن دریا، پرزدن تا قله‌ی دور

فدریکو! تو شب جنگل بگو چن قدم دویدی؟

چرا لبخند زدی وقتی چهره‌ی ماه ندیدی؟

تو می دونستی که اون شب ماه تو آسمون نمیشه

بی تو ماه از اون حوالی رد نمیشه تا همیشه

رو به تاریکی دویدی لوله‌ی تفنگا غرید

قوس فواره‌ی خونت رو تن درختا پاشید

اسپانیا! اسپانیا! نفس ر بی‌صدا بکش!

روی تموم کوچه هات یه اطلس سیا بکش!

 

تداوم سرودن

وقتی اسم یه نفر یادآور یه سرزمینه

همیشه سایه به سایه ش صد تا دشنه در کمینه

وقتی شاعر تو کتابش از ستاره‌ها بخونه

شب بد دل از حسودی غزلاش می‌سوزونه

اونا که خط ترانه واسه شون خط نشونه

سینه‌ی ترانه سازا غلاف خنجرشونه

اندلس با چشم بسته گم شده تو دره‌ی خواب

فدریکو گارسیا مرده تو شب بدون مهتاب

فدریکو گارسیا لورکا! شعله‌ی همیشه بیدار!

پیچک حادثه پیچید به تن سیمای گیتار

فدریکو! فدریکو گارسیا لورکا!

فدریکو! فدریکو گارسیا لورکا!

بگو از کی یادگرفتی این قرائت نجیب؟

از کجای شاخه چیدی میوه‌ی ممنوع سیب؟

بگو کی از شب جاده چشمک چراغ دزدید؟

معنی خسوف ماه چرا هیچ کسی نفهمید؟

چی تو گوش ابرا گفتی که شب از ستاره پر شد؟

از کدام مرثیه خوندی که چشام دوباره پیر شد؟

پیشکش کدوم نفس بود این تداوم سرودن؟

مردن اما تا همیشه تو ترانه زنده بودن

فدریکو گارسیا لورکا! اسم تو یه چلچراغه

هر یه برگ سبز زیتون با تو قد صدتا باغه

فدریکو! فدریکو گارسیا لورکا!

فدریکو! فدریکو! گارسیا لورکا!

 

آواز

یه گور تازه پر شده پای درخت زیتونه

یکی داره از زیر خاک دوباره آواز میخونه:

ماه بلند آسمون! به من بگو خونه ت کجاست؟

قصر قشنگ مرمرت کدوم ور ستاره‌هاست؟

ماه بلند آسمون! کجا میری وقت سحر؟

دستای سردم بگیر! من به آسمون ببر!

ماه بلند آسمون! فردا کی گازت میزنه؟

که از هلال نازکت قلب پلنگا میشکنه؟

شبا از دوری تو پلنگا نعره میزنن

با صدای نعره شون شیشه‌ی شب ر میشکنن

اما این کار توئه پلنگا تقصیر ندارن

دلشون پیش تو بند عاشقن مثل منن

فدریکو! چشمات نبند! جنگل منتظر نذار

ماه قشنگ قصه ر از دل چاه بیرون بیار

کوچه‌های اسپانیا صدای پام کم دارن

بچه‌ها بیشعرای من تو کوچه پا نمیذارن

یخ زده روی پنج عصر عقربه‌ی ساعت من

ای من من معجزه کن! جامه‌ی ابریت بکن

ماه بلند آسمون! جون بگیر از صدای من!

خنجرک هلالت به قلب تاریکی بزن!

شبا از دوری تو پل به ترانه می‌زنم

مردم اما هنوزم زنده‌ترین صدا منم

وقتی باد از وسط برگای زیتون بوزه

من با زنگ زنجره سکوت شب ر می‌شکنم

 

بیا این شعر تموم کن

بی بهانه گریه کردن پا به پای سیم گیتار

گم شدن تو دشت رؤیا، چشم باز دل بیدار

پشت پا زدن به تقویم، نو شدن تو نور مهتاب

ساختن هزار تا خورشید از یه دونه کرم شبتاب

فتح قله‌های آواز، با یه سطر یه ترانه

خندیدن به وسعت عشق، یه عروج عاشقانه

رد شدن از تن دیوار، مثل نور از تن شیشه

تویی اون خط طلایی، از گذشته تا همیشه

گارسیا لورکا! کجایی؟ بیا این شعر تموم کن

بیا دروازه‌ی خواب با یه واژه مهر موم کن

با تو شب یه روز تازه س! مشتعل‌ترین ستاره!

بعد تو الهه‌ی عشق شعر تازه کم نداره

مترادف طلوعی برای خورشید پنهون

مثل یه سماع سرخی تو شب عروسی خون

واسه آواز رهایی تو مث نفس میمونی

شعرای سبزت حتا با لب بسته میخونی

آخرین تیر تفنگی برای سرباز خسته

که هزار تا توپ سنگی همه‌ی راهاش بسته

واسه بچه‌های بیدار قهرمان قصه‌هایی

افتخار یه دیاری، پرچم اسپانیایی

گارسیا لورکا! کجایی؟ بیا این شعر تموم کن

بیا دروازه‌ی خواب با یه واژه مهر موم کن

با تو شب یه روز تازه س! مشتعل‌ترین ستاره!

بعد تو الهه‌ی عشق، شعر تازه کم نداره

 

کی خروس میخونه؟

ستاره! پلکات واکن! دارم از نفس میفتم!

عمری تو این سیاهی از سپیده قصه گفتم

ستاره! پلکات واکن! گم شدم تو این سیاهی

ببین اسمت نوشتم، روی این کاغذ کاهی

ستاره! نذار ترانه سرپناه گریه باشه

کاری کن که این سیاهی از شب قصه جداشه

بی تو سقفم بی‌ستونش، یه عقاب بی‌آسمونش

مثل جاده بی مسافر، مثل آرش بی‌کمونش

ستاره! پلکات واکن! این ترانه چش براته

به خدا هزار تا خورشید توی سوسوی چشاته

ستاره! عمری چشمام واسه تو به آسمونه

ای همیشگی‌ترین نور! بگو کی خروس میخونه؟

ستاره! نفس ندارم باقی ترانه با تو!

درد تازیانه با من، بغض عاشقانه با تو!

بی تو سقفم بی‌ستونش، یه عقاب بی‌آسمونش

مثل جاده بی‌مسافر، مثل آرش بی‌کمونش

 

بی خیالی

ای جماعت! بسلامت! من دیگه حرفی ندارم!

شماهار تک تنها توی قصه جا میذارم

من با من میرم از اینجا من من خیلی زیادیم

حیف این همه ترانه که به باد گریه دادیم

من میرم اون ور قصه سقفی از غزل بسازم

سوار رخش ترانه تا ته جاده بتازم

شاید اونجا یکی باشه که بفهمه این صدا ر

تو گوشش پنبه نباشه، بشنوه ترانه‌ها ر

ای جماعت! بسلامت! من دیگه برنمی‌گردم

یادتون باشه که هرگز سکوت دوره نکردم

ای جماعت! بسلامت! خوش باشین تو بی‌خیالی

یه روز از همین ترانه میشکفن گلای قالی

تنها من تو این کویر آبادم

تنها من حنجره‌ی فریادم

شما تو بند نفس محبوسین

من تو زندان تنم آزادم …

 

غریق عاشق دریا

خداحافظ! خداحافظ! سلام خوب دیروزم

بدون من تا ته دنیا به آتیش تو می‌سوزم

خداحافظ! خداحافظ! همیشه همدم همراه

دلیل بغض بی‌وقفه، دلیل هق هق گهگاه

خداحافظ! خداحافظ! عزیز خسته از تکرار

نگو تقدیر ما این بود، محاله بعد از این دیدار

خداحافظ! خداحافظ! سیه پوش سراپا نور

شروع ناب هر شعری، تو ای نزدیک دورادور

خداحافظ غزل‌ساز طناب شاخه و رؤیا

صدای ناب روییدن، غریق عاشق دریا

خداحافظ! خداحافظ! گل اردیبهشت من

ر از نام زلال توست، کتاب سرنوشت من

ای گل باران نویس این کویر بی‌بهار

ای چراغ روشن شب گریه‌های انتظار

آخرین برگ تمام قصه‌های ناتمام

ای غزال پر غرور دشت سبز بی‌حصار

خداحافظ! خداحافظ! دلیل تازه بودن‌ها

خداحافظ! خداحافظ! تمنای سرودن‌ها

خداحافظ! خداحافظ! سفر خوش! راه رؤیا باز

پس از تو قحطی لبخند، پس از تو حسرت پرواز …

__________________________



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *