آموزش قصه گویی به کودکان

بچه‌ها هم می‌توانند قصه بسازند: آموزش اصول ساده قصه گویی به کودکان

بچه‌ها هم می‌توانند قصه بسازند

اسماعیل همتی

شاید باور نکنیم، اما هر بچه‌ای که قصه شنیده باشد، خودش هم می‌تواند قصه بسازد. و چه قصه‌ای بهتر از قصه‌هایی که خود بچه‌ها بسازند.

انجام چنین کاری ممکن است در وهله اول نشدنی و یا دشوار به نظر برسد، اما واقعیت این است که انجام‌پذیر است و به امتحانش می‌ارزد. همچنان که این امتحان در میان دو گروه از بچه‌ها انجام شد و نتیجه امتحان نیز مثبت و اثربخش بود. و آنان – انگار که مشغول یک بازی گروهی پرهیجان و نشاط‌آور هستند – توانستند بدون دشواری خاصی قصه بسازند و از این کار خیلی هم خوشحال و راضی بودند.

می‌دانیم که قصه‌ها را برای بچه‌ها می‌سازند. سازندگان قصه‌های بچه‌ها، معمولاً بزرگسالان هستند. این افراد یا نویسندگانی هستند که با آگاهی و دانشی که از کتاب کودک و ادبیات کودک دارند قصه می‌نویسند و منتشر می‌کنند، و یا از افراد علاقه‌مند و باذوق خانواده هستند که قصه‌هایی را که خوانده با شنیده‌اند، در مواقع لازم برای بچه‌ها بازگو می‌کنند.

اما در میان بعضی از این قصه‌گوها، افرادی پیدا می‌شوند که به خاطر هوشیاری و تجربه‌ای که دارند، یا به دلیل تسلطی که به‌مرورزمان در قصه‌گویی یافته‌اند، یا به دلیل آگاهی از روان‌شناسی کودک، یا به خاطر آشنایی با اصول تربیتی و پرورشی کودک، و یا بر اساس ویژگی‌های روانی و روحی بچه خود، با توجه به سن، هوش، استعداد، قدرت تخيل، میزان حساسیت و گیرندگی ذهن و روان او، هنگام بازگو کردن یک قصه، آن را تغییر می‌دهند تا بنا به هدفی که از گفتن قصه دارند، نتیجه دلخواه خود را بهتر بگیرند و یا احتمالاً جلوی تأثیری که دلخواهشان نیست بگیرند. این تغییرات را بنا به تشخیص و سلیقه خود، معمولاً در چند مورد در یک قصه به کار می‌برند:

مثلاً کلمات دشوار، نامفهوم و دور از ذهن بچه را تغییر می‌دهند و در بیان قصه از کلمات ساده‌تر و قابل‌فهم‌تر استفاده می‌کنند. یا جزئيات بعضی از توصیف‌ها را حذف، و یا آن را طولانی‌تر می‌کنند و شاخ و برگ بیشتری به آن می‌افزایند. یا اسم شخصیت‌های قصه را عوض می‌کنند. یا اسم مکان جغرافیائی و مشخصات طبیعی آن را تغيير می‌دهند. یا قسمت‌های خشن و غمناک قصه را حذف و یا تعدیل می‌کنند. و یا حتی نتیجه قصه و سرانجام قهرمان آن را بنا به میل خود یا روان بچه، تغییر می‌دهند. و یا تغییرات دیگری که مصلحت می‌بینند در قصه ایجاد می‌شود.

مثلاً مادری که دوست ندارد بچه‌اش با دعوا و کتک‌کاری آشنا بشود، و یا بشنود که شکنجه و شکنجه گری هم در دنیا وجود دارد، هنگام تعریف کردن «قصه گرگ بدجنس»، وقتی به آنجا می‌رسد که «گرگ با دندان‌هایش روزی سه بار گلوی خرگوش را فشار می‌داد و او را اذیت می‌کرد تا خرگوش مجبور شود محل لانه خود را بگوید تا او برود و بچه‌هایش را بخورد»، برای بچه‌اش این‌طور تعریف می‌کند که:

«آقا گرگه روزی سه بار یک پارچ آب‌خنک را بر سر خرگوش می‌ریخت تا خرگوش مجبور شود محل لانه‌اش را بگوید تا…».

حتی در اینجا هم بعضی از مادرها بجای «خوردن»، آزار رساندن را می‌آورند. مثلاً می‌گویند:

«آقا گرگه می‌خواست لانه خرگوش را یاد بگیرد تا برود و آن را خراب کند.»

یا پیش می‌آید که برخی از مادربزرگ‌ها هنگامی‌که برای بچه‌شان قصه‌ای را تعریف می‌کنند که در آن دیوی با چاقو، جرمی را انجام می‌دهد، وقتی هنگام تعریف کردن قصه، آثار ترس را در بچه خود می‌بینند، فوری به‌جای چاقو، چیز دیگری را، مثلاً چوب را به‌عنوان سلاح نام می‌برند و به‌جای اینکه بگویند «دیو چاقو را برداشت و سر جوان را برید…» می‌گویند «دیو چوب را برداشت و به پای جوان زد…» اگرچه خوشبختانه خیلی از مادربزرگ‌ها دیگر در قصه‌هایشان از موجودات خرافی و ترس‌آور مثل دیو و غول و مانند این‌ها استفاده نمی‌کنند.

گاهی هم بعضی از این قصه‌گوها هنگام تعریف کردن قصه، وقتی می‌بینند که بچه‌شان به خاطر درد و رنجی که قهرمان قصه می‌کشد، ناراحت و نگران است، با شناختی که از روان و روحيه او دارند، تشخیص می‌دهند که نباید او را زیاد در انتظار بگذارند، و فوری قسمت‌هایی از قصه را – البته طوری که بافت داستانی آن لطمه نبیند۔ حذف می‌کنند. تا زودتر به قسمت خوش و پیروزمندانه قصه برسد و بچه از نگرانی و تشویش بیرون آید و آرامش یابد.

و یا وقتی مادربزرگی می‌خواهد قصه‌ای درباره سرزمین آلاسکا برای بچه‌اش بگوید، چون تردید دارد که آیا قصه اثر خود را روی بچه می‌گذارد یا نه، و یا آیا بچه‌اش محیط آلاسکا را درک می‌کند یا نه، محيط قصه را تغییر می‌دهد و به‌جای اینکه بگوید «در سرزمینی که همه‌جایش یخ بود و هوایش سرد بود، دو تا فک زندگی می‌کردند و …»، می‌گوید «در بیابانی که مثل کویر همه‌جایش خاک بود، دوتا روباه زندگی می‌کردند…» یا می‌گوید «در جنگلی که همه‌جایش درخت بود، دو تا خرگوش زندگی می‌کردند…»

البته این تغییرات در صورتی منطقی است که موضوع داستان صد درصد به محیط بسته نباشد. زیرا چه‌بسا که این‌گونه قصه‌ها برای آشنایی بچه‌ها با محیط‌های گوناگون جغرافیائی جهان مفید می‌باشند.

باری، وقتی این قصه‌گوها توانایی تغيير در موضوع قصه را دارند، وقتی می‌توانند موجودات قصه را عوض کنند، وقتی می‌توانند کلمات قصه، یا جزئیات مربوط به آن را تغییر دهند، وقتی می‌توانند بخش‌هایی از قصه را – بدون آنکه بافت و روند داستانی آن لطمه ببیند – حذف یا خلاصه کنند، وقتی می‌توانند نام قهرمان‌ها و افراد قصه را تغییر دهند و محیط جغرافیایی آن را عوض کنند تا بچه‌ها قصه را بهتر متوجه بشوند و نتیجه مطلوب‌تری بگیرند، و وقتی می‌توانند حتی جای آسمان و زمین را در قصه عوض کنند، آیا نمی‌توانند خودشان یک قصه بسازند؟

می‌توان پاسخ داد که: آری، بی‌شک می‌توانند. کما اینکه قصه‌پردازان نخستین نیز، قصه‌های خود را از روی اصول قانونمند و كلاسيكي قصه‌نویسی نمی‌ساخته‌اند. و چه‌بسا قصه سازانی که قصه‌هایشان را بدون قصدی خاص و مشخص و با نتیجه‌ای از پیش تعیین‌شده ساخته‌اند. و مهم‌تر اینکه هم‌اکنون قصه‌هایی هستند که در دورانی که هنوز نوشتن رایج نبوده ساخته‌شده‌اند، اما براثر توانايي همین‌گونه قصه‌گوها، و براثر تغييرات گوناگون و منطبق با فرهنگ، سلیقه، مکان، زمان، سینه‌به‌سینه نقل‌شده‌اند و به‌تدریج صیقل یافته‌اند و در میان همه نژادها و زبان‌ها جا پیداکرده‌اند و توانسته‌اند تا امروز در یادها و کتاب‌ها بمانند.

اصول لازم برای قصه سازی

شاید بگوییم برای ساختن یک قصه باید با اصولی نیز آشنا باشیم. درست است، ساختن هر چیزی اصولی دارد، و این قصه سازان این اصول را یا توسط استاد و کتاب و قانون آموخته‌اند، و یا به‌طور تجربی. یعنی با خودشان فکر کرده‌اند که قصه‌ها در چه مواردی شبیه به هم هستند؟ و آن‌وقت با کم‌وبیش فکر و دقت، به اصول و روش آن پی برده‌اند و البته استعداد آن را هم داشته‌اند که خودشان هم قصه بسازند.

اصول اولیه یک قصه کدام اند؟

ساده‌ترین و رایج‌ترین اصولی که در بیشتر قصه‌ها می‌شود به وجود آن‌ها پی برد، این‌ها هستند:

۱- معرفی شخصیت با شخصیت‌های اصلی قصه

(و محیط او و چیزها و موجودات موردعلاقه او، مثل: حیوانات، موجودات، اشیاء و…). حتی گاهی لازم است که بدانیم دوستان و دشمنان او کی ها هستند. در ضمن اخلاق خودش چطور است؟ خوب است، بد است، عاقل است، گمراه است، هوشیار است، نادان است، فداکار است یا خودخواه و ازخودراضی؟ و یا …

۲- شرح هدف و آرزوی او

این هدف و آرزو به‌طور استثنائی در زندگی برایش پیدا می‌شود یا هدف و آرزوی هرروزه اوست و به زندگی روزمره او مربوط می‌شود؟ مثلاً «بزی هرروز برای خوردن علف به صحرا می‌رفت که ناگهان یک روز…» و یا «یک روز بزی تصمیم گرفت محل زندگی خود را عوض کند. پس به جنگلی رفت و داشت آن را تماشا می‌کرد که ناگهان …»

٣- ایجاد مانع یا ماجرا توسط نیرویی دیگر در سر راه هدف و آرزوی او.

این نیرو می‌تواند همنوع خودش باشد. می‌تواند طبیعت باشد. می‌تواند حتی خودش باشد که برای خودش تضاد می‌آفریند. می‌تواند موجودی دیگر باشد که برایش ناشناخته است. در ضمن، حتماً لازم نیست که نیروی مانع یا متقابل، دشمن باشد. می‌تواند دوست باشد، با هدف و آرزویی بهتر و برتر از او.

البته اگر در برابر مانع یا ماجرا مقاومتی صورت نگیرد، که هیچ. به‌قول‌معروف «قصه هنوز شروع نشده تمام می‌شود.» ولی اگر از طرف قهرمان یا هر یک از قهرمانان، تلاش یا مقاومت صورت گیرد، خودبه‌خود رودررویی آن‌ها تبدیل به ماجرا می‌شود. هرچند بعضی از مانع‌ها و ماجراها طوری خود را تحمیل می‌کنند که قهرمان به‌جز دفاع و مقاومت و مبارزه چاره دیگری ندارند. مثل بعضی حوادث طبیعی. با مانع‌هایی که درراه آرمان‌ها و اعتقادات و عواطف مقدس ایجاد می‌شوند.

۴- کشمکش، که با شروع مقاومت از طرف او و ادامه ایجاد مانع یا ماجرا از طرف دیگر، و یا جنگ و ستیز و به‌طورکلی، تلاش دو طرف داستان برای پیروزی بر یکدیگر آغاز می‌شود. و طرفین قصه این تلاش را با تدبير و فکر و فن و زور و قدرت و هوشیاری و حتی مکر و حیله انجام می‌دهند.

از یاد نبریم که جذابیت هر قصه بستگی به چگونگی و میزان جاذبه کشمکش آن است. زیرا که نتیجه قصه به چگونگی کشمکش آن بستگی دارد. و همچنین تدبیرها و اندیشه‌ها و هوشیاری‌ها و حیله‌ها و خنثی کردن حیله‌ها و… همه در چهارچوب کشمکش است که اهمیت خود را نشان می‌دهند. همچنین دوست و دشمن قهرمانان نیک و بد قصه، عملاً در هنگام کشاکش است که دوستی و دشمنی، نیکی یا بدی خود را به شنونده یا خواننده ثابت می‌کنند.

۵- نتيجه قصه، که سرانجام و پایان قصه است و به‌قول‌معروف، اینجاست که حق به حق‌دار می‌رسد. و معمولاً آنکه نیک و برحق است به پیروزی می‌رسد، نه آنکه بد است. زیرا در غیر این صورت، می‌توان گفت که این سرنوشت بوده که جهت قصه را مشخص کرده، و قهرمان نیک آن نقشی نداشته است. و در پایان قصه است که بچّه می‌خواهد نظر خود را که در طول قصه، نسبت به شخصیت‌های آن، به‌تناسب عملکرد آن‌ها، پیدا کرده با سرنوشت آن‌ها همسان یا نزدیک ببیند.

اصولاً یک بچه علاقه‌مند و عادی، امیدوار به آن است که قضاوت او با نتیجه پایان قصه منطبق باشد. یعنی فردی که به نظر او نیکوکار بوده باید پاداش نیک ببیند و فرد بدکار باید به نسبت بدکاری‌اش کيفر ببیند. وگرنه اشکالی در روند قصه می‌بیند، و یا اعتراض می‌کند به قصه‌گو؛ یا خشمگین و دل‌آزرده می‌شود. پس نمی‌توان یک نتیجه دور از انصاف و عدالت به آخر قصه داد، اگرچه بازگوکننده واقعیت باشد؛ که این‌گونه واقعیت پردازی معمولاً در چهارچوب قصه کودکان نمی‌گنجد. اگرچه گاهی نویسنده‌ای در اثری، با اصولی قوی‌تر و منطقی‌تر از اصول رایج در جامعه و ذهن بچه، برخلاف نظر و عادت او نتیجه‌ای به قصه می‌دهد که در وهله اول، برخلاف انتظار اوست اما به‌مرور، باعث پیشرفت فکری او و حتی جامعه می‌شود.

۶- نام‌گذاری قصه:
یکی از موارد مهم قصه سازی، انتخاب اسم برای آن است. اسم قصه یا از پیش تعیین می‌شود و یا پس از تمام شدن و نتیجه آن، انتخاب می‌شود. گاهی فرقی نمی‌کند که اسم یک قصه، پیش از شروع آن تعیین شود یا پس از تمام شدن آن. اما در بیشتر قصه‌ها اسم آن بسیار اهمیت دارد. زیرا گاهی لازم است اسم یک قصه طوری باشد که خواننده قبل از خواندن آن تا حدودی به موضوع و ماجرا و حتی نتیجه آن آشنا بشود. و گاهی هم لازم است که اسم قصه طوری انتخاب شود که ضمن اینکه بیگانه و جدا از قصه نباشد، اما خواننده با خواندن یا شنیدن اسم آن، نتواند موضوع یا ماجرا یا نتيجه قصه را حدس بزند. به‌هرحال، نام‌گذاری یک قصه اگرچه ساده به نظر می‌رسد اما باید آگاهانه انتخاب شود. و این به سلیقه، مسئولیت، هوشیاری و آگاهي قصه ساز و قصه‌نویس بستگی دارد.

البته اصول و نکات دیگری نیز درباره قصه سازی و قصه‌نویسی هستند که هرکدام در جای خود مهم نیز می‌باشند، که آموزش و به‌کارگیری درست آن‌ها، تمرین و تجربه می‌خواهد و شرح آن در این گزارش نمی‌گنجد. و این‌هایی که برشمرده شد کلیاتی بود از رایج‌ترین و مرسوم‌ترین اصول مربوط به قصه.

***

باری. بنابر آنچه گفته شد، آیا بچه‌ها نمی‌توانند قصه بسازند؟ آیا بچه‌ها که علاقه‌مندترین قشر جامعه به قصه می‌باشند، نمی‌توانند اصول یک قصه را یاد بگیرند؟

البته توقع نیست که در آغاز کارشان قصه‌های بسیار جذاب و زیبا و تازه بسازند. اما اگر آموزش در کار باشد و به این منظور کلاس‌هایی در جامعه باشد، می‌توان امیدوار بود که روزی قصه بچه‌ها را خود بچه‌ها بسازند. و حتی می‌توان امیدوار بود که این‌گونه بچه‌های قصه ساز، به‌تناسب رشدشان و به‌تناسب پختگی و پرورش اندیشه و

تجربه‌شان، به‌تدریج شروع به نوشتن داستان و نمایش و غیره نیز بنمایند. و چه‌بسا در میان همین بچه‌ها، بچه‌هایی باشند که وقتی به شرایط سنی مناسب و تجربه زندگی و قلمی رسیدند، رمان‌های عظیم و غنی و قوی بنویسند.

و اما کوچولوها:

و اما بچه هائی که هنوز قدم به مدرسه و حتی کودکستان نگذاشته‌اند چطور؟

این بچه‌ها نیز می‌توانند قصه بسازند، و ساخته‌اند. فقط چون اندیشه سازمان‌یافته‌ای ندارند و هنوز همه ماجراهای یک قصه را خودشان تجربه نکرده‌اند و نیز ندیده‌اند و نشنیده‌اند، اندکی برایشان دشوار است که کشمکش مدبّرانه ای به قصه وارد کنند، و یا به نتیجه‌ای صد در صد معقول و منطقی دست پیدا کنند. اما اگر آموزش ما به آن‌ها بیشتر باشد، و یا وقتی‌که در کار آفرینش قصه‌ای هستند ولی به دلیل توانا نبودن اندیشه‌شان و نیز نداشتن اندوخته اطلاعاتی کافی از نام‌ها و ماجراهای گوناگون، دچار مکث می‌شوند و یا نمی‌توانند چفت‌وبستی به قصه‌شان بدهند، یادآوری کلمه‌ای از طرف ما به آنان کمک می‌کند تا آفرینش خود را ادامه دهند.

البته بچه هائی که قصه‌های زیادی شنیده و یا خوانده باشند، در مواقع مکث و تنگدستیِ آفرینش و جمع‌وجور کردن قصه، از اندوخته‌های ذهنی خود (از قصه‌هایی که شنیده یا خوانده‌اند) کمک یا الهام می‌گیرند و مکث خود را می‌شکنند و ساختن قصه را ادامه می‌دهند. گاهی هم در ساختن قصه شاید از نماهای دیگر، مثلاً از قصه‌هایی که از رادیو و تلویزیون و یا از بزرگ‌ترهای خود شنیده‌اند استفاده کنند، و شاید هم از اتفاق و ماجرایی که برای آن‌ها و یا دیگران رخ داده، کمک بگیرند و به‌هرحال، قصه‌ای بسازند. و چه‌بسا بچه‌های قصه‌های کلاس ما نیز چنین کرده باشند.

آری. این تأثیرپذیری و استفاده و کمک، در آغاز کار اشکالی ندارد. زیرا از شنیده‌ها و دیده‌های خود فقط در ساخت چند قصه اولشان استفاده مستقیم می‌کنند و به عبارتی، موبه‌مو بازگو می‌کنند، اما به‌تدریج در بازگویی و بازنویسی آن‌ها دخل و تصرف می‌کنند و آرام‌آرام از ذهن خلاق خود استفاده می‌کنند و حتی در صورت کسب اعتمادبه‌نفس بیشتر، قصه‌های کاملاً تخیلی خواهند ساخت. بخصوص در مرحله دوم و سوم کارمان در این مقوله. درهرصورت، پدر، مادر و مربیان آموزشی بچه‌ها می‌توانند استاد و راهنمای خوب و سازنده‌ای در این زمینه باشند.

البته شاید بعضی از پدران و مادران این حوصله را نداشته باشند که با بچه و ذهن او کلنجار روند تا قصه‌ای ساخته شود. اما این اقدام، در کنار زحمت‌های فداکارانه و ایثارگرانه ای که برای رشد و تربیت و همچنین تأمین معاش و مخارج بچه خود می‌کشند، ناچیز است و ارزش آن را دارد که وقتی را نیز صرف این کار نمایند و در عوض، شادمانه‌ترین، گرم‌ترین، هیجان‌انگیزترین، صمیمی‌ترین، زیباترین و پرمسئولیت‌ترین لحظات زندگی آفرینش گرانه فرزند خود را شاهد باشند. باشد که روزی فرا رسد که شنونده قصه‌هایی باشند که ساخته فرزند خودشان است، و بچه‌ها خواننده قصه‌هایی باشند که نوشته برادر، خواهر یا همکلاسی خودشان است. و این یک پندار نیست.

***



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *