یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی‌که از در سنا خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم جان سپرد.

به شعارهای انتخاباتی بیشتر بیندیشید / یک داستان انگیزشی

به شعارهای انتخاباتی بیشتر بیندیشید
(صداقت سیاسی)

یک داستان انگیزشی

 

سیاستمداران در تمام نقاط دنیا سروته یک کرباس‌اند. آن‌ها به شما قول می‌دهند جایی پل بسازند که اصلاً رودخانه‌ای وجود ندارد.
«پی جی. اورورک»

 

یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی‌که از در سنا خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم جان سپرد.

روح او در عالم بالا به دروازه‌های بهشت که رسید، سن پیتر از او استقبال کرد.

– «خیلی خوش‌آمدید. این خیلی جالب است. چون ما به‌ندرت سیاستمداران بلندپایه و مقامات را در دروازه‌های بهشت ملاقات می‌کنیم. به‌هرحال شما هم درک می‌کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده‌ای نیست.»

سناتور گفت: «مشکلی نیست، شما من را راه بدهید، من خودم بقیه‌اش را حل می‌کنم.»

سن پیتر گفت: «اما در نامه اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما باید ابتدا یک روز را در جهنم و سپس یک روز را در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب خواهید کرد.»

سناتور گفت: «اشکال ندارد. من همین‌الان تصمیمم را گرفته‌ام. می‌خواهم به بهشت بروم.»

سن پیتر گفت: «می‌فهمم، به‌هرحال ما دستور داریم. مأموریم و معذور…»

بعد با او سوار آسانسور شد و دونفری پایین رفتند تا اینکه به جهنم رسیدند.

درب آسانسور که باز شد، سناتور با منظره جالبی روبه‌رو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین‌بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل … در کنار ساختمان هم که بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند، برای استقبال به سویش دویدند.

آن‌ها دور او را گرفتند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. بعد برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافه کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مفصلی از اردک و بره‌کباب شده و نوشیدنی‌های گران‌بها خوردند …

به سناتور آن‌قدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چه طور سپری شد. رأس بیست‌وچهار ساعت، سن پیتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت همراهی کرد. در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش‌خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت‌های موسیقی رفت و دیدارهای زیادی هم داشت. سناتور آن‌قدر خوش گذراند که واقعاً نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، گرچه به‌خوبی روز اول نبود …

بعد از پایان روز دوم، سن پیتر به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته است؟

سناتور گفت: «خوب، واقعیت این است که راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم بین بهشت و جهنم، من جهنم را ترجیح می‌دهم.»

بدون هیچ کلامی، سن پیتر او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، این بار سناتور بیابانی خشک و بی‌آب‌وعلف دید، پر از آتش و سختی‌های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کرده بودند، همه عبوس و خشک، در لباس‌های بسیار مندرس و کثیف در گوشه‌ای نشسته بودند. سناتور با تعجب از شیطان پرسید: «انگار آن روز من اینجا منظره دیگری دیدم؟ آن سرسبزی‌ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه‌ای خوردیم؟ زمین گلف؟… »

شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز تبلیغات بود … امروز دیگر تو رأی داده‌ای…»



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *