قصه های کودکانه دنیای والت دیزنی5 برای خردسالان ایپابفا6

بره سیاه کوچولو – قصه های والت دیزنی برای کودکان و خردسالان

بره سیاه کوچولو

یکی بود یکی نبود، یک پسر کوچولویی بود که یک بره سیاه کوچولو داشت. این بره با همه بره‌ها فرق داشت؛ چون سرتاپاش سیاه بود و حتی یک لکه سفید هم روی بدنش نبود.

قصه های کودکانه دنیای والت دیزنی5 برای خردسالان ایپابفا6

یک روز پسر کوچولو یعنی امیلیو تصمیم گرفت برۀ خودش رو به بازار سالانه شهر ببره تا شاید یک جایزه‌ای نصیبش بشه.

وقتی که رسیدند امیلیو بره رو به طویله برد و دررو بست تا به بازار بود و تماشائی بکنه.

بره کوچولو خیلی غمگین شد. آخه اونجا تنهای تنها بود. اونم دلش می‌خواست به تماشای چیزهای قشنگ توی بازار بره. بالاخره تصمیم گرفت که از اونجا خارج بشه. فشاری به در داد و با تعجب دید که در باز شد. بره کوچولو به سرعت از طویله خارج شد. وقتی به بازار شهر رسید چیزهای خیلی قشنگی دید. توی بازار پر از مردمی بود که از این طرف به اون طرف می‌رفتند. اون تابه حال جایی به این شلوغ پلوغی ندیده بود. چه سروصدایی برپا بود.

خلاصه، چیزهای عجیب و غریبی اونجا دید تا اینکه کم کم ترسید و به سرعت به طویله برگشت. بعد امیلیو برگشت و بره کوچولو خوشحال شد.

همون روز امیلیو در مسابقه بزرگ شرکت کرد و بره کوچولو جایزه اول رو برنده شد. امیلیو هم چیزای خیلی زیاد و قشنگی برای بره کوچولو خرید.

بره کوچولو در حالیکه مشغول خوردن خوراکی‌های خوشمزه بود توی دلش خوشحال بود که امیلیو متوجه بیرون رفتن اون نشده بود و با خودش عهد کرد که دیگه از طویله فرار نکنه.

(این نوشته در تاریخ 20 سپتامبر 2021 بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *