بازآفرینی افسانه برای کودکان
افسانههای عامیانه بخش عمده ادبیات کلاسیک کودکان به شمار میرود. این ژانر مردمی بهعنوان بخشی عمده از فولکلور ایران و جهان همواره رواج و گیرائی چشمگیری در میان قشرهای کودک و نوجوان داشته و دارد.
افسانهها را میتوان از دیدگاههای گوناگون مورد تعبیر و تفسیر قرار داد و برای کودکان بازآفرینی کرد. این بازآفرینی میتواند به نحوی باشد که محتوای افسانه با واقعیتهای زندگی امروزی کودکان هماهنگی پیدا کند و بهاینترتیب افسانه بهمانند داستانها و رمانهای واقعگرا، آینهای از واقعیتهای زمان خودش باشد.
اما انگیزه مهم و اصلی آفرینش افسانه از سوی نویسندگان ویژه کودکان، هماهنگی محتوی و قالب افسانه با ذوق، اندیشه و دریافتهای ویژه کودکان از جهان و جامعه است.
سادگی تکنیک و فرم افسانهها و بهویژه تخیل گیرا و قوی موجود در متن بیشترین آنها و همچنین رویدادهای بسیار پرکشش که امکان اوج خیالپردازی را به کودک میدهد، علت اصلی هماهنگی افسانهها با شخصیت خیالپرداز و سرگرمی طلب کودک به شمار میرود.
کودک خردسال که هنوز مرز ممکن و ناممکن را بهخوبی تشخیص نمیدهد و بسیاری از ناممکنها برای او ممکن جلوه میکند، افسانه را بهترین ژانر ادبی هماهنگ با این خواستهاش میبیند. این واقعیت نشان میدهد که نویسندگان داستانهای کودکان چه مسئولیت سنگینی در سمت دادن به افسانهها و بازآفرینی درست آنها برای بازتاب شایسته واقعیتها دارند و کوچکترین اشتباه در این مورد باعث اثرپذیری نابجای کودک میشود.
افسانه «افسانه و مرغ دریایی» نمونهای از بهکارگیری شایسته تکنیک افسانه در ارائه یک واقعیت
این افسانه که برای کودکان خردسال نوشته شده بازگوکننده دوستی و رابطه تنگاتنگ مرغ دریایی با دختر کوچکی به نام «افسانه» از آبادی بندری جفره بندر بوشهر است. مرغ دریایی آرزوی دیرین «افسانه» را برآورده میکند و او را به شکل مرغ دریایی در میآورد اما «افسانه» پس از مدتی که در قالب مرغ دریایی زندگی میکند با دشواریهای بسیاری روبهرو میشود. بهاینترتیب که دوستانش او را نمیشناسند و از خودشان میرانند و حتی پدر و مادرش هم نمیفهمند که این پرنده همان دخترشان است که به این شکل درآمده است. این چنین است که «افسانه» بهشدت احساس تنهایی و بیگانگی میکند و سرانجام آرزو میکند به شکل اولش درآید و این آرزویش برآورده میشود.
دو افسانه با این محتوی و پیام در میان افسانههای فولکلوریک ایران و جهان وجود دارد. یکی افسانه مرد سنگتراشی که به آرزویش میرسد و خورشید میشود، ابر جلو تابش خورشید را میگیرد و او آرزو میکند ابر شود، وقتی ابر میشود باد ابر را پراکنده میکند و او ناچار باد میشود اما کوه جلو وزش باد را میگیرد و او آرزو میکند کوه شود. کوه که میشود با دیدن سنگتراشی که برای سوراخ کردن دل کوه آمده آرزو میکند به حالت اولش درآید و آرزویش برآورده میشود.
افسانه جهانی دیگری وجود دارد که برپایه آن مرد فقیری آرزو میکند به هرچه دست میزند طلا شود. سرانجام آرزویش برآورده میشود اما او دیگر نمیتواند زندگی کند و حتی نمیتواند غذا بخورد چون به هر غذائی دست میزند طلا میشود و طلا را هم نمیشود خورد. اگر خانم منیرو روانی پور از این افسانهها الهام گرفته باشد و افسانه «افسانه و مرغ دریایی» را نوشته باشد بدون تردید توانسته است محتوی و پیام این افسانهها را در قالب زندگی، آرزوها و خیالپردازی کودکانه یک دختربچه معمولی و با واقعیتهای امروزین بازآفرینی کند. اگر هم بدون الهام از این افسانهها و فقط با یافتن سوژهای، این افسانه را نوشته باشد باز توانسته است با بهرهگیری از تکنیک افسانه، انسانهای هماهنگ با واقعیتهای امروزین زندگی یک کودک از یک خانواده معمولی و زحمتکش بیافریند. همبستگی تنگاتنگ و سرشار از دوستی مرغ دریایی با «افسانه» و شناخت متقابل این دو از هم درواقع نشانگر خصلت خیالپردازانه ذهن کودکان است که واقعیت را از دیدگاه ویژه خود و نه با عینک بزرگسالان میبینند. نویسنده در مرحله نخست توانسته نگرش ویژه و خردسالانه کودکان را بر واقعیت ببیند.
در داستانها و افسانههای کودکان، رابطهای سهگانه و مثلث وار میان نویسنده و کودک و واقعیت وجود دارد. درواقع نویسنده، کودک و واقعیت، سه زاویه یک مثلث را تشکیل میدهند. نویسنده نخست بهعنوان یک انسان بزرگسال، از مکان، دیدگاه و زاویه خودش به واقعیت مینگرد و آن را میسنجد و موردبررسی قرار میدهد. اما این فقط یک بخش کار است؛ یعنی سنجش و برآورد واقعیت از دیدگاه یک انسان بزرگسال.
مرحله دوم. شناخت این واقعیت از مکان، دیدگاه و زاویه دید کودک است. تردید نیست که واقعیت در اینجا تفاوتی نکرده اما نگرش کودک بر این واقعیت دگرگونه است. اینجاست که نویسنده کودکان از جای خودش به کودک نگاه میکند و واقعیت را از دیدگاه او میسنجد و این رابطه سهگانه است که میتواند در صورت هماهنگی درست، به آفرینش اثری شایسته کودکان بیانجامد.
نگرش کودک بر واقعیت و دوگانگی عمده آن با نگرش انسان بزرگسال بر واقعیت در این است که کودک خردسال همه چیز را در هالهای از تخیل میبیند. بهعنوانمثال، کودکی که در یک شب تابستان در پشتبام خوابیده و به ستارهها مینگرد از ناتوانی خود در پرواز بهسوی ستارهها بهخوبی آگاه نیست و چهبسا در اوج خیالپردازیهایش تلاش میکند بهسوی ستارهها پرواز کند.
در افسانه «افسانه و مرغ دریایی» بیهودگی و نابجا بودن آرزوهای بیپایه و نسنجیده، نه در قالب یک نگرش بزرگسالانه و یا یک گفتار پندآموز بلکه در هالهای از تخیل آمیخته به جذابیت ویژه افسانه بازگو شده است. مرغ دریایی و دوستی او با دختر کوچک قهرمان افسانه، سمبل اصلی این تخیل به شمار میرود. مرغ دریایی دوستش «افسانه» را بهخوبی میشناسد. «مرغ دریایی میدانست که افسانه دلش میخواهد مثل او باشد، روی دریاها بگردد و غروب که میشود آنقدر برود تا آنجائی که دریا و آسمان به هم میرسند، و روی خورشید که نصفش در آب است بنشیند و بخواند»(صفحه ۳) جذابیت مرغ دریایی برای کودک و بهطورکلی شیفتگی کودکان نسبت به حیوانهای گوناگون و نقش عمده حیوانها در افسانهها این واقعیت را میرساند که کودکان خردسال، محتوای افسانه و داستان و پیام آن را از زبان حیوانها و در قالب زندگی آنها بهتر میفهمند و درک میکنند[1].
اوج خیالپردازی و نگرش ویژه کودکان زمانی روشنتر میشود که «افسانه» حرفهای مرغ دریایی را هم باور نمیکند: «مرغ دریایی به او گفته بود که خورشید دور است و هیچ پرندهای نمیتواند روی آن بنشیند اما افسانه هیچوقت حرفش را قبول نکرده بود»(صفحه 3)
این باورناپذیری ویژه کودکان همان خصلت عمده دوران کودکی است که در رابطه با مرغ دریایی روشن میشود.
نکته مهم دیگر این است که در افسانههای ویژه کودکان که یک حیوان نقش اصلی را دارد، باید باورپذیری در مورد رفتار و کردار حیوان با توجه به ویژگیهای ساختمان بدنی و تواناییهای ویژه این حیوان حفظ شود. بهعنوانمثال در همین افسانه، مرغ دریایی بهمانند انسان سخن میگوید و این برای کودک باورپذیر است اما اگر در این افسانه، مرغ دریایی بهمانند یک الاغ برای بارگیری به کار گرفته میشد باورپذیری خود را از دست میداد. بهاینترتیب در مورد سمبل و سمبل گزینی هم باید واقعیت را حفظ کرد. نمونه بارز باورپذیری در مورد سمبلهای حیوانی، کتاب معروف کلیلهودمنه است که هر حیوانی بنا به ویژگیهای جسمی و روانی خود نقشآفرین است. بهعنوانمثال در این کتاب، شیر پادشاه است و دمنه و دوستش کلیله، شغال و سیاهیلشکر و ببر و پلنگ، دوروبریهای شیر.
نویسنده افسانه «افسانه و مرغ دریایی» توانسته است این مورد مهم را رعایت کند و به همین دلیل است که باورپذیری افسانه، پیام آن را بهخوبی به ذهن خواننده خردسال میرساند.
«افسانه» دختر مرد ماهیگیر و قهرمان اصلی این افسانه، سرانجام در برخورد با واقعیتهای زندگی به بیهودگی مرغ دریایی شدن پی میبرد و آرزو میکند به اصل خود بازگردد. به قول شاعر:
جهان چون خطوخال و چشم و ابروست
که هر چیزی بهجای خویش نیکوست
«افسانه» دختر مرد ماهیگیر و کودکی از مردم آبادی بندری جفره است با ویژگیهای خودش و مرغ دریایی موجودی دیگر. دوستی آنها بههیچروی دلیل این نیست که آنها هویت خودشان را باهم عوض کنند. هر انسان و حیوانی هویت ویژه خودش را دارد و از دست دادن این هویت زیر تأثیر آرزوهای بیهوده، جز بدبختی نتیجهای ندارد. داشتن هویت مشخص، اصل مهم زندگی است و باید آن را محترم شمرد.
«افسانه چشمانش را بست و تا ده شمرد و چشمانش را که باز کرد خودش بود. نه بال داشت و نه نوک. دوتا دست قشنگ داشت که میتوانست گل بکارد، مشق بنویسد، برای پرندهها دون بپاشد، دوتا پا داشت که میتوانست به مدرسه برود و بازی کند. افسانه از اینکه مرغ دریایی نبود خوشحال شد و دواندوان بهطرف خانهشان راه افتاد.»(صفحه ۱۶)
نکته مهم دیگر در داستانهای ویژه کودکان، لزوم وجود پیامی روشن در آن است. رساندن پیام از لابهلای ویژگیهای تکنیکی پیچیده به هیج روی نمیتواند برای کودکان قابلدرک باشد. در افسانه «افسانه و مرغ دریایی» پیام بهروشنی به خواننده خردسال میرسد.
قالب افسانه در «افسانه و مرغ دریایی»
داستانها و افسانههای ویژه کودکان و نوجوانان بهطورکلی باید از پیچیدگی به دور باشد، سادگی و بیپیرایگی نثر، بهکارگیری واژههای آشنا، دوری کردن از حاشیه پردازی و پرداخت مستقیم و روشن به محتوی از ویژگیهای بنیادین داستانهای کودکان و نوجوانان است.
نکته مهم دیگر در اینگونه داستانها، نقش رکن عمل در پیشبرد داستان و دوری کردن از شیوه نثر توضیحی است. هرچند شیوه بازگویی و نوشتاری افسانههای فولکلوریک نقلی هست اما نویسنده امروزین باید همچنان که محتوی را با دیدگاه نوین هماهنگ میکند شیوه نقلی را هم به شیوه داستانی ویژه کودکان که رکن عمل بنیاد آن به شمار میرود نزدیک کند.
در افسانه «افسانه و مرغ دریایی» شیوه نقلی با شیوه پیشبرد عملی و لحظهای آمیخته شده. البته بهتر بود پرداخت لحظهای و رکن عمل، بنیاد قالب افسانه قرار میگرفت تا درک افسانه برای خواننده خردسال کشش و هیجان بیشتری پیدا میکرد و از شیوه نقلی کهن دورتر میشد و با محتوای افسانه هم هماهنگی بیشتری پیدا میکرد. بااینهمه، همین شیوه نقلی هم توانسته است پیام داستان را به ذهن خواننده برساند.
نقص دیگر افسانه، قطع شدن ناگهانی گفتگو میان مرغ دریایی و «افسانه» و دخالت ناگهانی نویسنده در این گفتگوست.
– هی افسانه، افسانه، هنوز میخواهی مرغ دریایی شوی؟
افسانه با غصه جواب داد: «بله»
مرغ دریایی گفت: «برای همیشه میخواهی مرغ دریایی باشی؟»
افسانه گفت: «بله»
«آنوقت مرغ دریایی به او گفت که چشمانش را ببندد و تا ده بشمارد و بعد چشمانش را باز کند.»
که در جمله آخر، شیوه گفتگوی طبیعی و داستانی بیان مرغ دریایی و افسانه قطع شده و خود نویسنده گفتگو را «نقل» کرده که بهتر بود گفتگوی داستانی تا آخر، میان مرغ دریایی و افسانه بهطور طبیعی و داستانی ادامه مییافت.
هرچند نویسنده آگاهیهایی در مورد مکان زندگی «افسانه»، آبادی محل زندگی او، پدر و مادر و دوستانش به خواننده میدهد اما جا داشت کمی بیشتر به این موارد پرداخته میشد؛ البته تا چائی که به ایجاز ویژه افسانه لطمه نخورد و حاشیه پردازیهای زیاد صورت نگیرد.
تصویرپردازیها، واژهها و جملهپردازیهای افسانه بسیار نزدیک به دریافتهای کودکان خردسال و نشانگر شناخت نویسند از کودکان و ادبیات ویژه آنهاست.
نقاشیهای کتاب
ایجاد رابطه با جهان ذهنی کودک از راه نقاشی یکی از مهمترین و پرتاثیرترین راههایی است که درنتیجه شناخت علمی روان کودک به دست آمده و بهتدریج شکلگرفته و نقاشی کتابهای ویژه کودکان و نوجوانان را به رشتهای مستقل در پهنه هنر نقاشی بدل کرده است. حس بینائی کودک پس از حس لامسه یکی از قویترین حواس پنجگانه است که خیلی زود به کار میافتد و تکامل مییابد.
آگاهی نقاش متخصص کتابهای کودکان و نوجوانان از چگونگی ماهیت روان کودک، بیش از هر چیز او را وادار به گزینش رنگ در نقاشی میکند. درواقع گزینش رنگهایی که در این رشته ویژه و بسیار حساس نقاشی به کار گرفته میشود باید بیش از هر چیز پرکشش باشد تا بتواند کودک را بهسوی خودش بکشد و سپس حس کنجکاوی او را دامن بزند.
نقاشی در کتابهای کودکان و نوجوانان بههیچروی به معنای پیروی بیاندیشه و صرف نقاش از نویسنده و داستان و بازتابیدن مکانیکی داستان در متن نقاشی نیست. درواقع نقاشان متخصص کتابهای کودکان، همواره به بازآفرینی داستان در متن نقاشی میپردازند، آن را از ذهن آفرینش گر خود میگذرانند، از خود، ذوق خود، بینش هنری و استعداد آفرینش گرانه خود چیزی بر داستان میافزایند و درواقع، طی یک روند تکاملبخش، داستان را ارزشی تازه میبخشند. در کتاب «افسانه و مرغ دریایی» نقاش، با گزینش رنگ آبی، طبیعت دریا را تا اندازه زیادی نمایانده و توانسته است هویت افسانه را در نقاشی بازتاباند. رنگ آبی که نشانه آرامش و همچنین دریاست در این کتاب، جذابیت افسانه را جلوهای تازه بخشیده و رنگ زرد کمرنگ مایل به خاکی که نمایانگر خانههای آبادی است با رنگ آبی هماهنگ شده. نقاش در این کتاب توانسته است با درک درست محتوای افسانه، آن را در متن نقاشی بازآفرینی کند و هویت تازهای به داستان ببخشد.
ادبیات کودکان و نوجوانان ایران که به همت والای نویسندگان باقریحه به تکاملی شایسته رسیده اکنون عرصههای تازهای یافته است. متأسفانه روزنامهها و نشریهها و مجلههای عمومی کمتر به این رشته مهم ادبی میپردازند، درحالیکه ادبیات کودکان و نوجوانان اهمیتی کمتر از داستاننویسی، رماننویسی، شعر و نقاشی و سینما ندارد. امید آنکه مسئولان نشریههای گوناگون بیشتر به این رشته مهم توجه کنند. /.
- 1- در ادبیات نوجوانان که با ادبیات کودکان تفاوت دارد حیوانها نقش ناچیزی دارند و درواقع ادبیات نوجوانان به رئالیسم نزدیکتر است. ↑