EPUBFAKOJA

ایپابفا داره به کجا می‌ره؟ سایت قصه یا وبلاگ؟

ایپابفا داره به کجا می‌ره؟

به نام خدا

با سلام به خوانندگان همیشگی سایت ایپاب‌فا

از روزی که سایت قصه و داستان ایپابفا رو راه‌اندازی کردم سال‌ها می‌گذره! فکر کنم از سال 98 تا حالا. یعنی 4 سال. از اون موقع تا حالا ایده‌ها و فکرهای زیادی رو توی این سایت پیاده کردم. می‌خواستم ظرفیت بزرگی ایجاد کنم که اجرای اون، نیازمند یه تیم واقعی بود. اما بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف من شاید این باشه که فردگرا هستم و نتونستم هیچ تیمی برای خودم دست‌وپا کنم و همیشه گرفتار همون حس قدیمی بودم که:

– ولمون کن بابا! چقد جدی گرفتی!

توی این مدت حتی نتونستم یه همکار، یه مدیر داخلی برای خودم پیدا کنم. کلاً به خاطر اینکه خیلی کارم رو جدی نگرفتم و خیلی ساده به موضوع نگاه کردم. درحالی‌که سایر رقبای من دارند همین کارها رو می‌کنند و کارشون رو هم خیلی جدی گرفتند.

ازنظر اینکه محتوای ایپابفا یه محتوای بی رقیبه شکی نیست. چون واقعاً به این سایت ایمان دارم و دقت خیلی زیادی روی محتوای سایت داشتم. رکن اصلی سایت ایپابفا حداقل 500 کتاب قصه خاطره‌انگیز قدیمی مربوط به دهه 50 و 60 هست که همه رو در ایپابفا جمع‌آوری کردم. تا الآن 3700 تا پست توی سایت منتشر کردم، اما توجه اصلیم معطوف به همین چند صد کتاب قصه است.

اما تا اینجای کار، سایت ایپابفا نتونسته منو راضی کنه. این فعالیتی که توی این سایت انجام دادم، نهایت تلاش من نبوده و شاید 10% انتظارات منو برآورده نکرده.

سایت یا وبلاگ؟

نگاه وبلاگی به قصه و داستان، منو راضی نمیکنه. اینکه هرروز بیام و یه قصه توی سایت بذارم، چیزی نیست که منو راضی کنه. از طرف دیگه، سرعت بخشیدن به فعالیت سایت نیازمند سرمایه گذاریه که نیازمند انگیزه‌ی بیشتریه.

گاهی اوقات میشه که منابع خارجی خیلی خوبی به زبان‌های انگلیسی و عربی برای انتشار در سایت پیدا می‌کنم که نیازمند ترجمه است. البته خودم توانایی ترجمه به این زبان‌ها رو دارم، اما چیزی که ندارم، حس و حال و انگیزه است که همه و همه، ناشی از برآورده نشدن انتظاراتم هست.

به‌طور مثال، بازدید فعلی سایت، ناامیدکننده نیست. اما چندان هم امیدوارکننده نیست. یه سایت برای دیده شدن باید حداقل 10000 بازدیدکننده در روز داشته باشه. درحالی‌که الآن چنین بازدیدی ندارم. بااین‌حال، شاید تا حدی روی مخاطب تأثیر داشته باشم؛ اما این تأثیرگذاری، انگیزه کافی رو در من ایجاد نمیکنه که فعالیت سایت رو توسعه بدم. بالاخره از قدیم گفتن:

  • مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.

مرگ سایت‌ها

وقتی یک سایت اینترنتی پس از سال‌ها خاموش میشه، حس غم‌انگیزی به انسان دست می‌ده. سایت‌هایی که محصول خلاقیت و تلاش آدم‌هایی مثل خودمون هستند. اما نهایتاً یه روزی تموم میشن. نمونه‌اش وبلاگ میهن بلاگ یا سایت کتاب لی لی بوک که همین چند روز پیش خاموش شد. کاری به دلایل فنی و بحث هزینه نگهداری سایت‌ها ندارم؛ اما اصلی‌ترین دلیل مرگ سایت‌ها اینه که بنیان‌گذار اصلی سایت، انگیزه و امید خودشو از دست می‌ده. برای همین، هیچ‌وقت دوست ندارم انگیزه خودمو از دست بدم.

خاطرات بد

گاهی اوقات خاطرات بد هم باعث میشه انگیزه مون رو از دست بدیم. یه وقتایی که یه کتاب یا داستان توی سایت منتشر می‌کنم، پیش میاد که صاحب کتاب میاد و گله و شکایت میکنه. مثلاً این پیامو بخونید:

سلام. من… هستم نویسنده و تصویرگر کتاب … که در سایت شما ارائه شده.
ناشر کتاب من فقط نشر … در … هست و بجز این نشر هیچ کس حق انتشار، کپی و یا هر استفاده دیگر از کتاب مذکور را ندارد. لطفا جهت حذف این کتاب از سایت سریعا اقدام نمایید. در غیر این صورت بصورت قانونی اقدام خواهد شد.

شما باشید چه حالی بهتون دست میده؟

ما فقط جمع‌آوری می‌کنیم!

اینترنت پر از کتاب قصه است. همه این قصه‌ها به‌صورت پراکنده توی اینترنت پیدا میشه. من فقط میام اونها رو یکجا می‌کنم و از حالت PDF به متن و تصویر تبدیل می‌کنم (و چه کار سختی هم هست!)

حق‌وحقوق

البته قبول دارم که حق‌وحقوق صاحب کتاب باید حفظ بشه. در عوض، ما هم از کتاب استفاده تجاری نمی‌کنیم یا کتاب رو نمی‌فروشیم یا به نام خودمون منتشر نمی‌کنیم. حتی سعی می‌کنیم سراغ کتاب‌های جدید نریم و از کتاب‌های 10-20 سال پیش استفاده کنیم. اما خداییش اگه قرار باشه این قانون 50 ساله حق مؤلف رعایت بشه، هیچ کتابی نباید توی اینترنت منتشر بشه، هیچ قصه‌ای هم نباید تعریف بشه!

گناه بچه‌ها!

بچه‌های ما چه گناهی دارند؟ ما چه گناهی داریم؟ حق نداریم یه کتاب قصه بخونیم؟ باید این کتاب‌ها رو توی خزانه نگهداری کنیم تا فقط نویسنده‌اش بتونه بخونه؟ من باید برای هر کتاب قصه، بیفتم دنبال کسب مجوز؟ مگه چی گیر ما میاد؟ ما دوست داریم مطالعه کنیم! همین! برای ما که نفع اقتصادی نداره! من که موسسه انتشاراتی نیستم! هع!

بگید حذف می‌کنیم!

به‌هرحال، اگه کسی دوست نداره کتاب قصه‌اش توی این سایت باشه (و بچه‌ها کتابهاشون رو بخونند) ما چاکرش هم هستیم. پیام بده تا حذف کنیم! اما قبلش به این موضوع فکر کنه که با این فضای مجازی و اینستاگرام و تلگرام و نمی دونم چی‌های دیگه، همین یه ذره فضا رو هم از بچه‌ها نگیرید!

بچه‌ی خود من 15 سالشه. میگه اگه همه‌ی کتاب‌های دنیا رو هم رایگان بهم بدید، نمی خونم! حالا توی این‌طور وضعی فکرشو بکنید، یکی بیاد بگه:

اگه کتاب منو حذف نکنید از طریق مراجع قضایی شکایت می‌کنم!

دست بردار حاجی!

اصلاً کی قصه می خونه! والا باید یه چیزی هم دستی بدید به ما که داریم بی‌هیچ چشم‌داشتی، توی این فضای فرهنگی «عن‌قریب به‌گل‌نشسته» وقت می‌ذاریم و تایپ می‌کنیم!(با ویراستیار هم ویراست می‌کنیم!)

شما دیگه دست رو دل ما نذارید!

منتظر نظراتتون هستم. قرار نیست همه‌ی نظرها مثبت باشه. اما گوش جان می‌سپاریم.

مدیر سایت

 



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *