داستانهای امام زمان (عج):
امام حسن عسکری علیه السلام در زندان
عیسی بن صبیح میگوید:
ما در زندان بودیم که امام حسن عسکری علیه السلام را نیز به زندان آوردند. من حضرت علیه السلام را میشناختم. آنگاه که ایشان مرا دید، فرمود: تو شصتوپنج سال و یک ماه و دو روز سن داری.
من با خود کتاب دُعایی داشتم که تاریخ ولادتم در آن نوشته شده بود، وقتی به آن نگاه کردم و حساب نمودم، دیدم همان طور است که امام علیه السلام میفرماید.
حضرت علیه السلام دوباره فرمود: آیا فرزندی داری؟
عرض کردم: نه.
سپس فرمود: خداوندا! به او پسری عطا کن که پشتیبان او باشد، همانا فرزند برای آدمی بهترین پشتیبان است.
آنگاه این بیت را خواند:
کسی که پشتیبان دارد با دشمنانش رو به رو میشود؛
و آن که پشتیبانی ندارد خوار و ذلیل است.
عرض کردم: آیا شما فرزندی دارید؟
فرمود: آری! قسم به خدا! به زودی صاحب فرزندی خواهم شد که زمین را پر از عدل و داد میکند؛ امّا حالا ندارم.
سپس این ابیات را خواند:
شاید روزی مرا در حالی بینی که؛
فرزندانم مانند شیرانی با یالهای انبوه گرد من باشند
چنان که تمیم پیش از آن که چون ریگ بیابان زاد و ولد کند،
مدّتی طولانی در میان مردم تنها بود.