افسانه هایی از بومیان استرالیا
افسانه آفرینش ستارهها
ترجمه و تألیف: علیاصغر فیاض
سال چاپ: 1345
«رُلامانو» ربالنوع دریاها بود. اقیانوس آبی با تمام خزاین مرواریدهای رخشان و مرجانهای گلی رنگش به او تعلق داشت. در اعماق دریاها دارای حکومت اسرارآمیزی بود که اشعهی آفتاب با رنگهای سبز و خاکستری به قلمرو حکومت او وارد میشد. بیشههای این سرزمینهای پوشیده از نظر، پر از خزههای دریایی بود که شاخههای دراز آنها با جزر و مد دریا به جنبش درمیآمد. علفهای دریاییِ دیگر نیز بهطور پراکنده در قلمرو حکومتش روئیده بود که در لطافت، گوی سبقت از پرِسیاوشان میربودند. در سایهی این خزهها و گیاهان حیوانات وحشی گوناگون در کمین بودند. در یک غار سنگی تاریک، هشت پای غولپیکری بازوان مکندهی خود را در جستجوی طعمه به پیچوتاب انداخته بود و با چشمان حریص، خیره به آب مینگریست. کوسهماهی خاکستریرنگی از لابهلای علفها بدون حرکتِ نمایان، بهسرعت شنا میکرد و ماهیهای درخشانی که خود را از سر راه او کنار میکشیدند بهصورت لکههای تابناکی به چشم میخوردند.
خرچنگی نیز ناشیانه بر روی شنهای موجدار یورغه میرفت تا خود را در پشت یک صدف سفید راهراه مخفی کند و بر روی تمام اینها شاخههای دراز خزههای این جنگل دریایی در پیچوتاب بودند.
روزی رُلامانو به عزم شکار ماهی به مرداب دورافتادهای نزدیک ساحل دریا رفت. ماهی فراوانی شکار کرد و بر روی آتش آنها را پخت. هنگامیکه به خوردن مشغول شد ملاحظه کرد که دو نفر زن به او نزدیک میشوند. بدن زیبای ایشان مانند درخت «واتل»* لطیف و خوشایند بود. چشمانشان چون صبح صادق گیرا مینمود. هنگامیکه صحبت میکردند صدایشان چون زمزمهی نسیم صبحگاهی در میان نیزارهای کنار رودخانه، گوشنواز بود.
* Wattle نوعی درخت اقاقیای استرالیائی است که گلهای زرد کوچک میدهد و در جنوب استرالیا فراوان است.
رُلامانو تصمیم گرفت که ایشان را به چنگ آورد؛ بنابراین در پشت درختان مرداب مخفی شد و وقتی خوب به او نزدیک شدند تور خود را به طرفشان پرتاب کرد. ولی یکی از آن دو نفر فرار نمود و خود را به آب انداخت. رلامانو بهقدری غمناک شد که نیمسوزی از آتشهای خود را به دست گرفت و دنبال زن فراری به آب جَست. بهمحض برخورد آتش با آب، اخگرهای فراوانی از آن جدا شدند که بهطرف آسمان رفتند و بهصورت ستارههایی که تا امروز هم میبینیم درآمدند.
رُلامانو بالاخره هم نتوانست زنی را که در آب جَسته بود بگیرد؛ بنابراین پس از مدتی کوشش بیفایده به ساحل برگشت و زنی را که گرفته بود با خود به آسمان برد که برای همیشه با او زندگی کند. آن زن ستارهی زهره است که از فراز آسمانها و از میان غبار ابدیت به دریاهای بیقرار یعنی مقر فرمانروایی رُلامانو مینگرد. در شبهای صاف تابستان که ستارهها چون میخهای طلایی بر سقف آسمان میدرخشند باید به یاد بیاوریم که این ستارگان، اخگرهای جداشده از نیمسوز رُلامانو هستند و ستارهی زهره نیز آن زن زیبایی است که ربالنوع دریاها او را در مرداب کنار دریا به دام افکند.