افسان‍ه‌ هایی از بومیان استرالیا: افسانه آفرینش نهنگ و ستاره دریایی و خرس استرالیائی 1

افسان‍ه‌ هایی از بومیان استرالیا: افسانه آفرینش نهنگ و ستاره دریایی و خرس استرالیائی

افسان‍ه‌ هایی از بومیان استرالیا

افسانه آفرینش نهنگ و ستاره دریایی و خرس استرالیائی

ترجمه و تألیف: علی‌اصغر فیاض

انتشارات نیل
سال چاپ: 1345

به نام خدا

یکی بود یکی نبود. در روزگاران بسیار قدیم که این دنیای کهنه هنوز جوان بود تمام حیواناتی که اکنون در استرالیا زندگی می‌کنند آدم‌هایی بودند که در آن دور دورها یعنی آن‌طرف اقیانوس‌ها زندگی می‌کردند و چون می‌شنیدند که در سرزمین آفتابی استرالیا شکارگاه‌های خوبی وجود دارد و آذوقه‌ی فراوانی یافت می‌شود آرزویشان همیشه این بود که وسیله‌ای پیدا کنند تا از اقیانوس‌ها بگذرند و به آن سرزمین دست یابند. درعین‌حال می‌دانستند که برآورده شدن آرزویشان بسیار مشکل است؛ زیرا مابین آن‌ها و سرزمین مقصدشان اقیانوس پهناور با تمام قدرت و عظمت خود فاصله است. طوفان‌های سخت و موج‌های خشمگین منتظرند که آنان را در کام خود فروبرند و لاشه‌هایشان را طعمه‌ی کوسه‌های تیزدندان کنند. برق‌های درخشنده در آسمان چون مارهای طلائی در کمین نشسته‌اند و روح مرگ در زیر خزه‌های دریایی انبوه و قهوه‌ای‌رنگی انتظار ایشان را می‌کشد و برای عبور از میان این ورطه‌ی سهمناک به قایق بزرگی احتیاج دارند که ایشان را از خشم اقیانوس و قهر طبیعت محفوظ و مصون نگاه دارد. سرانجام تصمیم گرفتند که به هر قیمتی شده چنین قایقی را به دست آورند و به‌سوی سرزمین پرنعمت و آفتابی استرالیا حرکت کنند.

نهنگ که در آن زمان تنومندترین فرد آن دیار بود قایق بسیار بزرگی داشت که به درد این کار می‌خورد و می‌توانست در برابر طوفان‌های سخت و موج‌های خشمگین مقاومت کند و سرنشینان خود را به ساحل مقصود برساند. ولی نهنگ آدم بسیار خودخواهی بود و اجازه نمی‌داد که دیگران به‌هیچ‌وجه از قایق او استفاده کنند. چون بسیار تنومند و قوی‌هیکل بود نمی‌توانستند که با او از در ستیز درآیند و قایقش را به‌زور بگیرند و از طرفی محال بود که بتوانند قایق را از او بدزدند؛ زیرا نهنگ در عین تنومندی بسیار هم باهوش بود و قایق خود را همیشه زیر نظر داشت و همواره آن را می‌پائید و یک‌لحظه از آن غافل نمی‌شد. بالاخره چون راه چاره را از هر طرف بسته دیدند قرار شد که تمام افراد دورهم جمع شوند، باهم مشورت کنند تا شاید راه‌حلی بیابند. جلسه‌ی عمومی تشکیل شد و هر کس راه‌حلی به نظرش رسید پیشنهاد کرد. ولی هیچ‌کدام قابل‌قبول نبود. در لحظات آخر که همه مأیوس شده بودند و نزدیک بود که جلسه بدون نتیجه پایان یابد، فکری به خاطر ستاره‌ی دریایی رسید.

این ستاره‌ی دریایی از دوستان قدیم و صمیم نهنگ بود. اغلب نزد او می‌رفت و ساعت‌ها باهم درد دل می‌کردند؛ بنابراین همین‌که ستاره‌ی دریایی خواست سخن بگوید همه سراپا گوش شدند و ستاره‌ی دریایی چنین گفت:

در اینکه ما باید این سرزمین را ترک کنیم و به‌طرف استرالیا برویم شکی نیست؛ زیرا در آنجا آفتاب همیشه می‌درخشد، شکار فراوان است و آذوقه به حد وفور یافت می‌شود و در اینکه برای این مسافرت دورودراز و خطرناک هم به قایق بزرگی احتیاج داریم باز شکی نیست و مسلم است که تنها قایقی هم که به درد این کار بخورد قایق دوست من آقای نهنگ است؛ بنابراین وظیفه‌ی اجتماعی به من حکم می‌کند که قایق او را به هر نحوی شده در اختیار شما بگذارم. ازاین‌رو من می‌روم و او را از قایقش به بهانه‌ای بیرون می‌کشم و برای مدتی سرش را گرم می‌کنم و شما هم باید خود را آماده کنید تا به‌محض اینکه من اشاره می‌کنم قایق را سوار بشوید و بلافاصله و به‌ سرعت هرچه‌تمام‌تر از ساحل دور گردید.

حضار به‌قدری از سخنان ستاره دریایی خوششان آمد و به هیجان آمدند و درعین‌حال تعجب کردند که همه باهم گفتند: چه جوری این کار را می‌کنی؟ ولی ستاره‌ی دریایی خیلی عاقل بود و می‌دانست که اگر نقشه‌ی خود را فاش کند ممکن است به گوش نهنگ برسد؛ بنابراین جواب داد که شما چکار دارید! این وظیفه‌ی من است و وظیفه‌ی شما هم این است که خود را آماده کنید و با اشاره‌ی من قایق را سوار بشوید و در بروید.

چند روز که از این واقعه گذشت و مردم خود را برای این سفر دورودراز آماده کردند ستاره دریایی به دیدن دوست خود آقای نهنگ رفت و از دور سلام گرم و نرمی به او داد. نهنگ هم از دیدار دوست خود خوشحال شد و با او احوالپرسی کرد. ستاره دریایی در ضمن احوال‌پرسی با نهنگی گفت که دوست عزیز! مثل‌اینکه سرت خیلی شپش گذاشته و باید خیلی ناراحت باشی. چطور است که من آن‌ها را برایت بگیرم. نهنگ از لطف دوست خود تشکر کرد و قایق را کمی دور از ساحل نگه داشت و خود به ساحل آمد و در بالای سنگی قرار گرفت که بتواند قایق خود را زیر نظر داشته باشد. ستاره دریایی سر دوست خود را بر روی زانو نهاد و پس از کمی جستجو موهای او را طوری قرار داد که جلو چشمش را گرفت و در عین اینکه لابه‌لای موهایش را جستجو می‌کرد و حکایت‌های خوشمزه‌ای برای او تعریف می‌نمود، به مردمی که منتظر بودند اشاره کرد و به‌محض اشاره‌ی او افراد سوار قایق شدند و با سرعت هرچه‌تمام‌تر پارو زدند و از ساحل دور گردیدند.

اما نهنگ چون دیگر نمی‌توانست قایق خود را ببیند مرتب از دوستش سؤال می‌کرد که آیا قایق من سر جایش هست یا نه؟ ستاره دریایی که این موضوع را قبلاً پیش‌بینی کرده بود با خود تکه‌ای از پوست درخت آورده بود که آن را بر سنگی می‌زد تا صدایی شبیه صدای برخورد آب با تنه‌ی قایق ایجاد شود بنابراین به نهنگ اطمینان می‌داد که قایقش برجایش هست و می‌گفت که به‌به چه قایق قشنگی داری.

برای اینکه نهنگ صدای پارو زدن فراریان را نشنود ستاره دریایی پشت گوش‌های او را به‌سختی خارش می‌داد و مرتب برای او قصه می‌گفت. بالاخره حوصله نهنگ از کندوکاو دوستش به تنگ آمد و خودش برخاست که هم کمی خستگی در کند و هم نگاهی به قایقش بیفکند. وقتی‌که نگاه کرد و قایق خود را ندید بهتش زد و چون نمی‌توانست باور کند که قایق او را دزدیده‌اند چشم‌هایش را مالید و بازهم که نگاه کرد اثری از قایق خود نیافت. فقط در آن دورها شبح قایق را دید که از نظر مخفی می‌شد و بنابراین متوجه کلاهی شد که به سرش رفته است.

نهنگ خیلی غضبناک شد و سزای دوست نمک‌ناشناسش را کف دستش گذاشت. ستاره دریایی را با چنان شدتی از زمین بلند کرد و بر سنگ‌ها فروکوفت که له‌ولورده شد. بیچاره خود را با هزار زحمت از روی صخره‌ها جمع‌آوری کرد و از ترس، زیر شن‌های ساحلی مخفی شد تا نهنگ او را نبیند. به همین دلیل تا به امروز هم بدن ستارگان دریایی تیکه پاره است و در زیر شن‌های ساحلی مخفی می‌شوند.

نهنگ بعدازاینکه از مجازات دوست خیانت‌کار خود فارغ شد خویشتن را در دریا افکند و به تعقیب ربایندگان قایق پرداخت، بدین امید که به آنان برسد و قایق خود را از چنگالشان به درآورد و چنان با سرعت شنا می‌کرد که شیارهای سفیدی در پشت سر او پدیدار می‌گشت و آب از زخمی که ستاره دریایی در سرش ایجاد کرده بود فواره می‌زد. پس از مدتی تلاش به قایق خود نزدیک شد و مسافرین قایق او را از دور دیدند که به طرفشان می‌آید. خیلی وحشت کردند و فریاد برآوردند که اگر نهنگ به ما برسد همه‌ی ما را در دریا می‌اندازد و غرق می‌شویم. ولی خرس که مسئولیت پارو زدن را به عهده گرفته بود بازوان زورمند خود را به هم‌سفران نشان داد و گفت: رفقا نترسید. پس این بازوان قوی به چه دردی می‌خورد. من قول می‌دهم که قایق را با چنان سرعتی ببرم که پدر نهنگ هم به گَردَش نرسد. سخنان خرس قوت قلبی در مسافران ایجاد کرد و بر سرعت خود افزودند؛ درحالی‌که نهنگ هم با تمام قدرت و خشم و غضب آنان را تعقیب می‌کرد.

تعقیب نهنگ و فرار مسافران مدت‌ها در صحنه‌ی پهناور اقیانوس ادامه داشت. روزها حرارت خورشید ایشان را می‌سوزاند و بیتاب می‌کرد و شب‌ها از باد سرد می‌لرزیدند. ولی چاره نداشتند و بایستی به هر قیمتی که شده به راه خود ادامه دهند؛ زیرا نهنگ را در پشت سر خود می‌دیدند که از سرش آب فواره می‌زند و دمش آب دریا را به تلاطم می‌اندازد.

پس از مدت‌ها تلاش، ساحل از دور پیدا شد و نیروی تازه‌ای در کالبد مسافران دمید. بر سرعت خود افزودند و وقتی‌که به ساحل رسیدند همه از قایق پیاده شدند الا لکلک که از فرط خوشحالی شروع به رقصیدن کرد و آن‌قدر رقصید که کف قایق سوراخ شد و در آب فرورفت و تبدیل به جزیره‌ی کوچکی شد که امروز آن را در دهانه‌ی دریاچه‌ی «ایلاوارا» می‌بینیم.

نهنگ بیچاره وقتی به محل پیاده شدن ربایندگان قایق خود رسید که قایقش غرق شده بود؛ بنابراین از فرط غضب در دریا سرگردان شد و تا امروز هم هر وقت که واقعه‌ی ربودن و سوراخ شدن قایق عزیز خود را به یاد می‌آورد آب از سرش فواره می‌کشد.

لک‌لک استرالیایی* هنوز هم می‌رقصد، بازوان خرس استرالیائی قوی است، تن و بدن بیچاره‌ی ستاره دریایی قاچ‌قاچ است و بومیان استرالیا هم هنوز که هنوز است در میان بیابان‌های پرنازونعمت استرالیا در رفت‌وآمدند.

______________

* توضیح: اگر در دنبال کلمات لکلک یا خرس صفت «استرالیائی» اضافه شده برای این است که این‌ها لکلک و خرس قاره‌ی قدیم نیستند. بلکه با آن‌ها فقط شباهت دارند و بهتر است که دنبال نام تمام حیوانات استرالیا به‌جز آن‌ها که از آسیا وارد و یا بدانجا برده شده صفت «استرالیائی» اضافه شود؛ زیرا مثلاً در آنجا به حیوان ملوسی خرس خطاب می‌کنند که با خرس‌های ما از زمین تا آسمان فرق دارد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *