افسانه-استرالیا-افسانه-بی-دم-شدن-خرس-استرالیائی

افسان‍ه‌ هایی از بومیان استرالیا: افسانه بی دم شدن خرس استرالیائی

افسان‍ه‌ هایی از بومیان استرالیا

افسانه بی دم شدن خرس استرالیائی

ترجمه و تألیف: علی‌اصغر فیاض

انتشارات نیل
سال چاپ: 1345

به نام خدا

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا کسی نبود. یک کانگوروی دم‌دراز در استرالیا بود و با یک خرس که او * هم دُم خیلی دراز داشت دوست صمیم بود و باهم در یک کپر زندگی می‌کردند. خشک‌سالی عجیبی بود و این دو دوست صمیم بر کنار گودال آب کم‌عمقی مسکن گزیده بودند. گر چه آب گودال گندیده بود و آشامیدن آن موجب تهوع می‌شد مع‌ذلک خیلی خوشحال بودند که چنین نعمتی دارند و برای مدتی از چنگال مرگ درامان‌اند. در مصرف آب آشامیدنی بسیار صرفه‌جویی می‌کردند و همیشه چشم بر آسمان داشتند که کی خواهد بارید. ولی ابرهایی که هر غروب سطح آسمان را می‌پوشانیدند صبح‌ها بدون قطره‌ای بارندگی پراکنده می‌شدند و باز آفتاب سوزان بر ایشان و ذخیره‌ی آبشان می‌تابید. سرانجام آخرین قطره‌ی آبشان را هم نوشیدند و به وضع بسیار وخیمی دچار شدند.

* باید به خاطر داشته باشیم که در آن روزها همه‌ی حیوانات آدم بودند ازاین‌رو ضمیر «او» به‌کاربرده شده والا اگر مانند امروز بود باید ضمیر اشاره‌ی «آن» به کار می‌بردیم.

پس از مدتی کانگوروی دم‌دراز لب به سخن گشود و به دوستش چنین گفت: «یک بار دیگر هم وقتی من بچه بودم و در کیسه‌ی مادرم زندگی می‌کردم چنین خشک‌سالی‌ای اتفاق افتاد؛ مانند حالا مرغان بیچاره از بالای درختان فرومی‌افتادند. حیوانات بر کنار تالاب‌های خشکیده باهم نزاع می‌کردند و تمام درختان می‌خشکیدند. مادر بیچاره‌ی من باوجودی که از گرسنگی و تشنگی رنج می‌برد و بسیار ضعیف شده بود مرا در کیسه‌ی خود داشت و از کوه‌ها سرازیر شده لنگان‌لنگان راه می‌پیمود بلکه خود را به مسیر رودخانه‌ای برساند و جان من و خودش را نجات دهد. در راه کانگوروی نری به او برخورد و وقتی حال نزارش را دید به او گفت: چرا این بچه را به دور نمی‌اندازی؟ او را رها کن و با من تند بیا. والا از تشنگی خواهی مرد. البته مادر من حرف او را نشنفت و کانگوروی نر هم مادر بیچاره‌ی مرا به حال خود گذاشت و به‌سرعت دور شد. بیچاره مادرم خسته و ناتوان مرا با خود حمل می‌کرد تا به مسیر رودخانه‌ای رسید. شن‌ها را با دست‌های خود پس زد و به‌زودی آب صاف خنکی نمودار شد. از آن نوشید و برای مدتی در آنجا منزل کردیم تا باران بارید و به کپرگاه خود برگشتیم. حالا هم من می‌خواهم چنین کاری را تکرار کنم، به‌طرف رودخانه بروم، زمین را بکنم و آبی به دست آورم تا از تشنگی شهید نشویم.»

خرس از این پیشنهاد خوشحال شد و گفت من هم می‌آیم؛ زیرا بازوان من از تو قوی‌تر است و در کندن گودال تو را کمک خواهم کرد. دوتایی به راه افتادند و در بین راه لاشه‌ی بسیاری از دوستان خود را مشاهده کردند که قبل از رسیدن به رودخانه از تشنگی شهید شده بودند. در عین ناامیدی بر تقلای خود برای رسیدن به رودخانه افزودند و سرانجام کمی از ظهر گذشته که آفتاب بسیار سوزان بود به بستر رودخانه رسیدند. خرس به کانگورو گفت چون من طریقه‌ی کندن زمین را نمی‌دانم تو اول شروع کن. کانگورو مشغول کار شد و پس از مدتی که کار کرد و بسیار خسته شد از خرس خواست که او هم کمک کند. ولی خرس مکار پاسخ داد که من می‌خواهم به تو کمک کنم. ولی خیلی خسته‌ام. هوا هم بسیار گرم است. اگر از جایم تکان بخورم می‌میرم. کانگورو دلش به حال دوستش سوخت و دوباره مشغول کار شد.

بالاخره زحمات کانگورو به نتیجه رسید. قطرات آب نمایان شد و وقتی گودال تا نیمه از آب پر شد کانگورو به‌طرف دوستش که خود را به خواب زده بود رفت و او را آهسته تکان داد. خرس چشمانش را باز کرد و کانگورو خندان به او گفت: به آب رسیدم. الآن می‌روم و برای تو می‌آورم. ولی خرس مکار بدون اینکه حتی جواب کانگورو را بدهد به‌طرف آبخیز برداشت و برای نوشیدن آب خم شد درحالی‌که دم‌درازش بر روی زمین افتاده بود. کانگورو که به حیله‌ی ناجوانمردانه‌ی رفیقش پی برده بود بسیار عصبانی شد. بومرنگ* خود را برداشت و دم خرس را از بیخ برید. به همین دلیل تا امروز هم تمام خرس‌های استرالیایی به مکافات تنبلی و مکاری آن خرس پلید دم ندارند.

* Boomerang اسلحه‌ی مخصوص بومیان استرالیا که از چوب ساخته می‌شود و شکلی تقریباً شبیه عدد ۷ دارد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *