افسانهی گنجشک و بچههایش
قصهها و داستانهای برادران گریم
گنجشکی چهارتا از بچههایش را به آشیانه پرستو برد و بزرگ کرد. جوجه گنجشکها تازه پر درآورده بودند که روزی باد سهمگینی آشیانه آنها را فرو ریخت. خوشبختانه جوجهها میتوانستند پرواز کنند و تا حدی مراقب خودشان باشند، ولی مادرشان نگران بود که آنها خیلی زود و پیش از آنکه یاد گرفته باشند چگونه با خطر روبهرو شوند و چگونه در برابر خطر خود را حفظ کنند، وارد دنیای بزرگترها شده باشند.
پاییز که شد تعداد زیادی از گنجشکان در زمینی شخم زده گرد هم جمع شدند. پدر و مادر بچه گنجشکها بچههای خود را در میان پرندهها دیدند و ذوق زده آنها را به خانه، روی همان درختی که بر آن بزرگ شده بودند بردند.
مادر به بچههایش گفت:
– آه، بچههای عزیزم، نمیدانید چقدر دلواپس شما بودم. تمام تابستان را دنبالتان میگشتم، آخر قبل از آنکه چیزی به شما یاد داده باشم، با آن باد سهمگین از ما دور شده بودید. حالا به نصیحت من گوش کنید و از پدرتان همه چیز را یاد بگیرید، چون معمولاً خطرات بزرگی سر راه بچه گنجشکها وجود دارد.
بعد مادر از بچهها پرسید که تابستان را چگونه پشت سر گذاشتهاند و آیا غذای کافی داشتهاند یا نه. یکی از آنها جواب داد:
– در باغی پر از درختان میوه بودیم و قبل از اینکه گیلاسها برسند حشرهها را شکار میکردیم.
پدر پرندهها گفت:
– آه پسرم، چه کار خوبی، ولی همیشه خطر در کمین است. باید خیلی مراقب باشید؛ بخصوص وقتی که آدمها میآیند و در میان درختها قدم میزنند. گاهی هم ممکن است شاخه بزرگ سبزی را ببینید که به نظرتان جای خوبی برای نشستن یک پرنده باشد، درحالیکه ممکن است حفره یا سوراخی زیر آن شاخه باشد.
بچه گنجشک جواب داد:
– بله پدر، میدانم، به برگهای کوچک سبز هم چسب مخصوص به دام انداختن پرندهها را میزنند و با آنها روی حفرهها را میپوشانند.
پدر پرسید:
– این را کجا دیده ای؟
بچه گنجشک گفت:
– در باغ یک تاجر.
پدر با صدای بلند گفت:
– آه، فرزندم، تاجرها آدمهای حقه بازی هستند، اگر در میان آنها بوده ای حتماً فهمیده ای که چگونه کلک میزنند و حق را زیر پا میگذارند، با وجود این همیشه به یاد داشته باش که نه طمعکار باشی نه سست و کمکار.
بعد گنجشک باتجربه از بچه گنجشک دیگر پرسید:
– خوب، تو کجا بوده ای؟
او جواب داد:
– در قصر، گنجشکها و پرندههای ساده و معمولی خبر ندارند که حتی در اصطبل شاه چقدر طلا، پارچههای مخملی و ابریشمی، یراق و انواع و اقسام چیزهای عالی و شگفتانگیز پیدا میشود. آنجا جایی است که در آن جو و گندم وزن میکنند، بنابراین همیشه شانس آن را داری که برای صبحانه، در واقع بیش از مقداری که میتوانی بخوری، دور و برت دانههای خوردنی پیدا کنی. بله پدر، وقتی مهترها سرگرم وزن کردن غلات و دادن آب و غذای اسبها هستند، پرندههایی مثل ما میتوانند دلی از عزا درآورند.
گنجشک پدر پرسید:
– کجا این همه نعمت و فراوانی پیدا کردی؟
– در حیاط قصر، با کمک مهترها.
– آه، پسرم، مهترها اغلب آدمهای نامهربان و نابکاری هستند، ولی اگر در قصر بودی و آدمهای مهمی دور و برت بودند، حتماً وضعت خوب بوده که حتی یک پر هم از تو کم نشده. شکی نیست که چیزهای زیادی یاد گرفته ای تا بتوانی شجاعانه در این دنیا از خودت دفاع کنی، با وجود این باید مواظب خودت باشی چون گرگها اغلب دنبال سگهای کوچک و ضعیف هستند!
بعد پدر از سومین گنجشک پرسید:
– خوب، کوچولو، تو چطور این چند وقت را گذرانده ای؟
سومین گنجشک جواب داد:
– بیشتر در خیابانها و جادهها میگشتم، چون کیسههای پر از دانههای گندم و جو و ذرت را اغلب آویزان میکنند و همیشه مقداری از دانهها به زمین میریزد.
گنجشک پدر گفت:
– خوب متوجه شدم، ولی تو باید خیلی مراقب میبودی، چون اگر سنگی را به طرف تو نشانه میگرفتند کارت تمام بود.
گنجشک کوچک جواب داد:
– من کاملاً حواسم جمع است؛ بخصوص وقتی نزدیک دیواری هستم و کسی به طرف سینه یا جیب خود دست میبرد.
پدر پرسید:
– این زرنگیها را از کجا یاد گرفته ای؟
گنجشک کوچک جواب داد:
– پدر عزیزم، از کوهنشینها یاد گرفتهام که هنگام سفر بیآنکه کسی بفهمد با خود سنگریزه حمل میکنند.
پدر گفت:
-کوهنشینها، آدمهای کاری و فوق العاده ای هستند. تو واقعاً با جوانهای کوهنشین هم بوده ای؟ پس خیلی چیزها یاد گرفته ای.
سرانجام پدر از کوچکترین گنجشک پرسید:
– کوچولوی نازنین من، تو از همه ساده تر و ضعیفتر بودی. بیرون از خانه، پرندگان خشن و رذلی با منقارهای خمیده و پنجههای قوی وجود دارند که همیشه در کمین هستند تا در یک حرکت غافلگیرکننده پرندههای کوچک را ببلعند. تو بهتر است در لانه، در کنار خانواده، بمانی و به خوردن عنکبوت و کرمهای درون خانهها یا روی درختها اکتفا کنی تا جای امن و بی دردسری هم داشته باشی.
گنجشک کوچک جواب داد:
– پدر عزیزم، شما سالهای زیادی زندگی کردهاید و در تمام این سالها روزی شما رسیده و کسی هم به شما صدمهای نزده است. اگر عقاب و زغن و پرندگان شکاری هرگز آسیبی به شما نرساندهاند، به خاطر این است که در امان خدا بودهاید و او روزی رسان است. او آفریننده و نگهدارنده همه پرندگان، جنگلها و شهرهاست. او صدای کلاغهای کوچک معصوم را میشنود و آنها را حفظ میکند و حتی یک گنجشک، بدون اراده او به زمین نمیافتد.
گنجشک پیر گفت:
– تو این حرفها را از کجا یاد گرفته ای؟
او جواب داد:
– برایتان می گویم. وقتی آن طوفان مهیب ما را از هم جدا کرد، من به درون یک کلیسا پرت شدم و تمام تابستان را در آنجا ماندم و با خوردن مگس و عنکبوت زنده ماندم. این کلمات را هم همان جا از زبان کشیش شنیدم. خداوند که نگهدارنده همه گنجشکهاست دانه و آب مرا در کلیسا فراهم کرد تا من که کوچک و ضعیف بودم از آسیبها و خطرات بیرونی در امان باشم و زنده بمانم.
پدر در جواب گفت:
– پسرم، حق با توست، تو به درون کلیسا پرت شدی، کلیسا را از مگسها و عنکبوتها پاک کردی و با جیکجیک خود خدا را خواندی: مانند کلاغهای کوچک که به آفریننده خود ایمان دارند. حتی اگر سراسر دنیا پر از موجودات بدخواه هم باشد، تو در امنیت کامل خواهی بود.