افسانه-عروسِ-خرگوش

افسانه‌ی عروسِ خرگوش / قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

افسانه‌ی عروسِ خرگوش

قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

جداکننده-متن

یکی بود یکی نبود، زنی بود که با دخترش در مزرعه‌ای پر از کلم‌های مرغوب زندگی می‌کرد. بعد از مدتی خرگوشی به مزرعه آمد و همه کلم‌ها را خورد.

یکی از روزها مادر به دخترش، ماری، گفت:

– برو به مزرعه و خرگوش را شکار کن.

ماری رفت و به خرگوش گفت:

– آی خرگوش کوچولو، همه شلغم‌ها را نخور!

خرگوش گفت:

– ماری، همراهم بیا. روی دم پشمالوی من بنشین و بیا خانه‌ام را ببین!

ماری پیشنهاد خرگوش را نپذیرفت. روز بعد خرگوش دوباره آمد و کلم‌های مزرعه را خورد. مادر بار دیگر به دخترش گفت:

– برو به مزرعه و خرگوش را شکار کن.

ماری به خرگوش گفت:

– آی خرگوش کوچولو، همه شلغم‌ها را نخور.

بار دیگر خرگوش گفت:

– ماری، همراهم بیا. روی دم پشمالوی من بنشین و بیا خانه‌ام را ببین!

خرگوش آن‌قدر اصرار کرد که بالاخره ماری رفت و روی دمش نشست. خرگوش او را به کلبه خود برد و به او گفت:

– حالا برایم با کاهو و سوسیس غذا درست کن. من هم می‌روم مهمانان را برای عروسی دعوت می‌کنم.

(حالا اینکه مهمانان چه کسانی بودند، قول‌ها متفاوت است. یکی به من گفت که همه مهمانان خرگوش بودند. کلاغ و منشی‌اش روباه هم آمده بودند تا زیر رنگین‌کمان، به‌عنوان محراب کلیسا، صیغه عقد را جاری کنند.)

ماری سخت ناراحت بود و در جمع مهمانان احساس تنهایی می‌کرد. خرگوش کوچولو آمد نزد او و گفت:

– بلند شو، بلند شو. همه کسانی که به عروسی می‌آیند و خود تو که عروس هستی باید خوشحال و سرحال باشید.

ماری گفت:

– نه!

و اشک از چشمانش سرازیر شد. خرگوش رفت، اما زود برگشت و گفت:

– ماری، بلند شو. مهمانان همه گرسنه‌اند.

عروس با بی‌میلی گفت:

– نه!

و بازهم گریه کرد. خرگوش کوچولو رفت، اما دوباره برگشت و گفت:

– بلند شو، بلند شو. مهمانان منتظر عروس هستند.

ماری دوباره به او جواب رد داد و خرگوش سراسیمه رفت. در این فاصله، ماری با مقداری کاه یک عروس درست کرد، لباس‌های خود را به او پوشاند و لب‌هایش را قرمز کرد. بعد آن را نزدیک کتری گذاشت و خودش پنهانی گریخت و نزد مادرش رفت. خرگوش کوچولو بار دیگر برگشت و باعجله گفت:

– بلند شو، بلند شو.

از ناراحتی به‌طرف عروسک رفت و ضربه ملایمی به او زد. عروسک کج شد و روی زمین افتاد. خرگوش فکر کرد که عروسش مرده است؛ و ناراحت و غمگین برای همیشه از آن مزرعه رفت و دیگر پیدایش نشد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *