افسانه-سوپ-شیرین

افسانه‌ی سوپ شیرین / قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

افسانه‌ی سوپ شیرین

قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

جداکننده-متن

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود، دخترکی فقیر و مؤمن بود که با مادرش زندگی می‌کرد. داستان ما قصه روزی است که آن‌ها چیزی برای خوردن در خانه نداشتند. دخترک از گرسنگی راهی جنگل شد و در آنجا به پیرزنی برخورد که از وضعیت نابسامان او خبر داشت. پیرزن دیگی به دختر داد که هر وقت به آن دستور می‌دادند: «دیگ کوچک، بپز!» دیگ شروع می‌کرد به پختن سوپ. وقتی هم به او دستور می‌دادند: «دیگ کوچک، بس است!» پختن سوپ متوقف می‌شد.

دخترک دیگ را برداشت و نزد مادرش رفت. ازآن‌پس فقر و گرسنگی‌شان به پایان رسید. آن‌ها می‌توانستند هر موقع که لازم بود، برای خودشان سوپ درست کنند و بخورند.

یکی از روزها که دخترک بیرون از خانه بود، مادرش به دیگ دستور داد:

– دیگ کوچک، بپز!

دیگ هم شروع کرد به پختن. مادر هرچه دلش خواست خورد ولی یادش رفت که باید چه دستوری بدهد تا پختن متوقف شود. دیگ همچنان در کار درست کردن سوپ بود. سوپ از لبه آن بیرون ریخت، کمی که گذشت آشپزخانه پر از سوپ شد؛ بعد هم خانه. بعد از مدتی خانه همسایه‌ها و حتی خیابان پر از سوپ شد. به نظر می‌رسید همه از این بابت ناراحت هستند. کار به‌جایی رسیده بود که ضرورت توقف آن برای همه روشن بود ولی هیچ‌کس نمی‌دانست چطور جلو آن را بگیرد. سرانجام طوری شده بود که جز یک کلبه، همه خانه‌های دهکده پر از سوپ شده بود. یکی از بچه‌های آن کلبه بیرون آمد و گفت:

– دیگ کوچک، بس است!

به‌این‌ترتیب دیگ دیگر سوپ نپخت، ولی هر کس که وارد دهکده می‌شد باید تمام راه سوپ نوش جان می‌کرد!



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *