افسانهی حیوانات خدا و حیوانات شیطان
قصهها و داستانهای برادران گریم
پسازاینکه خداوند همه حیوانات را آفرید، گرگ را بهعنوان سگ نگهبان برگزید، ولی بز را از یاد برد[؟؟؟!!!]. شیطان که حاضر و آماده بود، بزهایی آفرید با دمهایی بلند و زیبا. وقتی بزها به چراگاه میرفتند دمشان میان پرچینها گیر میکرد. شیطان بهاجبار به دنبال آنها میرفت و با زحمت زیاد دم آنها را از لای پرچین درمیآورد. بالاخره از آن کار خسته و عصبانی شد؛ دم تک تک بزها را از بیخ کند و بز را به شکل امروزی درآورد و تنها به چراگاه فرستاد. پس از مدتی خداوند متوجه شد که درختهای مفید یکی پس از دیگری نابود میشوند. بزها درخت مو و هر درخت ظریف دیگری را که میدیدند میبلعیدند. خداوند از آن کار بسیار ناراحت شد و باوجود مهربانی و رحمتش گرگها را فراخواند و از آنها کمک خواست. گرگها هم هرچه بز پیدا
کردند دریدند. شیطان که اوضاع را اینطور دید، نزد خداوند رفت و شکایت کرد:
– مخلوق شما مخلوق مرا نابود کرده است.
خداوند گفت:
– چرا موجودی خلق کردهای که به چیزهای دیگر آسیب میرساند؟
شیطان جواب داد:
– چارهای نداشتم. من به هرچه فکر میکنم شیطانی است و آنچه خلق میکنم طبیعتی شیطانی دارد. شما باید خسارت کارتان را پرداخت کنید.
– من پس از برگریزان درخت بلوط، غرامت تو را میپردازم. اگر آن موقع بیایی پولت را شمرده و آماده تحویل خواهی گرفت.
پس از برگریزان درخت بلوط، شیطان آمد و پول خود را مطالبه کرد ولی خداوند گفت:
– در حیاط کلیسای قسطنطنیه بلوط بلندی هست که برگهایش هنوز نریخته!
شیطان با عصبانیت رفت و شش ماه تمام همهجا را گشت تا آن درخت را پیدا کرد و برگهای آن را کند، اما وقتی نزد خداوند برگشت برگ سبز درختهای بلوط دوباره جوانه زده بود. بهاینترتیب شیطان خود مجبور شد غرامت بپردازد. او از ناراحتی چشمان بزها را کند و چشم خودش را بهجای چشم آنها گذاشت. به همین سبب است که بزها چشمانی شیطانی دارند، دمشان کنده شده و شیطان در هیبت آنها ظاهر میشود.
_________________
این افسانه را جدی نگیرید. چون از افسانه گذشته و به خرافات تبدیل شده!!! مگر خدا چیزی را فراموش می کند یا غیر از او کسی می تواند آفریدگار باشد؟ هرگز!