افسانه-تلاش-و-تنبلی

افسانه‌ی تلاش و تنبلی / قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

افسانه‌ی تلاش و تنبلی

قصه‌ها و داستان‌های برادران گریم

جداکننده-متن

یکی بود یکی نبود، دختر جوان و زیبایی بود که تنبل و بیعار بود و از کار کردن بدش می‌آمد. مثلاً یک بار که قرار بود نخ کتان ببافد از باز کردن گره‌های کوچک عاجز ماند و چون دست و پا چلفتی بود با نخ را پاره می‌کرد یا کلاف نخ از دستش به زمین می‌افتاد.

این دختر تنبل و بی‌حال خدمتکاری داشت که درست نقطه مقابل او بود؛ پرکار و پرتلاش. او تکه‌پاره‌های کتان را ریسید، نخی ظریف درست کرد و از آن پیراهن زیبایی برای خود دوخت.

دست بر قضا، جوانی از اهالی ده به خواستگاری دختر تنبل آمد. روزی را برای مراسم عروسی تعیین کردند. چند شب قبل از مراسم وقتی عروس و داماد آینده، در چمنزار نزدیک دهکده قدم می‌زدند، در آن نزدیکی چند جوان را دیدند که روی چمن دورهم جمع شده بودند.

عروس با پوزخندی گفت:

– نگاه کن، خدمتکار کوچولوی من چشم مرا دور دیده و دارد خوش می‌گذراند.

داماد پرسید:

– منظورت چیست؟

عروس توضیح داد که خدمتکار کوچک او از تکه‌پاره‌های کتانی که او دور انداخته بوده برای خود لباس دوخته ولی خود او حال و حوصله باز کردن گره تکه‌های به‌دردنخور را نداشته است. داماد آینده با شنیدن این حرف به فکر افتاد که یک خدمتکار تنگدست ولی پرکار و پرتلاش بهتر از زنی است که ظاهری زیبا دارد ولی بی‌حال و تنبل است. او کم‌کم نامزدی خود را به هم زد و با آن خدمتکار پرکار ازدواج کرد.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *