اعتماد
یک داستان انگیزشی
کسی که به من اعتماد دارد از کسی که مرا دوست دارد گامی فراتر نهاده است.
داستانی که در ادامه میآید، داستان مدیر جوانی است که به علت تعدیل نیرو در یک شرکت، کار خود را از دست میدهد و هنگامیکه مدیر جوان از قائممقام شرکت سؤال میکند که «چرا من؟» قائممقام توضیح میدهد: «تو در انجام کارها بسیار محافظهکار هستی.» قائممقام سپس اضافه میکند: «امروزه کارها پیچیده شدهاند. کارکنان ما باید از زوایای گوناگون به کار نگاه کنند و ریسکپذیر باشند. موقعی هم که ریسک میکنند، بایستی باور داشته باشند که موفق خواهند شد. تو چنین آدمی نیستی به همین خاطر به درد ما نمیخوری.»
جوان بیکار شش ماه کوشید تا برای خودش کاری دستوپا کند. اما نتوانست. پس از شش ماه بیکاری و دربهدری، سرانجام با بندباز بازنشستهای آشنا شد که هر دو در یکچیز باهم مشترک بودند: هر دو بیکار بودند و وقت زیادی داشتند. چیزی از این آشنایی نگذشته بود که مرد جوان به بندباز ورزیدهای مبدل شد.
مرد جوان بهقدری در این رشته تبحر یافت که از او و مربیاش دعوت کردند تا در یک برنامه تلویزیونی- برنامهای که قرار بود روی آبشار نیاگارا اجرا شود – شرکت کنند. مرد جوان برای نشان دادن ریسکپذیری خود در انجام امور محوله از قائممقام شرکتی که قبلاً در آن کار میکرد، دعوت به عمل آورد تا در برنامه آنها حضور یابد
همه کارها بهخوبی و خوشی پیش رفت. مرد جوان با موفقیت از روی طنابی که بالای آبشار کشیده شده بود، عبور کرد. مربی او نیز که پشت سر او روی طناب راه میرفت و جلوی خود بشکهای را بهپیش میراند، با موفقیت از روی طناب گذشت. قائممقام موفقیت مرد جوان را تبریک گفت و بعد او را تشویق کرد تا بار دیگر درحالیکه بشکه را مانند مربیاش به جلو میراند، از روی طناب عبور کند. سپس افزود: اگر به کارت باور داشته باشی، میتوانی!
مرد جوان از رئیس سابقش پرسید: «آیا من به باور شما میتوانم این کار را انجام دهم؟»
قائممقام پاسخ داد: «بلی، میتوانید.»
مرد جوان گفت: «خوبه، پس بپر تو بشکه!»
نکته اخلاقی: مردم را دوست بداریم و بالاترین درجه دوست داشتن، اعتماد کردن به آنهاست. اعتماد به دیگران علاوه بر صحه گذاشتن و دیدن توانمندیهای آنها انگیزههای رشد و بالندگی را در درونشان تقویت میکند.
بهترین کاری که میتوانید برای کسی انجام دهید، این نیست که ثروت خود را با او تقسیم کنید، بلکه این است که خود او را به او نشان دهید تا خود را بشناسد.
«بنجامین دیزراییلی»