مردی نشسته بود و داشت روزنامه‌اش را می‌خواند که زنش ناگهان ماهی‌تابه را می‌کوبد به سرش.

اسبت زنگ زده! / یک داستان انگیزشی

اسبت زنگ زده!

یک داستان انگیزشی

 

پرواز با بال‌های صداقت هرگز سقوط سختی به همراه نخواهد داشت.

 

مردی نشسته بود و داشت روزنامه‌اش را می‌خواند که زنش ناگهان ماهی‌تابه را می‌کوبد به سرش.

مردی می‌گوید: «چرا این کار را کردی؟»

زنش جواب می‌دهد: «به خاطر این تو را زدم که در جیب شلوارت یک‌تکه کاغذ پیدا کردم که در آن اسم جِنی (یک دختر) نوشته شده بود.»

مرد می‌گوید: «وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب‌دوانی رفته بودم، اسبی که روی آن شرط‌بندی کردم اسمش جنی بود.»

زنش معذرت‌خواهی می‌کند و می‌رود تا به کارهای خانه برسد.

سه روز بعد مرد داشت تلویزیون تماشا می‌کرد که زنش این بار با یه قابلمه بزرگ‌تر کوبید به سر مرد که تقریباً بی‌هوش شد. وقتی به هوش آمد پرسید: «این بار برای چه مرا زدی؟»

زن جواب داد: «آخه اسبت زنگ زده بود.»

نکته اخلاقی: هیچ‌چیز بهتر از راست‌گویی نیست، مگر اینکه دروغ‌گوی کارکشته‌ای باشید.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *