آموزش زبان انگلیسی با قصه های ازوپ: لاک‌پشت و اردک‌ها 1

آموزش زبان انگلیسی با قصه های ازوپ: لاک‌پشت و اردک‌ها

آموزش زبان انگلسیی با قصه های ازوپ

لاک‌پشت و اردک‌ها

ترجمه ساده: هادی قربانی

به همراه فایل صوتی تلفظ انگلیسی

آموزش-زبان-انگلیسی-با-افسانه-های-ازوپ-قصه--لاک-پشت-و-اردک-ها500

جداکننده متنz

آموزش:
1-ابتدا به فایل صوتی انگلیسی هر پاراگراف گوش کنید و متن انگلیسی را تا پایان بخوانید.
2- متن انگلیسی را یک بار دیگر بخوانید و سعی کنید مفهوم جملات را دریابید.
3- در صورتی که معنی یک واژه برایتان ناآشنا بود، از متن فارسی کمک بگیرید و معنی آن را پیدا کنید. کلمات جدید به صورت رنگی نمایش داده شده است.

THE TORTOISE AND THE DUCKS

لاک‌پشت و اردک‌ها

The Tortoise, you know, carries his house on his back. No matter how hard he tries, he cannot leave home. They say that Jupiter punished him so, because he was such a lazy stay-at-home that he would not go to Jupiter’s wedding, even when especially invited.

می‌دانید که لاک‌پشت، خانه‌اش را روی پشتش حمل می‌کند. مهم نیست چقدر تلاش کند، (هرقدر هم تلاش کند) نمی‌تواند خانه‌اش را ترک کند. می‌گویند ژوپیتر او را این‌طوری مجازات کرده؛ چون لاک‌پشت آن‌قدر تنبل و خانه‌نشین بود که به عروسی ژوپیتر نرفت، حتی وقتی او را به‌طور ویژه دعوت کردند.

After many years, Tortoise began to wish he had gone to that wedding. When he saw how gaily the birds flew about and how the Hare and the Chipmunk and all the other animals ran nimbly by, always eager to see everything there was to be seen, the Tortoise
felt very sad and discontented. He wanted to see the world too,and there he was with a house on his back and little short legs that could hardly drag him along.

سال‌ها بعد، لاک‌پشت آرزو می‌کرد (ای‌کاش) به جشن عروسی رفته بود. وقتی لاک‌پشت می‌دید که پرندگان با شادی در اطراف پرواز می‌کنند و خرگوش و سنجاب و همه حیوانات دیگر با چالاکی به این‌طرف و آن‌طرف می‌دوند، او که همیشه مشتاق بود دیدنی‌ها را ببیند، حس غم و ناخشنودی شدیدی احساس می‌کرد. او هم می‌خواست دنیا را ببیند. اما یک خانه روی پشتش بود و پاهایش آن‌قدر کوتاه بود که به‌زحمت می‌توانست خودش را جلو بکشد و برود.

One day he met a pair of Ducks and told them all his trouble.

روزی لاک‌پشت به دوتا اردک برخورد و همه‌ی مشکلات خود را برای آن‌ها تعریف کرد.

“We can help you to see the world,” said the Ducks. “Take hold of this stick with your teeth and we will carry you far up in the air where you can see the whole countryside. But keep quiet or you will be sorry.”

اردک‌ها گفتند: «ما می‌توانیم به تو کمک کنیم دنیا را ببینی. با دندان‌هایت این ترکه را محکم بگیر. بعد ما تو را تا اوج آسمان می‌بریم و تو می‌توانی ازآنجا همه‌ی دشت و صحرا را ببینی. اما ساکت باش (و حرف نزن) وگرنه پشیمان می‌شوی.»

The Tortoise was very glad indeed. He seized the stick firmly with his teeth, the two Ducks took hold of it one at each end, and away they sailed up toward the clouds.

لاک‌پشت واقعاً خوشحال شده بود. او با دندان‌هایش ترکه را محکم گرفت و دو تا اردک هم هرکدام، یک‌ طرفِ ترکه را گرفتند (نگه داشتند) و در آسمان به‌سوی ابرها به حرکت درامدند.

Just then a Crow flew by. He was very much astonished at the strange sight and cried:

درست همان وقت، یک کلاغ از کنارشان پرواز کرد. او که از دیدن این منظره‌ی عجیب، بسیار بسیار متعجب شده بود فریاد زد:

“This must surely be the King of Tortoises!”

«این لاک‌پشت حتماً پادشاه لاک‌پشت‌هاست!»

Why certainly—-” began the Tortoise.

لاک‌پشت سخن آغاز کرد که: «به!، مسلماً…»

But as he opened his mouth to say these foolish words he lost his hold on the stick, and down he fell to the ground, where he was dashed to pieces on a rock.

اما همین‌که دهانش را باز کرد تا این حرف‌های احمقانه را بزند، ترکه از دهانش رها شد و از آسمان به زمین افتاد و محکم به سنگی خورد و تکه‌تکه شد.

Foolish curiosity and vanity often lead to misfortune.

نتیجه اخلاقی: کنجکاوی و غرور نابخردانه غالباً به بدبختی و بیچارگی منتهی می‌شود.



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *