قصه کودکانه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا (2)

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا1

روباه و خروس

نویسنده: ژان سابران
ترجمه و بازنویسی: شهلا انسانی
چاپ سوم: بهار ۱۳64
نگارش، بازخوانی، بهینه سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: گروه فرهنگ و ادب ايپابفا

این داستان:

روباه و خروس

روباه و خرس

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا2

روباه و خروس

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ‌کس نبود.

ماه اردیبهشت، دومین ماه از فصل بهار بود. درختان شکوفه کرده بود و پرندگان از شاخه‌ای به شاخه دیگری پر می‌کشیدند و یکدیگر را صدا می‌کردند.

تمام حیوانات جنگل شاد و خوشحال بودند. به‌جز روباه که خسته و گرسنه به خانه خود بازمی‌گشت.

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا3

دو روز بود که روباه در جنگل جستجو می‌کرد اما نتوانسته بود چیزی برای خوردن پیدا کند.

در این موقع روباه که قهرمان داستان ما است به مزرعه‌ای رسید. لحظه‌ای ایستاد و با خود گفت:

– باید هر طور شده داخل شوم و مرغی بدزدم.

با این فکر روباه آهسته داخل مزرعه شد.

چند مرغ که مشغول چیدن دانه بودند با دیدن روباه، قدقد کنان فرار کردند.

خروسی زیبا در زیر درختی ایستاده بود. روباه آهسته با خود گفت:

– عجب خروس خویی! هر طور شده باید او را بگیرم.

روباه حیله‌گر آهسته به خروس نزدیک شد و ناگهان بر روی او پرید.

اما خروس با یک جهش، به‌موقع فرار کرد.

روباه با زبان دوستانه‌ای گفت:

– پسرعموی عزیز چرا از من فرار می‌کنی؟ من برای شنیدن آواز تو از راه بسیار دوری به اینجا آمده‌ام.

خروس جواب داد:

– پسرعموی عزیز کدام است! من فریب تو را نمی‌خورم، تو می‌خواهی آواز بخوانم و به هنگام خواندن، چشم‌هایم را ببندم؛ آن‌وقت مرا بگیری و بخوری.

روباه درحالی‌که سعی می‌کرد اعتماد و اطمینان خروس را جلب کند گفت:

– قسم می‌خورم قصد فریب تو را ندارم. اگر دروغ بگویم خداوند مرا نیست و نابود کند. خواهش می‌کنم کمی برای من بخوان.

خروس لحظه‌ای فکر کرد و گفت:

– بسیار خوب می‌خوانم.

خروس چون کاملاً مطمئن نبود یک چشمش را بست و چشم دیگرش را باز نگهداشت و گفت:

– قوقولی‌قوقو…

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا4

روباه گفت:

– بسیار خوب؛ اما شنیده‌ام که صدای تو بسیار بلند تراست و می‌توانی بهتر بخوانی، خواهش می‌کنم حقیقت را بگو.

خروس که مغرور شده بود گفت:

– به تو دروغ نگفته‌اند.

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا5

روباه بلافاصله گفت:

– پس خواهش می‌کنم یک‌بار دیگر بخوان.

خروس که مکر روباه را فراموش کرده بود گفت:

– بسیار خوب!

آنگاه خروس بال‌هایش را برهم زد و هردو چشم خود را بست، بادی در گلو انداخت و با صدای بلند خواند:

– قوقولی‌قوقو…

روباه مکار که منتظر چنین فرصتی بود به‌سرعت پرید و گلوی خروس را گرفت و شاد و خوشحال ازآنجا گریخت.

مرغ‌ها که از دور شاهد گفتگوی روباه و خروس بودند وقتی دیدند که خروس، اسیر روباه شد، شروع به قدقد کردند و آن‌چنان سروصدایی به راه انداختند که صاحب مزرعه و چند نفر دیگر متوجه ماجرا شده، هریک چوب بلندی در دست گرفته بودند به دنبال روباه به راه افتادند.

صاحب مزرعه پی‌درپی فحش می‌داد و فریاد می‌زد:

– باید این روباه حیله‌گر را بگیرید. زود باشید، عجله کنید.

روباه که موفق شده بود، به‌سرعت می‌دوید و دور می‌شد.

خروس در میان دندان‌های تیز روباه نمی‌توانست حرکت کند و احساس می‌کرد به‌زودی غذای او خواهد شد برای نجات خود فکری کرد و گفت:

– می‌بینی این جنایتکاران با تو چگونه رفتار می‌کنند؟ چرا پاسخ آن‌ها را نمی‌دهی؟

روباه فریب خورد و فریاد زد:

– بیهوده سعی می‌کنید مرا بگیرید.

به‌محض آنکه روباه دهانش را باز کرد، خروس از میان دندان‌های روباه فرار کرد و بر درخت سیبی که در کنار جاده بود پرید و بر یکی از شاخه‌های آن نشست.

روباه دانست که فریب‌خورده، به درخت نزدیک شد و در زیر آن ایستاد و گفت:

. می‌خواستم تو را به خانه خود برده و با خانواده‌ام آشنا کنم.

خروس خنده‌کنان گفت:

– روباه عزیز، اگر خیلی گرسنه نیستی کمی همان‌جا بایست تا برایت آواز بخوانم.

اما در همین موقع سگ‌های مزرعه رسیدند و روباه مکار مجبور شد به‌سرعت ازآنجا فرار نماید.

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا6

روباه و خرس

روباه بعد از فرار از مزرعه منتظر فرصتی بود تا به آنجا بازگردد و یکی از مرغ‌ها را شکار کند.

صاحب مزرعه هم در کمین روباه بود و سگ‌هایش را آماده نگاه داشته، برایش دام نهاده بود، اما روباه، مکارتر از آن بود که به‌آسانی در تله بیفتد.

یک روز روباه در جنگل گردش می‌کرد و برای ورود به مزرعه نقشه می‌کشید که با خرس برخورد کرد.

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا7

روباه از مدت‌ها قبل خرس را می‌شناخت ولی زیاد باهم دوست نبودند. آن روز به‌محض دیدن خرس فکری به‌سرعت از خاطرش گذشت:

۔ خرس، درشت‌هیکل است و به‌آسانی دیده می‌شود، اگر بتوانم او را همراه خود به مزرعه ببرم دیگر کسی به من توجه نمی‌کند.

این افکار شیطانی روباه را خوشحال کرد و بلافاصله با مهربانی گفت:

– آه! سلام دوست بسیار عزیزم. مدت‌هاست که به دنبال تو می‌گردم

خرس با تردید پرسید:

– همیشه در جنگل بودم. با من چه‌کار داشتی؟

روباه درحالی‌که سعی می‌کرد خود را صمیمی نشان دهد گفت:

– مقدار زیادی عسل برای تو سراغ دارم.

خرس با خوشحالی پرسید: کجاست؟

روباه لحظه‌ای سکوت کرد و بعد گفت:

– در مزرعه‌ای که نزدیک اینجاست.

خرس با تردید پرسید:

– می‌توانیم مخفیانه داخل شویم؟

روباه بدون درنگ گفت:

۔ اگر موافق باشی باهم می‌رویم.

آن دو بدون تأمل به‌سوی مزرعه به راه افتادند.

پس از مدتی راهپیمایی بالاخره روباه و خرس به مزرعه رسیدند و مخفیانه داخل شده و در میان بوته‌های کلم پنهان شدند

خرس با بی‌صبری پرسید: پس عسل کجاست؟

روباه جواب داد:

– حرکت نکن. همان‌جا آرام بمان تا شب فرارسد. تو را راهنمایی می‌کنم. فراموش نکن که مراقب باشی و چشم‌هایت باز باشد.

در همین هنگام روباه سرش را بلند کرد و دهانش از دیدن مرغ‌ها که مشغول خوردن دانه بودند، آب افتاد.

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا8

روباه مدتی با خود مبارزه کرد اما نتوانست موفق شود و ناگهان بر روی یکی از مرغ‌ها پرید و آن را به میان دندان‌هایش گرفت.

مرغ‌های دیگر بال‌وپر زنان و دادوفریاد کنان گریختند.

سروصدای مرغان، روستاییان را متوجه کرد و آن‌ها که مدت‌ها بود منتظر چنین فرصتی بودند با چوب و چماق شروع به جستجو کردند.

خرس که متوجه شد روستاییان به دنبال روباه می‌گردند و ممکن است او را هم پیدا کنند به روباه که به‌سرعت از کنارش می‌گذشت گفت:

– کجا می‌روی؟ چرا من را تنها می‌گذاری؟ پس عسل کجاست؟

کتاب قصه روباه و خروس برای کودکان و خردسالان ایپابفا9

روباه درحالی‌که می‌دوید گفت:

– اکنون وقت جواب دادن ندارم. باید هر چه زودتر ازاینجا فرار کنیم. من باید این مرغ را به آشپزخانه برسانم. تو چه نوع سسی دوست داری؟

روباه بعد از گفتن این جمله در پشت درختی ناپدید شد.

خرس که دانست فریب‌خورده است کوشید فرار کند؛ اما روستاییان که از یافتن روباه مأیوس شده بودند در همین هنگام بازگشتند و با دیدن خرس، به طرفش حمله نمودند و کتک فراوانی به او زدند.

کتاب قصه «روباه و خروس»توسط گروه فرهنگ و ادب ايپابفا از روي نسخه اسکن چاپ 1364 نگارش، بازخوانی و تنظيم شده است.

(این نوشته در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۰ بروزرسانی شد.)



***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *